ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶
... تو همی براثر استر او رانی
چون تو بدبخت فضولی نه چو گمراهان
انده جهل خوری و غم حیرانی ...
... چون تو بر سیرت وبر سنت دیوانی
سیرت راه زنان داری لیکن تو
جز که بستان و زر و ضیعت نستانی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷
... کار این اجرام و فعل گنبد اخضر کنی
گر به راه این جهان خورشیدمان رهبر شده است
سوی یزدان مان همی مر عقل را رهبر کنی ...
... چون تو روز حشر مجلس بر لب کوثر کنی
آزر مسکین که ابراهیم ازو بیزار شد
گر تو بپذیریش با پیغمبران همبر کنی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰
... پالوده مزور بازاری
مردم ز راه علم بود مردم
نه زین تن مصور دیداری ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۱
... جز همین چیزی نگفتی گر چو ما گویاستی
قول او را بشنود دانا ز راه گشتنش
گشتنش آواستی گر همچو ماش آواستی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷
... ایزد سدوم را نسپرده است حاکمی
گمراه گشته ای ز پس رهبران کور
گم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی
هرچند جو به سوی خران به ز گندم است ...
... زیرا نشسته بر در عیسی مریمی
ایمن برو به راه ز کس بدرقه مجوی
هرچند بد دلی که تو همراه رستمی
ای حجت زمین خراسان به شعر زهد ...
... گر سوی اهل جهل به دین متهم شوی
سوی خدای به ز براهیم ادهمی
گر جز که دین توست و رسول تو در دلم ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸
... تا مگر جانت بدین زشت نگهبان ندهی
گر نبرده است تو را دیو فریبنده ز راه
چونکه از طاعت و دانش حق یزدان ندهی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۹
... که نه سخن نشنوده است کس مگر به ندی
به راه چشم شنو قول این جهان که حکیم
به راه چشم شنوده است گفته دنیی
به راه چشم شنود از درخت قول خدای
که من خدای جهانم به طور بر موسی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱
... تاریک چاه و ناخوش زشت و درشت جایی
جز زاد ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار و پیش بین را هرگز بکار نایی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲
... آنچه زیر روز و شب باشد نباشد یک نهاد
راه از اینجا گم شده است ای عاقلان بر مانوی
چون گمان آید که گشته است او یگانه مر تو را ...
... گشت واجب بر تو کاندر طاعت او نغنوی
راه طاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار
چند داری گوش سوی نوش خورد و راهوی
ای هنر پیشه به دین اندر همیشه پیشه کن ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸
... پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبشتی
راهی است این که همبر باشد درو به رفتن
درویش با توانگر با مزگتی کنشتی
لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کانجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹
... ندارم دست باز از تو بدین سستی
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان
به بامت بر شوم روزی از این پستی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۰
... گردان نه ای به حال و تو گردونی
گر راه نیست سوی تو پیری را
مر پیری مرا ز چه قانونی ...
... تو مادر مبارک و میمونی
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکی رباط یا یکی آهونی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵
... به قوت تمام است هر ناتمامی
تو در راه عمری همیشه شتابان
در این ره نشایدت کردن مقامی
به منزل رسی گرچه دیر است روزی
چو می بری از راه هر روز گامی
نبینی که ت افگند چون مرغ نادان ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶
... که با ما می نشناسند از بهی بتری
کسی نبینی کو راه راست یارد جست
مگر که بر پدرش فتنه گشت هر پسری ...
... به جوی و جر درافتاده گیر و گشته هلاک
چو راه رهبر جوید ز کور بی بصری
همان که اینش ثنا خواند آنش لعنت کرد ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۷
... فوطه فروش تو بهشتیستی
راه نبینی تو و گویی دلت
رانده مگر در شب تاریستی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۸
... که بی حجت نمی گویم مقالی
ز یزدان جز که از راه محمد
ندارم چشم فصلی و اتصالی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳
... تو چنین بی هش و مدهوش از افیونی
دیو بدگوهر از راه ببرده ستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی ...
... از بسی ژاژ که خایند چنین گم شد
راه بر خلق ز بس نحس و سراکونی
ای خردمند مخر خیره خرافاتش ...
... منت جیحونم و تو برلب جیحونی
و گرم گویی پس گر نه تو بی راهی
چون به یمگان در بی مونس و محزونی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۵
... به تیرش چرا خویشتن خسته ای
چو بی راه و بی رسته گشتی مرا
چه گویی که بی راه و بی رسته ای
چو دانش بیاری تو را خواسته ام ...
ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳ - توبه و عزم سفر حج
روز پنجشنبه ششم جمادی الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه ۴٣٧ نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و چهارده یزدجردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی به گزاردن آنچه بر من واجب است و دست باز داشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است
پس از آنجا به شبورغان رفتم شب به دیه باریاب بودم و از آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرود شدم پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است
پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیاوی آنچه بود ترک کردم مگر اندک ضروری
ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۵ - زیارت شیخ بایزید بسطامی و طلب اهل علم
به راه کوان به قومس رسیدم و زیارت تربت شیخ بایزید بسطامی بکردم قدس الله روحه
روز آدینه هشتم ذی القعده از آن جا به دامغان رفتم غره ذی الحجه سنه سبع و ثلثین و اربعمایه ۴٣٧ به راه آبخوری و چاشت خوران به سمنان آمدم و آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم مردی نشان دادند که او را استاد علی نسایی می گفتند نزدیک وی شدم مردی جوان بود سخن به زبان فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم و موی گشوده و جمعی نزد وی حاضر گروهی اقلیدس می خواندند و گروهی طب و گروهی حساب
در اثنای سخن می گفت که من بر استاد ابوعلی سینا رحمة الله علیه چنین خواندم و از وی چنین شنیدم همانا غرض وی آن بود تا من بدانم که او شاگرد ابوعلی سیناست چون با ایشان در بحث شدم او گفت من چیزی از سیاق ندانم و هوس دارم که چیزی از حساب بخوانم عجب داشتم و بیرون آمدم و گفتم چون چیزی نداند چه به دیگری آموزد