گنجور

 
۱۲۲۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح سطان مسعود

 

... بر تاج تو سعود کواکب نثار باد

تا شاخ و بار باشد در باغ و بوستان

بر شاخ دولت تو ز اقبال بار باد

جاه تو را زمانه به صد گونه عز و ناز

گه بر کتف نهاده و گه بر کنار باد

تا از بخار گیرد جرم هوا غبار

جرم هوای دولت تو بی غبار باد

پیوسته کار دولت و نصرت گذارده ...

... ای حیدر زمانه جهانگیر تیغ تو

اندر کف مبارک تو ذوالفقار باد

اندر جهان دولت و صافی عیار ملک ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - ستایش سیف الدوله محمود

 

... ز ابر چشم کنارم همیشه تر دارد

ز بار انده هجران ضعیف قد تو را

دو تاو لرزان چون شاخ بارور دارد

چو خاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - مدیح کمال الدوله سلطان شیرزاد

 

ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود

بدین بشارت فرخنده شاد باید بود ...

... به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست

که مملکت را زو بار و سایه بینی زود

همی به رمز چه گویم صریح خواهم گفت ...

... نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود

بزرگ بارخدایا تو آن شهی که جهان

جز آن نکرد که شاهانه همتت فرمود ...

... ز فتح شامل تو جان کافری فرسود

به رزمگاه تو بارنده ابر لؤلؤ ریخت

به بزمگاه تو پوینده باد عنبر سود ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در ستایش امیر ابونصر فارسی

 

... وی حزم تو کوهی که روز دشمن

چون باد بزان پر غبار دارد

من قدر تو را آسمان نگویم ...

... کز فخر و شرف پود و تار دارد

یک بار بود شاخ را و کلکت

شاخیست که صدگونه بار دارد

گشتست بر انگشت تو سواری ...

... تا چند بهر حادثه سپهرم

نظاره گه اعتبار دارد

جانم همه در اضطراب بندد ...

... نه خنجر عزمم نیام یابد

نه باره بختم عذار دارد

کز موج غم دل هوای چشمم ...

... کامروز تو را مادحیست حری

کز عرق نبوت تبار دارد

پر دل بود اندر مصاف دانش ...

... ای آن که نهال شریف نصرت

از کنیت و نام تو بار دارد

تا باره تو بر زمین خرامد

بر چرخ زمین افتخار دارد ...

... خشم تو بخیزد همی چو صرصر

احوال مرا پر غبار دارد

اندوه نظر چشم تیره ام را ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در اثبات صانع و بینش خویش

 

... سبک در بوته زد مسکین تنم دست

که بر گردن گنه بار گران دید

ز ناشایست کردن شرمش آمد

که بر دو کتف خود بار گران دید

فراوان بی خرد کاندر جهان او ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - شکایت از روزگار

 

... گر بگیرم به کف گل و شمشاد

بار اندوه پشت من بشکست

بشکند چون دو تا کنی پولاد ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح ثقة الملک طاهر و شرح گرفتاری خود

 

... در جهان هیچ پادشا باشد

خدمت بارگاه مجلس او

عمره و مروه و صفا باشد ...

... رفتن من دو پی بود وانگاه

پشتم از بار آن دو تا باشد

مر مرا گویی از گرانی بند ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در شکایت از تیره روزی خویش گوید

 

... بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا ...

... از آن به خون دل آن را همی بیالاید

که گر ببیند بدخواه روی من باری

به چشم او رخ من زرد رنگ ننماید ...

... چو زاد سروم از آن هر زمان بپیراید

تن ز بار بلا زان همیشه ترسانست

که گاهگاهی چون عندلیب بسراید ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۲۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان ظهیرالدوله ابراهیم

 

... روز جاهت را سعادت نور باد

شاخ ملکت را جلالت بار باد

عزم جزم تو به حل و عقد ملک ...

... طبع و عقلت بحر لؤلؤ موج باد

دست جودت ابر گوهربار باد

نقطه ای باد آسمان گرد درت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - ستایش سلطان علاء الدوله مسعود

 

این آتش مبارز و این باد کامگار

وین آب تیز قوت و این خاک مایه دار ...

... دیوار بست امنش اندر سرای ملک

پاینده تر ز سد سکندر هزار بار

بر زد به مغز کفر و برون شد ز چشم شرک ...

... با طبع و دست و قدر تو بی میل زور و زر

جیحون سراب و ابر بخار و فلک غبار

با شربت و غذای ذکاء و دهاء تو ...

... با نهی هیبتت نزند هیچ سر و شاخ

بی ابر نهمتت ندهد هیچ شاخ بار

جسمی که کام دل نگذارد به کام تو ...

... چون میغ میغ تاخت سپه در پس سپه

چون دود دود خاست غبار از پس غبار

آلود حد خنجر و اندود مد گرد ...

... آب امید شست همی رنگ احتراز

دست قضا نگاشت همی نقش اعتبار

کوشان امل به فتح تن آسوده شد ز رنج ...

... در آهنین لباس چو رویین سفندیار

بر بارکش هژبری تند و بلا شکر

با سرزن اژدهایی پیروز و جان شکار

شد سبز خنگ باره تو بحر فتح موج

گشت آب رنگ خنجر تو ابر مرگبار

ناگه به صحن میدان در تاختی چو باد ...

... دست ظفر گرفته عنان از میان شور

آورده بارگیر تو را تا به تخت یار

کف الخضیب گردون از گنج مشتری ...

... تا این زمانه متلون به سعی چرخ

آیین دیگر آرد هر سال چند بار

گه در خزان چنان که درافگند برکشد ...

... در صفحه صفحه زر نهد اطراف بوستان

تا تخته تخته سیم کند روی جویبار

گه در بهار باز کشد بر زمین بساط ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در مدح ابونصر فارسی

 

... کشیده پنجه ها سرو و گشاده دیده ها عبهر

نگه کن در ترنجستان بارآورده تا بینی

هزاران لعبت زرین تن اندر زمردین معجر ...

... ز عکس رنگ او گشته ملون برگ چون دیبا

ز نقل بار او مانده خمیده شاخ چون چنبر

همانا گنج باد آورد بگشا دست بادایرا ...

... ز گرما روی چون انگشت و ز تف دیده چون اخگر

سلب ها ز افرینش بارگیران را بدل گردد

شود اشهب به گرد ابرش شود ادهم ز خون اشقر ...

... ز تاری ظلمت زخمت بتابد صفحه خنجر

بری را کوفته باره دلی را دوخته زوبین

سری را خار و خس بالین تنی را خاک و خون بستر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - در مدح امیر ابوالفتح عارض

 

... لاجرم جبه و دراعه من

از عتابی و برد گشت این بار

هیچ جرمی نکرده ام هرگز ...

... مدحت تو شرف دهد ثمره

خدمت تو سعادت آرد بار

طیبتی شاعرانه کردم من ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - هم در مدح او

 

... جبریل مگر هر چه کریمی و سخا بود

آورد به نزدیک تو از ایزد جبار

شاید که بنازند به تو اهل لهاوور ...

... در عقد کمند تو سر شیر به مسمار

ای آصف فرزانه بارای مسدد

وی خاتم آزاده با کف درم بار

تو خانه اقبالی و روشن به تو اسلام

شغل تو مشهر به تو چون ملت مختار

ابرست کفت چونکه فرو بارد بر ما

ابری که سرشکش نبود جز همه دینار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - مدیح سلطان مسعود

 

... بهرام روز کوشش و ناهید روز بزم

برجیس روز بخشش و خورشید روز بار

ای کوه باد حمله و ای باد کوه حلم ...

... وز بهر جشن مجلس فرخنده تو را

از نوع نوع گلها روید ز جویبار

تخمی که جز به نام تو در گل پراکنند

آن کشت را به ژاله کند ابر سنگبار

گر باد انتقام تو بر بحر بگذرد ...

... ور قطره ای ز جود تو بر خاک برچکد

در دشت هر غبار که باشد شود عقار

تا حمله برد جود تو بر گنج شایگان ...

... در پیش تخت مملکت تو به طوع و طبع

سجده کند جلالت هر روز چند بار

شاها خدای داند و هست او گواه حق ...

... بر سنگ خاره بند گرانم چون بدوخت

کز بار آن بماندم بر سنگ سنگ وار

از گوشت پوده کرد مرا هر دو ساق پای ...

... ای مهر شهریاری چون مهر نوربخش

وی آسمان رادی چون آسمان ببار

بادی چنانکه خواهی بر تخت مملکت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - مدح سلطان مسعود و اظهار امیدواری در شصت سالگی

 

... روی کمال از تو فزودست فر

شاخ امید از تو گرفته ست بار

مایه مهر تو نبیند زیان ...

... خشم ندیدست چو تو کینه توز

حلم ندیدست چو تو بردبار

هرگز بی مهر تو عنصر ز طبع ...

... چرخ ز تو کور شود روز رزم

مهر ز تو نور برد روز بار

ملک سواری تو به میدان ملک ...

... پشت زمین چست بپوشد سیاه

روی هوا پاک بگیرد غبار

گردد در برها دمها خبه ...

... مهری و چون مهر به شادی بتاب

ابری و چون ابر به رادی ببار

در همه گیهانت چو اختر مسیر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - در مدح علاء الدوله مسعود

 

... به حد تیغ زمین را بساط کرده ز خون

به گرد رخش هوا را مظله زد ز غبار

خدایگانا آن خسروی که گرودن بست ...

... چنان شکفت ز خون مرغزار کوشش تو

که نصرت و ظفر آورد شاخ بأس تو بار

چو آب و آتش و بادی به تیغ و نیزه و تیر

به وقت حمله و هنگام رزم و ساعت کار

ز پشت پیل تو بر مغز شیر باری خشت

که پیل شیر شکاری و شیر پیل سوار ...

... خروش خیزد پیش و پس و یمین و یسار

مبارزت را بر مایه سود باشد نیک

بلی و بد دلی آن جا زیان کند بازار ...

... ز بانک موکب رعد و ز تاب خنجر برق

سیاه کرد هوا را سپاه دریا بار

ز سایه ابر بگسترد فرش بوقلمون ...

... زمانه خورده زمین را به طبع در یک سال

جوان و پیر کند دور آفتاب دو بار

تو را بدانچه کنی رای پیر و بخت جوان ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در تهنیت عید و مدح سلطان محمود

 

... که زودتر رود آن چیز کو گرامی تر

مه صیام درختی است بار او رحمت

به آب زهد توان خورد هم ز شاخش بر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - مدح ابونصر پارسی

 

... حزم تو در هر مقامی آهنین دارد حصار

مانده گرد از باره تو خاره را در سنگلاخ

گشته خون از خنجر تو آب در هر جویبار

تا تو نافذ حکم و مطلق دست گشتی در عمل ...

... زآن هیون ابر سر وز آن عقاب باد سار

کوه با مغز کفیده چرخ بار روی سیه

ابر با پر شکسته باد با پای فگار ...

... تازیان اندر عنان و بختیان اندر مهار

پویه کردند از ره باریک بر شمشیر تیز

غوطه خوردند از شب تاریک در دریای قار ...

... کوفتی بر خطه ناکوفته هرگز بران

بادهای تیز قوت ابرهای تند بار

چون علم های گشاده بندهای سبز سوز ...

... در کف آن تارک شکاف عمر خوار جان شکار

بر لب دریای کینه آمد و بارید و خاست

خون چون آغشته روین کرد چون سوده شخار

نیز جان جان را بخست از هیبت تابنده تیغ

نیز کس کس را ندید از ظلمت تاری غبار

گشته مانده دستبرد پر دلان اندر نبرد ...

... تیغ هندی چون ز خون های دلیران راند جوی

نیزه خطی ز سرهای سران آورده بار

گشته پران از کف او نیزه و زوبین و تیر ...

... دوستی عمر شیرین در دلش خوش کرد عار

نه میسر گشتش از ادبار خودساز نبرد

نه مهیا گشتش از اقبال تو راه فرار ...

... آب راوه گردنش بگرفت و چندانش بداشت

تا سبک مالک روانش را به دوزخ داد بار

جان او در انتظار زخم شمشیر تو بود ...

... ای ز مردان جهان اندر کفایت برده دست

دستبردت شد جهان را صورتی از اعتبار

شاد باش و دیر زی کامروز بزم و رزم را ...

... بوم هندوستان بهشتی شد ز فر و جاه تو

بد دلی و نیستی نابود گشت از بیخ و بار

آن ظفر یابی تو در میدان که اهل کفر و شرک

شد ز پیکار تو ناقص دوده و ابتر تبار

وان شجاعی روز کوشش را که همچون روز حشر ...

... همچنین بادی به دولت بر ظفرها کامگار

همچنین از شاخ های بخت بار فتح چین

همچنین در باغ های طبع تخم مدح کار ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۳۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - مدح یکی از صدور

 

... جزعی خاست از امیر و وزیر

فزعی کوفت بر صغار و کبار

لعل ناگشته صفحه خنجر ...

... گشت بی نور و ماند بی حرکت

زان نهیب حسام جان او بار

دیده هاشان چو دیده نرگس ...

... مفرش و سایبان کشی وزنی

بر زمین و هوا ز خون و غبار

پشت اسلام را دهی قوت ...

... با محلی چو مهر روزافزون

با سپاهی چون ابر صاعقه بار

از قدوم تو چون خبر برسید ...

... باز در مرغزار هندستان

شاخ مردی سعادت آرد بار

از تن گمرهی بریزد پوست ...

... برق مانند برمعادی زن

ابر کردار بر موالی بار

جاه و تخت تو دستیار تواند ...

... تو به نزدیک او به خدمت ها

از همه کس عزیزتر صد بار

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۴۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - مدح یکی از بزرگان

 

... فرش ها ساز خاک را از خون

پرده ها بند چرخ را ز غبار

سایه رایت ظهیری را ...

... کیست اندر همه جهان آخر

از همه خسروان صغار و کبار

که نکرده است تا نخواهد کرد ...

... جز خدای جهان نداری یار

زین مبارک رسول خویش بپرس

که زمین کرد زیر پی هموار

باز گو ای سر ملوک زمین

که نکو باز گوید او اخبار

تا در آفاق هیچ شاهی دید ...

... به بشارت بهشت گشت جهان

نصرت آورد شاخ طوبی بار

نه عجب گر کنون مبشر فتح ...

... تا همی بندد آب در آذر

تا همی بارد ابر در آزار

باش از دولت بهار آیین ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵۵