گنجور

 
۱۲۹۴۱

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵ - دیوانه و پری

 

... نه من از کوه فراقت کمری گشتم و بس

زیر این بار گران کوه نماید کمری

یاد آن طفل نوآموز فریبنده به خیر ...

شهریار
 
۱۲۹۴۲

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳ - کاش یارب

 

... تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید

بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او ...

... لطف حق یار کسی باد که در دوره ما

نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل ...

شهریار
 
۱۲۹۴۳

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵ - زندانی خاک

 

... پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی

فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کرد

تو زیر بار این کوه کلان رفتی چه بی باکی

بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی ...

... سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی

تو باری عدل کن نوشیروان خانه خود باش

که گر با زیردستانت سر ظلم است ضحاکی ...

شهریار
 
۱۲۹۴۴

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷ - مزد شبانی

 

... تو شهریار نبودی حریف عهد امانت

ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی

شهریار
 
۱۲۹۴۵

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱ - وا جوانی

 

بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی

داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی ...

... دیده بود آخر مرا با آن قد رعنا جوانی

سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش

تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی ...

شهریار
 
۱۲۹۴۶

شهریار » منظومهٔ حیدر بابا

 

... ‫قیزلار اونا صف باغلییوب باخاندا‬

‫بر شوکت و تبار تو بادا سلام من‬

‫سلام اولسون شوکتوزه ایلوزه ‬ ...

... ‫قالیب شیرین یوخی کیمین یادیمدا‬

روحم همیشه بارور از آن دیار شد‬

‫اثر قویوب روحومدا هر زادیمدا‬ ...

... ‫خود صلح را نشسته به خون ساخته است دیو‬

باریشیغی بلشدیریب قانینا‬

۱۳ ...

... ‫بیچین چیلر آیرانلارین ایچللر‬

‫خوابی سبک دوباره همان کار بی کران‬

‫بیرهوشلانیب سوننان دوروب بیچللر‬ ...

... ‫حیدربابا کندین تویون توتاندا‬

‫زنها حنا - فتیله فروشند بار بار

‫قیز-گلینلر حنا-پیلته ساتاندا‬ ...

... ‫بوستانلارین گول بسری قارپیزی‬

‫از سقز و نبات و از این گونه بارها‬

‫چرچیلرین آغ ناباتی ساققیزی‬ ...

... ۳۵

‫شبها خروشد آب بهاران به رودبار

‫یاز گیجه سی چایدا سولار شاریلدار‬ ...

... ‫خجه سلطان عمه گیدیب تبریزه‬

‫ما بی خبر ز عمه و ایل و تبار خویش‬

‫آمما نه تبریز کی گلممیر بیزه‬ ...

... ‫آغلاشییدیم اوزاق دوشن ایلینن‬

‫می دیدم از تبار من آنجا که مانده است ‬

‫بیر گؤرییدیم آیریلیغی کیم سالدی‬ ...

شهریار
 
۱۲۹۴۷

شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » انس و جن ( با ترجمهٔ فارسی)

 

بار الاها سن بیزه ویر بو شیاطین دن نجات

اینسانین نسلین کسیب ویر اینسه بو جین دن نجات ...

... اؤلدورور خلقی سورا ختمین توتوب یاسین اوخور

بار الاها خلقه ویر بو حوققا یاسین دن نجات

دینه قارشی بابکی – افشینی بیر دکان ایدیب

بارالاها دینه بو بابکدن افشین دن نجات

ویس و رامین تک بیزی رسوای خاص و عام ایدیب ...

... ترجمه فارسی

بار خدایا تو ما را از چنگ این شیاطین نجات بده

نسل انسان را بریده انسان را از چنگ این جن نجات بده ...

... مردم را می کشد سپس برایش ختم گرفته و یاسین می خواند

بار خدایا خلق را از چنگ این یاسین و حقه نجات بده

در مقابل دین بابک و افشین را بهانه قرار داده

بار خدایا دین را از چنگ بهانه بابک و افشین نجات بده

مانند ویس و رامین ما را رسوای خاص و عام کرده است ...

... امید نجات از شوروی داشتیم که خیری ندیدیم

یکباره بگذار در صندوقچه چای از کشور چین نجات بیاید

من مانند مرغی سالهاست که در لانه خود زندانیم ...

شهریار
 
۱۲۹۴۸

شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » عزیزه ( با ترجمهٔ فارسی)

 

... منی قول تک بلایه ساتمیشدی

عزیزه خداوند تو را یک عروس ظریف که لایق من بود خلق کرده بود و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت به یک جسم ظریف پیوند داده بود بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که گویا من از زندان در حال رها شدن بودم گویا آنکه او را دوست داشتم با من هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود و دوزخ مرا مبدل به بهشت نموده و آتش و سوزاندنش را کاسته بود کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود خورسید زرگون شده و آتشدان خونینش در شفق از ترس افتاده و پخش شده بود و جغد سیاه زمانیکه پرنده ی سپید مرا شکار کرده بود مرا بسان زعفران زردگون کرده بود سرنوشت نابینا زمانیکه راه خود را طی میکرد راههای چاره و تدبیر را تنگ کرده بود و هر اندازه نوازشت کردم چشمهایت را باز نکردی و چشمهایت در سکوت ابدیت خفته بودند آن نگار زیبا چشم که بخت مرا هزاران بار بیدار کرده بود از خواب برنخواست و دیگر مژه هایت هم برایم نیشتر شده بود و بثوره ی جراحتم را به خونریزی انداخته بود تو چه خوب شد نشنیدی که فرزندانت فریاد وای مادر بلند کرده بودند تو را به بهشت زهرا دادم و مولایم دستش را به سویم دراز کرده بود تا تو را از من بگیرد مادر دلسوخته و داغدارت بسیار شیون کرد چرا که روزگار زهر خود را به او چشانده بود و چمنی را که تو بهار کرده بودی پاییز آمد و هرچه گل و غنچه در آن بود را پژمرده کرد قافله ی ما به چه جای بدی کوچید و چه زود هم بار و بنه اش را به مقصد رسانید تو به سن چهل سالگی نرسیدی و جوانمرگ شدی کاش من میرفتم که شصت و هفت سال دارم

شهریار
 
۱۲۹۴۹

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست

یک بار به خود نگر که معنای تو چیست

یک جعبه استخوان دو پیمانه خون ...

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۲۹۵۰

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

... جز درد و غم و محنت و آزار نبود

امید نکرد گل که یاس آمد بار

سرتاسر زندگی جز این کار نبود

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۲۹۵۱

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

... نمی بینی که چون پنهان شود مهر

شب تاریک انده بار آید

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۲۹۵۲

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

ای بار خدای پاک دانای قدیر

دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر ...

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۲۹۵۳

رهی معیری » غزلها - جلد اول » خندهٔ مستانه

 

... تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام ...

رهی معیری
 
۱۲۹۵۴

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » پایان شب

 

... باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت

می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز ...

رهی معیری
 
۱۲۹۵۵

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران

 

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست ...

رهی معیری
 
۱۲۹۵۶

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » رشتهٔ هوس

 

... درود بر دل من باد کز ستم کیشان

ستم کشید ولی بار منتی نکشید

ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند

غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید

نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است ...

رهی معیری
 
۱۲۹۵۷

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱ - نیروی اشک

 

... با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق

بی آنکه از زبان بکشد بار منتی

چون گوهری که غلتد بر صفحه ای ز سیم ...

رهی معیری
 
۱۲۹۵۸

رهی معیری » رباعیها » سوختگان

 

... هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است

رهی معیری
 
۱۲۹۵۹

رهی معیری » منظومه‌ها » گل یخ

 

... سیه موی من کرد چون سیم خام

سهی سروم از بار غم گشت پست

مرا برف پیری به سرنشست ...

رهی معیری
 
۱۲۹۶۰

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن

 

... نارفیقان عوض مزد به ما زجر دهند

گرچه خم گشت ز بار رفقا شانه ما

دوست خون دل ما خورد به جای می ناب ...

رهی معیری
 
 
۱
۶۴۶
۶۴۷
۶۴۸
sunny dark_mode