گنجور

 
۱۱۰۶۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۲ - نامه ای از ولیعهد به امیر نظام

 

... اما شیشوان و سایر جاها که بملک قاسم میرزا واگذاشته ایم باید حکما باو برسد صدای او بیرون نیاید

فرزندی طهماسب میرزا هم هر طور رضای خاطرش باشد ما راضی هستیم و آن عالیجاه هم همین قاعده را باید معمول دارد آقا حسین قلی آدم او یک چند که در دارالخلافه توقف نموده با میرزا تقی سخن داشته که مابین او و حشمت الدوله سازشی بدهد یک دل و یک جا باشند آن عالیجاه بهتر میداند که این دو نفر هر دو را همیشه ما بچشم فرزندی دیده ایم و زیاده طالب و مایل هستیم که در هر حل یک دل و یک جا باشند عالیجاه میرزا ابوالقاسم که دو بار در این باب اظهار و اصرار کرد چون بواسطه انکاری که حشمت الدوله از عربستان کرد فرزندی طهماسب میرزا دل گران بود ما ملاحظه رضای او کردیم اما حالا آن عالیجاه مأذون است که این خدمت را ان شاءالله بطوری که مرضی خاطر فرزندان باشد صورت انجام دهد

دیگر در باب تفنگ های ارمغانی امپراطور که بسیار بموقع و بجا رسید آن چه بای در رقیمه وزیر مختار اظهار رضامندی نمودیم آن عالیجاه هم اگر تواند که بطور خوش پانصد قبضه را بگیرد البته بسیار بسیار خوب است ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۴ - خطاب به پسر امان الله خان والی سنندج محمدحسن خان

 

عالیجاه نتیجه الولاه العظام چاکرزاده ارادت فرجام محمدحسن خان نایب الایاله کردستان بداند که چون عالیجاه فدوی بلااشتباه عمده الولاه الفخام امیرالامراء العظام امان الله خان والی از بدایت کار چاکری و خدمتگزاری الی الان در هر حال هیچ دقیقه از دقایق خدمتگزاری و جانثاری غفلت و اهمال نکرده و گاه و بی گاه در طاعت آستان خلافت آنچه در قوة بندگی و ارادت داشت بفعل اورده است لهذا بر ذمت همت والا نیز واجب است که در هر باب از لوازم مرحمت درباره عالیجاه معزی الیه غافل نبوده جزیی و کلی امورات و اوضاع او را همواره بنظر التفات و اهتمام ملحوظ داریم و هرگاه لازم افتد اصلاح مشفقانه و توجه بی کرانه مبذول سازیم و این مطلب مشهود و معلوم است که امر اولاد و اجفاد او از سایر امور اهم و اقدم و اهتمام در اصلاح آن انسب والزم است و امروز زبده اولاد و عمده اخلاف عالیجاه معزی الیه آن عالیجاه است که هم بحسب سن اکبر است هم بپایه و منصب برتر هر چندی از التزام آستان شاهنشاهی کسب سعادت کرده و همه وقت زیاده از دیگران مشغول انجام خدمت و مشمول اقسام تربیت بوده یک دو بار در اردوی سلطانیه و اوجان هم بحضور والا مشرف شده وضع قابلیت و استعداد او در نظر مرحمت گستر مقبول و مستحسن آمده و از روز نخست پرتو التفات و عنایتی کامل بساحت حال او انداخته ایم و او را مستعد خدمت و قابل تربیت شناخته شایسته نمیدانیم که خانه زادی مثل آن عالیجاه که سلفا بعد سلف زاده صلب ارادت و پرورده حجر عبودیت باشد در عنفوان شباب مانند نهالی نورس که بی تربیت باغبان نشو و نما نماید ببار آید وعاقبت مظهر هیات اعو جاج گردد و بتغییر و تبدل ناچار احتیاج افتد اگرچه منصب جلیل ایال کردستان از میامن الطاف بالغه سبحانی نظر بمزید خدمت و حقوق قدمت والد آن عالیجاه نسلا بعد نسل و فرعا بعد اصل در دودمان او ثابت وبرقرار خواهد بود و آن عالیجاه بحکم فرمان همایون شاهنشاهی برتبه وراثت و مصب نیابت معزز و مباهی است ولیکن چون اولاد عالیجاه منحصر بفرد است باید آن عالیجاه از این نکتة آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز بافزودن اسباب کمال است نه افزونی سن و سال و بزور کیاست ملک و ریاست میتوان گرفت که محض وراثت بهتری پایه برتری است نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود نه اکبریت

بالجمله نواب والا که بمقتضای التفات فطری پیوسته احوال آن عالیجاه را از کسان سرکار و واردین آن حدود پرسیده ایم و کماهی اوضاع و امور او را بسمع دقت و اهتمام شنیده و سنجیده لایق نمیدانیم که با آن که آن عالیجاه بحد رشد و تمیز رسیده و قابل قبول حضرت و رجوع خدمت گردیده باز بعادت اطفال و شیوه جهال معتادباشد و از جاده ایالت براه بطالت میل کند و مردم دور و نزدیک هنوز او را مانند طفلان نوآموز طالب باز و یوز و عاشق اسب تازی و شیفته قوش و تازی دانند اگرچه رسم شکار مشقی است که از عهد قدیم معمول ارباب جلادت بوده اما هر کاری را در روزگار اندازه و قراری مقرر است که تجاوز از آن مکروه طباع و ناپسند اسماع خواهد بود و غالبا هر چه مکرر ودایم است در نظرها ناملایم اقدام صید و سواری و مشق دشمن شکاری چندان خوب است که مشقش توان گفت نه عشقش توان خواند ...

... آن عالیجاه سیاق رفتار را از والد خود اقتباس کند نه از زمره عوام الناس و اگر اندک با خود تامل نماید خواهد یافت که او از چه کسب این جاه و مرتبه نموده و بکدام بازی گوی سبقت از همگنان ربوده و بچه سبب مستوجب چندین عنایت شده و بچه تدبیر والی ولایت و حافظ رعیت گشته طبع انسان از اخلاق ملک و حیوان معجون است و امثال آن عالیجاه که هنوز فطرت بر باد نداده و مانند الواح ساده قبول هر نقش را آماده اند باید با اصحاب حال و ارباب کمال معاشر و مربوط باشند نه با اوباش و اراذل مجالس و مخلوط منتهای ستم است که آن عالیجاه با کمال زادگی و آزادگی باقتضای غرور جوانی با فرقه اسافل و ادانی محشور شود و پایه جلالت را بمایة جهالت از دست دهد و ایام فرصت را با اسباب عطلت بگذراند و این مطلب را بداند که اگر در این اوقات خاطر همایون شاهنشاهی بدین حد شامل است و التفات ما کامل و پدری مثل عالیجاه والی با رافت ابوت شاغل بلوازم تربیت کسب کمالی نکند و ایام قدرت وشباب را بخواب غفلت سپری سازد پس در چه وقت در صدد تکمیل ذات و تلافی مافات تواند آمد نواب والا تا حال که آن عالیجاه را بحال خود گذاشته و در امثال این نواهی و اوامر امری نافذ و حکمی صادر نداشته بودیم بانتظار آن بوده که شاید آن عالیجاه رفته رفته از عادات و اخلاقی که لازم قرب عهد صبی و ناشی از فرط هوس و هوی است معلول شود و بکاری که کار آید و بر مراتب قدر ورفعت افزاید مشغول گردد و حال که اطوار و افعال آن عالیجاه از قراری که بکرات مذکور و مسموع میشود هنوز وفق عادات مهد کودکی است نه از روی کمال دانایی و زیرکی

اولا بترقیم این حکم نصایح آمیز در صدد اصلاح امر آن عالیجاه بر آمدیم و بعد از این العیاذبالله امری برخلاف دلخواه از آن عالیجاه استماع افتد یقین است که کار از نصیحت بفضیحت خواهد کشید و با کمال قابلیت و استعدادی به آن عالیجاه داشته باشیم بالمره مأیوس نشویم ممکن نیست که در غیبت و حضور آن عالیجاه را از نیش خامة قهر بی بهره داریم یا از ضرب چوب تأدیب بی حظ و نصیب گذاریم و در معنی تربیت آن عالیجاه را نوع خدمتی بدیوان قضا نشان ومرحمت کلی درباره والی والاشان میدانیم و این ملفوفه را از روی نهایت عنایت باخبار آن عالیجاه مرقوم داشته ایم و مترصد می باشیم که ان شاءالله تعالی من بعد هر چه از دیوان تربیت به آن عالیجاه صادر شود جملگی پروانه رضا و سرخط قبول باشد نه آیت عذاب و خطاب و عتاب چرا که آن عالیجاه را هنگام شرفیابی حضور عاقل و قابل بجا آورده ایم نه جاهل و ناقابل و شک نیست که این همه مرقومات ما را در مزاج قابلیت او تاثیری بی نهایت خواهد بود و محتاج به تأدیبی فوق غایت نخواهد شد

والسلام خیر ختام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۵ - خطاب به وقایع نگار

 

... این تو بهر کار یار و یاور بنده

رقیجات رسید مفصل و مجمل مطالعه و مذاکره شده بل چندین بار بواکویه رفت هر کو شنید گفتا لله در قایل آن چه از ضعف ملتزمین رکاب ولیعهد و قوت دشمنان خارجی و طغیان یاغی های داخلی خراسان در آنجا شهرت کرده عیب در مذهب رواه احادیث است خذلهم الله تعالی که سخن را باقتضای خواهش خود میگویند نه بمطابق واقع عجب از شماست چرا سماع را بشهود راجح میدارید انصاف خوب چیزی است بعد از مقدمه نواب محمد ولی میرزا کدام سال از کشمکش افغان و اوزبک و اویماق و ترکمان فارغ بوده اید وقت اتفاق افتاده که خراسانی ها از یک دیگر و خارجی ها از خراسانی هر سال بل هر ماه بل هر روز قتل و غارت نکنند و احتسابی داشته باشند یا طرف و شوارع را امنیت باشد و زوار و تجار برفاهیت آمد و شد نمایند

همین پارسال از همین خراسان البته دوازده هزار اسیر ببخارا و خوارزم رفته که اغلب را ترکمان خوارزمی بتاخت برده اند باقی را امرا و خوانین خود با اسب و شترف بل با جل و جوال سودا کرده اند اگر باور ندارید ده بده ولایت بولایت سیاهه خواهم فرستاد که چه اشخاص رفته اند و بالفعل در کجا هستند از روزیکه حضرت ولیعهد روحی فداه باین مملکت وارد شده برسید و بپرسید اگر یک بزغاله از خراسان بخارج رفته باشد بنده را نفط بزنید بسوزانند و هم چنین از مشهد تا پیشاور و تا بخارا و تا ارگنج بل که تا مسقو اگر یک نفر پیاده و سواره تردد بکند آسیب بجان و مال کسی رسیده باشد از این بی وجود نادان بخواهید کذلک از این جا تا یزد و کرمان که همیشه اسب تاز بلوچ و سیستانی بود تحقیق فرمایید که حالا چطور است راه بسطام هم با آن که اسمعیل میرزا آنطور که باید باشد نیست و صاحب اختیار بوضعی که شایسته اوست صاحبی کوکلان نمیکند و اختیار یموت ندارد و باز بر عابرین سبیل بهتر معلوم است که از روز ورود موکب همایون ولیعهد تا بحال تفاوت کلی کرده است امرا و خوانین داخلی هم از دو حال خارج نمیباشند یا خدمتکارند و صادق و جانثار یا از فرط وحشت در فکر جان و مال و عیال که علی ای حال مجال اخلال در کار دیوان و ایذای یکدیگر ندارند و دماء و نفوس مسلمانان و شیعیان بل جهودان و سنیان هم که رعیت دولت قاهره همایون شاهنشاهی باشند در امن و امان است به سر عزیز خودت که پارسال پیرار سال چند نفر از اهل شهر مشهد بل از جوار صحن مقدس درده فروخته بودند که حضرت ولیعهد روحی فداه امسال مرتکب را تنبیه فرمودند از کسان قرایی بود و اسیر را از سرخس باز آوردند ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۵۱ - به دوستی میرزا اسمعیل نام نوشته است

 

برادر مهربان من

این پرده بگوی تا بیک بار

زحمت ببرد ز پیش مستان ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۳ - نامة خاقان مغفور به سلطان روم مصحوب قاسم خان سرهنگ

 

شکر وسپاس منت خدای را که بار دیگر باب رحمت بر روی اهل اسلام گشود و نظر رافت بر تابعین سید انام انداخت و ملک اسلام را از وصمت انقلاب مصون ساخت کار ملک و دین بکام شد تیغ حرب و کین در نیام رفت دل های رم دیده رام گردید روزگار آشفته آرام پذیرفت درهای مراودات از دو دولت باز و مرغان مراسلات در پروازند

فالحمدالله علی عظیم نعمته و عمیم رحمته و الصلواه علی نبیه النبیه و رسول الوجیه الذی عرف الحق و الدین و اجمع کلمه المسلمین و علی آله و اصحابه المتوسلین با عتابه والسلام

اما بعد بر رأی مهر ضیای خسرو ملک فزای کفرزدای شاهنشاه اسلام پناه الغازی فی سبیل الله شهریار عادل دل فرخ رخ تاجدار واکف کف موید یدمهر سپهر فضل کوه شکوه بذل بدر قدر و بها اوج موج سخا سماء سماح وجود سنای سینای وجود دانای خیر و شر دارای فخر و فر برادر معظم مظفر سلطان البرین و البحرین خادم الحرمین الشریفین سلطان محمود خان که تا جهان است با اختر سعد قرین و با شاهد کام همنشین باد مکشوف و مشهود میدارد که چون تربیت عالم تکوین بتالیف و امتزاج طبایع مختلفه المزاج منوط و مربوط است و انتظام جهان جز به ایتلاف وارتباط جهانیان ممکن و مقدور نیست و هرگز در عین مهر و الفت از غوایل خلاف وکلفت مصون ومامون نمیتوان زیست حکمت جناب کردگار شوکت ملوک روزگار را مایة ربط و ایتلاف خلق و رفع اختلاف امر کرد و معاشر ناس را که ودایع خاص او بودند بدست قدرت وحکمرانی و فرط رافت و مهربانی ایشان سپرد و در هر عهد و عصر که باقتضای اختلاف طبایع غایله خلافی بین الودایع ظاهر و واقع شد بحسن تدبیر و سلوک و سلاطین و ملوک دفع و رفع فرمود

اما درین عهد میمون مسعود که چاکران اعتاب این دو دولت و حافظان اطراف این دو مملکت را در بین کمال مهر و خوشی اسباب رنجش و ناخوشی فراهم آمد و یک چند آثار آشوب و اطوار ناخوب در بعضی از ثغور بظهور رسید باز فضل جناب باری یاری کرد و باطن پاک خواجه انام یاوری و مددکاری نمود تا بحسن تدبیر اولیای دولتین رفع نزاع و خلاف بین الحضرتین بعمل آمد و سلم و اسلام و امن و امان دیگر باره موافق و معانق شدند نوایر جنگ و کین که در ممالک مسلمین مضطرم و متقد بود منطقی و منفقد گردید وکلفت ها بالفت و کاوش ها بسازش مبدل گشت اسم تخالف از میان رفت رسم تحالف در میان آمد جنگ و نفاق رخت سفر بست صلح و وفاق تشریف قدوم داد ادای رسوم تهنیت از دو جانب لازم افتاد و تجدید عهد مراسلت بر دو حضرت واجب آمد لهذا درین عهد خجسته و زمان فرخنده که طرح عشرت افکنده و بیخ غم ها برکنده بود عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت پناه بسالت ونبالت همراه صداقت و صرامت انتباه مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیاده نظام را که تربیت یافته این دولت ابد دوام و تجربت کرده خدام بلند مقام است از طرف دوستانه این دولت بجانب ملوکانه آن حضرت ارسال و بنظم سلک و ربط عقد این نامة محبت ختامه تجدید عهود و مراودات قدیمه و تاکید رسوم معاهدات قویمه نموده و ضمنا نگاشته خامة مودت علامه میسازد که اگر چه این چندگاه نفاقی ظاهر در میانه سرحدداران بهم رسید بحمدالله وفاقی باطن دوستداران بود که با وصف آن ایام خلاف را مجال امتدادی نمیشد و شعله مصاف را مکان اشتدادی نمیبود بل بمنزله شعله خار بود که بتندی سرکشی کند و بزودی خاموشی پذیر و کفی بالله شهیدا که معتقد محب مهجور جز این نیست که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت بی زوال را که سالیان دراز در مهد امن بوده و در ظل فضل آسوده اند نسیان و غفلتی که لازم ازمان راحت و دوام فراغت است طاری نگشته نوع آگاهی و فرط انتباهی حاصل شود که قدر امن و رفاه دانند و شکر و حمداله کنند و جنس التیام دولتین اسلام را که بنقدجان خریدار آیند و من بعد نعمت موالات را بقلب مبالات از کف ندهند علم الله تعالی که این دوست صادق الولا بملاحظه همین دقایق و نکات لسانا و جنانا از آنچه رفته و گذشته است باکمال تسلیم و رضا در گذشته خواست خدا را هرچه بوده و شده عین خیر و صلاح کل میداند و خاطر خود را کیف ماکان بواقعات ایام ماضی خورسند و راضی میدارد و حال و بالفعل بقدر مثقال و ذره و مقدار خردل و قطره از آن دولت پایدار گله و شکوه در دل ندارد سهل است که قبل ازین هم مهر و برادری آن دوست اعلی گهر گنجایش چیز دیگر در دل مهر منزلت محبت پرور نگذاشته بود و الان کماکان مهر مهر آن برادر را از قلب مودت جلب برنداشته محبت و اخوت آن جناب اعلی را با تمام مال و ملک دنیا برابر میشمارد و این واقعات جزییه را در جلب آن گوهر عزیز بسیار بی وقع و ناچیز دیده به هیچ وجه در نظر اعتنا نمیآرد

محبت بیشتر محکم شود چون بشکند پیمان

شکوفه اول افشاند نهال آنگه ثمر گیرد

امیدوار است که همین پریشانی جزیی که چند روزی در حدود مملکتین حادث شده عاقبت باعث جمعیت کامل وامنیت کلی شود و بدین واسطه نوع تاکیدی در امور دایره بین الجانبین بعمل آید که روز بروز مراتب اتحاد و اقتدار دو دولت پایدار بیفزاید چنان که در باب عهود سابقه و شروط سالفه دولتین که بمرور ایام و کرور شهور و اعوام فی الجمله اختلاف یافته بود و این ایام خجسته که عهد مصالحت بتازگی و مبارکی بسته شد تجدید نظری رفت و باهتمام اولیای دولتین مزید انتظام و استحکام یافته و تنقیه امضای فصول را مفصل و ممهور مصحوب عالیجاه جلادت همراه مقرب الحضرت قاسم خان ارسال آن حضرت مسعودنموده جزیی خواهشی که در عالم مهر و محبت و برادری بود اظهار آن را بفرزند اسعد ارشد بی همال نهال دوحه دولت واقبال ولیعهد دولت ابد مدت بی زوال نایب السلطنة القاهره الباهره عباس میرزا ایدالله بعونه و وقفه بفضله و منه محول و مفوض داشت و چون فرزند معزی الیه در حقیقت فرزند هر دو دولت و پیوند هر دو حضرت و حافظ ثغور هر دو مملکت است و در عهد صبی و سن شباب تا حال متجاوز از بیست سال است که اوقات عمر و جوانی را بجای عشرت و کامرانی با کمال رنج و تعب صرف ثغور اسلام کرده وبکرات و مرات در معارک مجاهدات نقد جان را وقایه دین پاک سید انام نموده در همین اوقات مساعی جمیله و مجاهد مشکوره در انعقاد مصالحه دولتین و التیام اهالی جانبین مبذول داشته و هرگز در تقدیم مهام حضرتین تفاوت و توفیر نگذاشته دور نیست که در دولت اسلام شایسته اعتنا و احترام باشد ومهمی که از روی صدق و خلوص و عقیدت بعرض دو حضرت ابد مانوس رساند و بعز امضای عم و پدر و شرف قول دو داور تا جور مقرون گردد و دیگر آن دو برادر مهرپرور مختار است و از این محبت سیر همین قدر اظهار کافی است و زیاده حاجت تکرار نیست پیوسته حقایق نگار صور حالات و مهمات باشند

والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است

 

... فی کل جارحه هواک دفین دست و بنان را اگر خاصیتی هست همین است که چیزی از شما بشما نگارند چشم و زبان اگر حاصلی دارند همان است که سطری از شما ببینند یا بخوانند ور نبیند چه بود فایده بینایی را

اگر بدانی که هر بار کاغذی از شما میرسد تا چه حد برای من شادی فزا و غم کاه است با آن طور مهربانی و غمگساری که داری دایم خواهی نوشت و منتظر جواب نخواهی شد من اگر هیچ ننویسم حق دارم همه زشت ها مخدره و مستوره میشوند ابکار افکار شما را چه افتاده که شاهدی و خودنمایی نکنند

خم گشته مگر کمان ابرویش ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۷

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۱ - نوشته ای است از قائم مقام به شاهزاده خانم

 

... متفق میشوم که دل ندهم

معتقد میشوم دگر بارش

بدخویی است که مثل خود ندارد جادویی است که فیل شاه را میغلطاند خودساز و اصول باز و زبان آور ظریف در همه فن حریف بقول عرب ها و کان تحت لسانها ها روت ینفث فیه سحرا و جیوب اثواب لها قد طلعت شمسا و بدرا

نواب مستطاب شاهزاده افخم اکرم طهماسب میرزا ابلغه الله بما یهوی و یشاء از حقیقت این ماجرا اطلاع دارند و چندین بار در خدمت سراسر سعادت ایشان شور و صلاح چاکرانه عاجزانه کردم که دل بر فراق نهم و او را طلاق دهم اذن و اجازت ندادند ملاحظه رأی جهان آرای ولیعهد روحی فداه را فرمودند در آلاچیق سرخس و صحرای جام و زیر کرسی تربت هر چه عجز و اصرار کردم منع و انکار کردند ترسیدم که این فقرات را دیگری بعرض شما برساند خود سبقت نمودم

والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۸

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان

 

برادر با جان برابر مهربانم شروح مفصله که نوشته بودی همه رسید برادر گرامی امام و یردی میرزا و آصف الدوله و ملک الکتاب هم بعضی فقرات نوشته بودند که از ملاحظه هر یک آنها هزار بار بر مراتب حیرت و تعجب افزود تو و خدا اندک فکر کن ببین بعد از فضل خدا و وجود مبارک شاهنشاه که را غیر آن برادر در همه عالم دنیا دارم و چرا بی جهه و سبب از مثل تو برادری میگذرم چه خلاف قاعده از شما دیده ام که در تلافی آن اهانت شما و اولاد شما را بخواهم و چه وقت اولاد خود را و شما را فرق گذاشته ام که حالا بگذارم

شما یک یزد دارید و من از تصدق سر پادشاه صد مثل یزد مگر حکایت داود علی نبینا و علیه السلام است که نعجه را بر روی نعاج خود بخواهم اگر باز مرا نشناخته باشی بسیار ستم است

والله من اینطور آدم طمع کار تیشه رو بخود تراش نیستم از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر آدم حیدرعلی خان بشنوم

بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه

مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست

حسنعلی میرزا هوس یزد کرد شما میر عبدالعظیمی فرستادید کاغذ نوشتید پیغام دادید بیا بیا من هم بعداز آن که نصرالله خان را بخوشی فرستادم و او ناخوشی کرد برخاستم و آمدم و خاک پای شاهنشاه استدعا کردم قول فرمودند مأمور داشتند رفتم و بی آن که طمع و توقعی داشته باشم کار یزد را درست کردم کرمان را هم بر روی آن گذاشتم بسیف الملوک وسیف الدوله دادم و بخراسان آمدم آن دو جاهل مغرور گاهی با هم نساختند گاهی بحمل و نقل کوچ و عیش و عروسی مشغول شدند گاه به فارسی سازش و کاوش کردند گاه باصفهان در افتادند و همه حاضرند و منکر نمیتوانند شد که مطلقا اذن و اجازت را لازم نمیدانستند خودسر و خود رای مجتهد جامع الشرایط بل بتاج و تخت همایون شاهنشاه قسم که مخالفت بین آشکار مثل این که نوشتم زمستان و سرما و این همه قحط و غلا قشون کشی مایة خرابی رعیت و لشگر است خودت طهران برو و قشون را مرخص کن نه خود باین کاغذ من اعتنا کرد نه کاغذها را که بسایر نوکرها نوشته بودم رساند یک بار خبر شدم که مثل ما کوی دستگاه شعربافی زود زود زود بکرمان رفته جلد جلد جلد برگشته آه آن رفتن دریغ از آمدن

اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اویی در ایران کمتر داشتیم طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند

آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده زنهار نگاه مدار عوضش را بفرستم اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند مال دیوان نسوزد پول خودت برسد خرج ساخلو بگذرد امر سرحد مضبوط باشد نزد آن برادر هم که آمد ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت عروس کشان دست آویز کرد برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا نه تو میدانی و نه من آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت و من لم یجعل الله نورا فماله من نور جان من مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم اگر از آیینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم منتهی مرتبه نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزیی است هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم هزار بار نوشتم عجز کردم و التماس کردم که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی لابد از خود آدم گذشتم آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف

من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود یکی از دو کار بالعفل بکن خودت و مرا و جمعی را خلاص بده یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور یا سبزوار باو بدهم ...

... سهل است جواب امتحانت

دویم آن که هرگاه همین حالا هم یزد را میخواهی و تعهد نظم آنجا را میکنی بسیار مبارک است بشرط که آدم و ساخلوش را هم خودت فکر کنی از من کسی آنجا نباشد بجان عزیزت قسم دیگ میان دوری جوش نمیآید میخ دو سر فرو نمیرود والا من چه مضایقه دارم بالفعل یزد را بخواهی میدهم بعد از انضباط بخواهی میدهم والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۶۹

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۶ - خلاصه ای است از مطالب فریدون میرزا که از تبریز به خراسان نبشته

 

... ثانیا در باب مواجب محمدحسن میرزا که ولایتی خواهش نموده بود بدلیل این که سایر برادرهاش را این طور مرحمت ها مکرر فرموده اند و باو خودش هرگز نشده

ملفوفه خط مبارک کاغذ ترمه که این تفاوت بسبب مادر خودشان و بی مادری و بامادری زنهاشان نیست بل بسبب آن است که آنها از خانه هاشان در آمدند بقدر حال زحمتی کشیدند و او هرگز در نیامده هرگاه او هم در آید بی تفاوت نسبت باو رفتار خواهد شد

بسم الله ارادتی بنما تا سعادتی ببری

ثالثا در باب عروسی خودش و برادرش سلطان مراد میرزا و فرهاد میرزا که شاهزاده نوشته و جواب به شاهزاده باید نوشته شود

نواب فرهاد میرزا از اذن خواسته که همشیره طهماسب میرزا باشد نواب فریدون میرزا صبیه ظل السلطان است گویا از خواهر تاج الدوله نواب سلطان مراد میرزا را استدعا نموده که مشخص فرمایند خرج هر یکی را دستورالعمل بامیر نظام مرحمت کنند برای بهار که یکجا و یک بار ان شاءالله بشود

شاهزاده در باب دختر خواهر تاج و فریدون میرزا استدعای تفاوت خرج کرده با سایر ...

... حضرت ولیعهد روحی فداه نشان جز بکسی که در جنگ خدمت کند نمیدهند ان شاءالله نوبت جنگ و غوغا بشما هم خواهد رسید و این طور خدمت رجوع خواهند فرمود که شما هم با نشان باشید و عاطل نباشید قدری رضامندی لازم دارد بسبب حسن خدمت او در راه انداختن قشون ها و زحمت

اگر ولایتی بمحمدحسین میرزا مرحمت نشود باری بخودش اعانتی که پر مقروض شده و با خانه او تفقدی خلعتی یادبودی که برافت والا خرسند و امیدوار شود ان شاءالله تعالی

این عیب ندارد اگر تفقد بفرمایید دلجویی خواهد شد و بسیار بسیار خوب است ...

... توقع امیرزاده درین باب جزیی است بشصت و هفتاد میتوان ساکت نمود امر امر والاست

پسر سهراب خان سرتیب را امیرزاده یوزباشی کرده غلامان که در تبریزند همه را باو سپرده و یک بار بسرحد قراداغ فرستاده خدمت از او دیده تحسین نوشته استدعا کرده است که بپدرش بسیار مرحمت ها میشود بقدر صد تومان دویست تومان از آن مرحمت ها را آنجا مدهید اینجا مقرر دارید که بپسرش برسد

اگر مواجب نو هم مرحمت فرمایند امر امر والاست چرا که منسوب بخانه شاگردی هم هست ...

... غله میرزا احمد مجتهد

همان بیست و پنج خروار انباردان است که میخواهد به میرزا اسمعیل از محل دیگر مرحمت شود و این غله تیول او باشد

املاک میرزای شیخ الاسلام ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۸ - جواب کاغذ میرزا محمدتقی آشتیانی است که در وزارت نیرالدوله در همدان نوشته

 

بحث و بدگمانی ها که نسبت بمن کرده بودید این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود در باب کرمانشاه حق داری بیک جهه که من رفتن خودت را تنها واجب میدانستم وباضم و ضمیمه غلط و خودت خلاف این را صلاح میدانستی اما حق نداری باین جهه که ذهنی شما شده یقین دانسته اید میرزا موسی خان را میخواهم آنجا بفرستم منشا خیالاتی که درباره من کنید اعم از کاغذ نوشتن بدارالخلافه در منزل علی آباد با افساد در کار نواب طهماسب میرزا و اصرار در باب محمدحسین میرزا همه از آن رهگذر است و اینجا شما خبط کرده اند نه من چرا که شاهنشاه و نایب السلطنة روحی فداه نه باستحقاق بل برعایت حقوق پدرم و حرمت جدم صلوات الله علیه قایم مقامی این دولت را بمن و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند از این دو منصب بالاتر منصبی برای ما دو نفر ممکن ومقدور نیست اگر من مرد دنیا باشم این پایه و منصب را از دست نمیدهم مگر بقطع حلقوم و هرگز عوض نمیکنم این وزارت را بر وزارت کل شاهزادگان و امیرزادگان

شاهنشاه ملفوفه مفصل بسرافرازی من مشعر بر تکلیف برادرم بهمین شغل کرمانشاه و قلمرو صادر فرمود در همدان رسید خط معتمد بود بالفعل حاضر است نایب السلطان چندین بار فرمایش و اصرار کرد خصوصا در همان منزل علی آباد نواب طهماسب میرزا بواسطه و بی واسطه ابرام ها فرمود که همان میرزا رحیم مستحضر است اهل ولایت هم منکر نبودند شما هم اگر من مایل میشدم خلاف نمیکردید مع هذه المراتب بدو جهه قبول نکردم تجافی واعراض کردم اول بهمان دلیل که منصب میرزا موسی خان خودش از همه وزارت ها بهتر بود ثانی آن که میرزا موسی خان خودش دخیل این کارها نمیشود براه خدا افتاده است مثل من خسرالدنیا والآخره نیست با وجود آن احوال اینطور کارها از او ساخته نخواهد شد جز در خدمت نایب السلطنة هیچ جا نوکری نمیتواند بکند این جانان حلالی بقدر کفاف بحمدالله دارد عمری برفاه میگذراند دنیاش از همه کس بهتر است آخرتش از ماها همه خوب تر منصبش از عالمی بالاتر حرمتش هم از هیچ کس در ایران کمتر نیست بی عقل آدمی نیست خود را بجنجال نمیاندازد زحمت را براحت بالایی را بزیردستی سودا نخواهد کردتا سایه نایب السلطنة روحی فداه بر سر من است هر کس وزیر کرمانشاه باشد بهتر از برادر با من رفتار خواهد کرد پارسال که من میرزا موسی خان را راضی شدم بکرمانشان رفع خدا عالم است که بندگان آصف الدوله میخواستند خودم را حکما بفرستند من او را چندگاهه سپر وجود خود کردم تا نایب السلطنة از ایروان مراجعت کند از نواب نایب السلطنة روحی فداه شاهدی عادل تر در این باب نیست همین کاغذ هم بنظر مبارکش رسیده هرگاه طالب بودم که برادرم کرمانشاه برود در همان منزل علی آباد قبول میکردم و میرفت چه لازم بود که بدارالخلافه بنویسم از برای خدا کار و بار خودت را درست متوجه باش حواس خودت را باین افسانه ها پریشان مکن یقین بدان هرگاه من مالی یا منصبی یا ملکی از شما باشد و طالب شوم فورا بخودت میگویم نمیتوانی ندهی یا خود را احمق از من بدانی چه لازم بنایب السلطنة عرض کنم که آقای من و شماست تا چه رسد بدارالخلافه که هنوز با بنده و شما این طور محرمیت ها گمان ندارم باشد والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۱

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۰ - به محمدخان امیر نظام نوشته شده

 

... دیگر دانسته باشید که بعد از مرخصی افواج قاهره سپاه چو شیری که چنگال و دندان ندارد اینجا مانده ایم نواب خسرو میرزا بتحصیل ناب و مخلب آمده بسبب گرفتاری شما در طارم ومشغولی سرتیب بمهمات حریر بسیار اضطراب دارم که مبادا جواز برسد و جوها برسند و سپاه نرسد و بوقت کار نرسیم

سپاهی که اول بهار برسد بال است و بعد از آن هر چه آید بار

دیگر نمیدانم چه سری است که شتر آذربایجان هر چه بسر آوردیم همه مرد حتی امسال پیران علی بیک که چهارصد و پنجاه داشت بالفعل پنجاه ندارد ...

... در قمار عشق ای دل کی بود پریشانی یعنی پشیمانی

باری شما حالا شترهایی که دشی صاحب و توبچیان از خراسان بآنجا آورده اند متوجه شوید که تلف نشوند و بعد ازین قاطر بفرستید نه شتر والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته

 

... روز وشب ما جمله چو روز رمضان است

به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلایی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا

انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد البته تا صادق آنجاست او را دلجویی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند اما تو خاطر جمع باین سخن مشو رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز دایم باید از حال همگی باخبر باشید هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم خودم اینجا ولی جان من آنجاست دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالویی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهایی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید بگذد بنی آدم اعضای یکدیگرند

در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم جوابی ندارم لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن فقرات منهم و آتانی ربی حکما توانم گفت چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد اگر لیلی و مجنون دایم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد

باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد مهمانداری دشمن داری دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم

از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۱ - خطاب به نواب شعاع السلطنة فتح الله میرزا

 

تصدقت شوم همه وقت الطاف حضرت والا افزون از عد ستاره بود و خجلت چاکر قدیمی زیاده از حد شماره تا این بار که فیض حضور بر سیبل عبور مقدور شد پایه بخت فدوی اوجی گرفت و دریای فضل و کرم والا موجی زد که بیک جزر و مد خجلت های بیش از حصر و حد را کلا و طرا محو منسی ساخت و هم رکابی امام ویردی بیک که با خلعت و ارمغان در منزل ارمغانی رسید پیر غلام را در محنت شرمساری در کمال سبک باری دید اما از راه یگانگی و رسم خواجه تاشی دور نیست که بر خود فرض کند و صریحا عرض نماید که اگر بار دیگر نیز این موج احسان اوج گیرد بیم آن است که وجود نابود پیر غلام را نحو و معدوم سازد چرا که تا حال شرمندگی و خجلت های فراوان و انبوه مثل پشته و کوه موجود بود که سیبه و سنگری قوی برای وجود ضعیف میشد حالا که سیبه و بدنه نیست هر چه بزنند بسینه و بدن میخورد

آخر لطف و عنایت حدی دارد احسان و مکرمت را اندازه هست ریزش سحاب در تابستان چنان نیست که بهار تابش آفتاب در صبح و شام نیست که نصف النهار جود و کرم والا با این گونه علو همم چه گونه سحابی است و چطور آفتابی که یک آن و یک دم از بارش و تابش گریز ندارد و دست هیچ حمد و شکر بدامان این طور نعمت و رحمت نمیرسد شکر و تلافی بامتناع علی رسید جز مردن و خود را از این عجز و قصور فارغ کردن چه چاره خواهد بود

پس ای ملک که من اندر تو آن همی شنوم

که در مسیح شنیدم ز فرقه جهال

رخت سلسله و شعر سلسله دار و معانی مسلسل و الفاظ اعذب من الرحیق السلسل را یک جا و یک بار با هم فرستادن خود انصاف فرمایید چگونه مجال شکر میدهد و قدرت نطق باقی میگذارد مگر آن همه طوق مرحمت و زنجیر التفات بر پای دل و گردن جان نهاده اید بس نیست که باز تاکید و تجدید لازم میدانید

قربانت شوم عاجزم در ثنای تو عاجز راه دور است و آفتاب تند و امام ویردی بیک عازم شرفیابی پیر غلام در قصد آن که بقدر توان از سلسله بخلخال گریزد حاشا و کلا من از کمند تو تا زنده ام نخواهم رست استدعا آنچه که چاکر فدوی را گاه بگاه به خطوط مبارکه سرفراز و محظوظ فرمایند و همواره حلاوت التفات بمذاق جان بخشند والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا

 

قربانت شوم دستخط شما رسید تامل کردم تا از کردستان هم میرزا رفیع آمد و کاغذهای والده رضا قلی خان و میرزا فرج الله را آورد حضرت ولیعهدروحی فداه مصلحت در این دانستند که چون والی وفات کرده شما بطورهای دیگر در صدد مطالبه مال کردستانی برنیایند کردستان و گروس هر دو را بی تفاوت بدانید

میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند یا العیاذ بالله پیرامون خیانت سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست

اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست

مرا بزهر گهی کش گز انگبین نتوانی شما را بحمدالله تعالی همه وقت این قدرت و شوکت در زیر سایه شاهنشاه و ولیعهد روحی فداه باقی هست و کسی نیست که سلب این اقتدار شما کند صاین قلعه گروس از شما بگیرد در این صورت سبب تعجیل چیست اگر فرضا میرزا فرج الله طلب ولیعهد مرحوم را انکار کرد و با آن که مهر خودش درتمسکات است حاشا نمود و مال مهربانی و گروسی و صاین قلعه را نداد و العیاذ بالله بمخالفت ایستاد آن وقت من خود را چاکران شما در انتقام از او شریک میشوم اما اگر ان شاءالله بی جنگ و غوغا از عهدة این خدمت برآمد هرگز باین گونه رفتارها درمملکت شاهنشاه شریک نمیباشم

قربانت شوم حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند رقم والا را زیارت خواهید کرد میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود

قربانت شوم زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند از ایلات دویرن دور نباشد آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند پول دادند قشلان و ییلاق مفت دادند پرستاری کردند بسفر بردند جنگی و درنگی کردند تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است

آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید تابع رأی مبارک شما بشوم در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود آقابیگ هرگاه میگوید دعواهایی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده البته عرض او را باید پذیرفت اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده دوباره از سر گرفتن لازم نیست عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است امر کم مطاع

تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید بعد از آن قرار معمول دارید والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۹ - از خراسان به نواب طهماسب میرزا نوشته

 

نفسی فداء لارض انت ساکنه در نظر شریف هست که هنگام ادراک حضور مکرر در خلوت های اوتراق و روزهای سواری عجز و الحاح و اضطراری میکردم که شما راضی شوید دست از این پیره زنه بردارم یک باره طلاقش بدهم مردانه مطلق العنان باشم شما منع و تحذیر فرمودید نگذاشتید و خود رفتید و مرا همچنان دوستاق و اسیر در چنگ عجوزک نادلپذیر گذاشتید حالا نمیدانید هر روز بچه رنگی خود مینماید جان میفریبد دل میرباید یقین پنج شش هزار سال از عمر کثیفش رفته باز مثل دختر چارده ساله دهان غنچه عارضش لاله همه جا جلوه میکند کو کجاست آن که فرمود غری غیری بابی افدیه و امی شیران در تاب این کمندند اینجا مرد مرتضی علی است صلواه الله و سلامه علیه حالا اگر شاهزاده خبر شود که

برف پیری مینشیند بر سرم ...

... این بنده در آن ورطه هایل بچه حال است

این بار که آدم از طهران بتبریز میرفت لابد و ناچار حقیقت احوال را راست و روشن خدمت شاهزاده نوشتم و شما را بشهادت خواستم ترسیدم بدذاتی برود حرفی بزند بدتر شود بهتر آن بود که عیب خود را خود عرض کند والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۱ - خطاب به الله یارخان آصف الدوله

 

جناب مجدت ونجدت نصاب جلالت و نبالت انتساب خالوی اعزامجد عالی تبار آصف الدوله العلیه العالیه بداند که هر چند بعد از مراجعت از هرات خبر درستی از آذربایجان بما نرسیده اطلاعی کامل نداریم که پس از این قضیه اوضاع آنجا چگونه شد ولکن افواها مذکور میشود که هنوز عالیجاهان ایشک آقاسی باشی و حکیم باشی بلندن و پطرزپورغ نرفته این خبر که رسیده است الیچی روس بامیرنظام گفته که تا حال محمدحسین خان که روانه بود از جانب والیعهد دولت قاهره ایران بود حالا که او در میان نیست روانه شدن او برهم خورده راهی ندارد که برود چرا که حکمی و نامة و فرمانی از شاهنشاه دردست ندارد

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هایی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد پولی در خزانه عامره موجود نیست اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پایی بکند باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نماییم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده فلان آدم را فرستاده بود طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجویی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند دیگر امر امر اشرف همایون شاهنشاه است هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد

آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم پدری داشتیم از دستمان رفت دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگویی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم والسلام

تحریرا فی شهر شعبان ۱۲۴۹

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۷

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۲ - این نامة را قائم مقام از خراسان به شاهزاده خانم بعد از فوت ولیعهد نبشته

 

... که خاک بر سر من باد و مهربانی من

اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد دراین اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد عدل محض محض عدل بود حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت بخدمت جزیی نعمت کلی میداد ایتام را پدر بود ارامل را پسر اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود

خوب از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۸

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی

 

... دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت

حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و هم چنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هایم و حیران راه برود میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود که هم ابلیس میباید هم آدم

در باب سنقر حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم همین حکومت سنقر است و بس ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۷۹

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۰۸ - قائم مقام به میرزا تقی علی آبادی نوشته است

 

مخدوم مشفق من مجمعلی تحریر کرده بودید و مفصلی بتقریب جناب آقاعلی محول داشته که اگر این بار مثل آن بار در زنجان بشود شما این بار در گیلان بوضعی که آن بار در زنجان مساعی جمیله مبذول داشتید بدارید والافلا

مخدوم من این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود عرفتنی بالحجاز و انکرنتی بالعراق فما عدا مما بدا من خود را در خدمت شما زیاده بر این ها موتمن و موثق میدانستم معلوم شد که امتداد ایام دوری باعث تغییر سوابق اعتقاد شما در حق دوستان صادق الولا شده ان بعض الظن اثم ...

قائم مقام فراهانی
 
۱۱۰۸۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۱۰ - خطاب به آصف الدوله

 

جناب مجدت و نجدت نصاب جلالت و نبالت مآب خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد

بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نماییم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جایی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود آوردن ذخیره سهل است قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد

اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمایی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست

چه داند کسی غیر پروردگار

که فردا چه بازی کند روزگار

المرء یدبروالله یقدر یفعل الله مایشاء ویحکم ما یرید رأی همایون شاهنشاهی مهبط انوار فیوضات الهی است هر چه بر زبان وحی ترجمان جاری شود ان جناب بزودی زود ما را آگاه سازد اختیارنامه را طوری بنویسد که در حقیقت اعتبارنامه ما باشد والسلام

قائم مقام فراهانی
 
 
۱
۵۵۲
۵۵۳
۵۵۴
۵۵۵
۵۵۶
۶۵۵