دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم
ز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
ازین پس ایچ غمی پیش چشم نگراید
دو چشم من رخ من زرد دید نتوانست
از آن به خون دل آن را همی بیالاید
که گر ببیند بدخواه روی من باری
به چشم او رخ من زرد رنگ ننماید
زمانه بد هر جا که فتنه ای باشد
چو نو عروسش در چشم من بیاراید
چو من به مهر دل خویشتن درو بندم
حجاب دور کند فتنه ای پدید آید
فغان کنم من ازین همتی که هر ساعت
ز قدر و رتبت سر بر ستارگان ساید
زمانه بربود از من هر آنچه بود مرا
به جز که محنت من نزد من همی پاید
لقب نهادم از این روی فضل را محنت
مگر که فضل من از من زمانه برباید
فلک چو شادی می داد مر مرا بشمرد
کنون که می دهدم غم همی نپیماید
چو زاد سرو مرا راست دید در همه کار
چو زاد سروم از آن هر زمان بپیراید
تن ز بار بلا زان همیشه ترسانست
که گاهگاهی چون عندلیب بسراید
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
چگونه کم نشود صبر و غم نیفزاید
که دوستدار من از من گرفت بیزاری
بلی و دشمن بر من همی ببخشاید
اگر ننالم گویند نیست حاجتمند
و گر بنالم گویند ژاژ می خاید
غمین نباشم از ایرا خدای عزوجل
دری نبندد تا دیگری نبگشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که شاعر در آن از غم و اندوه عمیق خود صحبت میکند. او احساس میکند که درد و رنج به تنش آسیب میزند و حسرتهایش مانند بخاری از دلش برمیخیزد. باران غم از چشمانش فرو میریزد و او از دریغ و غمهایی که در زندگی تجربه کرده، به حالتی رسیده است که دیگر غمی نمیتواند او را غمگین کند.
شادابی و خوشبختی از او دور شده و او فقط محنت و رنج را در زندگیاش دارد. او به عدم توجه زمانه به خوشیها و غمها اشاره میکند و احساس میکند که از دسترفتهها و محنتها تنها چیزهایی هستند که برایش باقی مانده است.
شاعر به روابطش با دیگران و اینکه اگر او از غم و مشکلاتش صحبت کند، دیگران آن را نادیده میگیرند یا به آن بیتوجهی میکنند، نیز اشاره میکند. در نهایت، او به قدرت خداوند ایمان دارد و میداند که درهای رحمت همیشه باز است.
هوش مصنوعی: دل من از اندوه بسیار آرام نمیگیرد و بدنم از شدت رنج زیاد به شدت آزرده و فرسوده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که حسرت از دل برمیخیزد و در ذهنم میچرخد، اشکهای غم از چشمانم ریخته میشود.
هوش مصنوعی: از شدت غمهایی که تجربه کردم، به وضعی رسیدهام که دیگر هیچ غمی نمیتواند در برابر من قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: دو چشمانم نتوانستند چهرهام را زرد ببینند و بر همین اساس، از روی اندوه دل، نمیتوانند آن را به خون بدل کنند.
هوش مصنوعی: اگر دشمن من فقط صورت من را ببیند، دیگر رنگ زرد چهرهام برای او آشکار نخواهد شد.
هوش مصنوعی: دورانِ ناپسند هر کجا که آشوبی وجود داشته باشد، همچون یک عروس زیبا در نظر من جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی من با عشق و علاقهام به خودم گره میزنم، حجابها و موانع دور میشوند و یک بلای جدیدی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: من از این تلاش و همتی که دارم، افسوس میخورم، چرا که هر لحظه به قدری و جایگاهی که دارم، بیاحترامی میکند و سر به ستارگان میزند.
هوش مصنوعی: زندگی هر آنچه از من بود را گرفت، اما تنها درد و رنج من باقی ماند و همواره در کنار من است.
هوش مصنوعی: به خاطر همین موضوع، نامی برای فضیلت گذاشتم؛ اما تنها زحمت و رنجی است، مگر اینکه زمانه فضیلت من را از من بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی آسمان به من شادی میداد، من را حساب میکرد. اما اکنون که غم به من میدهد، آن را نخواهند شمرد.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، مانند سروی محکم و استوار بودم که در هر حالتی راست میایستادم. این ثبات و استواری در من وجود داشت و به همین دلیل همیشه بر خود میپاییدم و از آن محافظت میکردم.
هوش مصنوعی: تن انسان همیشه از بار مشکلات و سختیها میترسد، چرا که گاهبهگاه مانند بلبل، زیباییها و شادیها را تجربه میکند و میخواهد بخواند و شادی کند.
هوش مصنوعی: چرا چشمان نمیگرید و چرا بدن به آرامش نمیرسد؟ چگونه ممکن است صبر کم شود و غم بیشتر نشود؟
هوش مصنوعی: دوستی که محبتش را از من برداشت، به من گفت که از من دل بریده است، اما دشمنم همچنان به من بخشش و گذشت نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی نگویم، میگویند که نیازی ندارم و اگر شکایت کنم، میگویند که فقط صحبتهای بیخود میکنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم ناراحت باشم، زیرا خداوند هیچ در را نمیبندد که تا شخص دیگری آن را باز نکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
[...]
خدای کار چو بر بندهای فرو بندد
به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز
[...]
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خُوشیِ او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.