گنجور

 
ناصرخسرو

به راه کوان به قومس رسیدم و زیارت تربت شیخ بایزید بسطامی بکردم قدس الله روحه.

روز آدینه هشتم ذی القعده از آن جا به دامغان رفتم، غره ذی الحجه سنه سبع و ثلثین و اربعمایه (۴٣٧) به راه آبخوری و چاشت خوران به سمنان آمدم و آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسایی می‌گفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود سخن به زبان فارسی همی‌گفت، به زبان اهل دیلم و موی گشوده و جمعی نزد وی حاضر. گروهی اقلیدس می‌خواندند و گروهی طب و گروهی حساب.

در اثنای سخن می‌گفت که من بر استاد ابوعلی سینا رحمة الله علیه چنین خواندم و از وی چنین شنیدم. همانا غرض وی آن بود تا من بدانم که او شاگرد ابوعلی سیناست. چون با ایشان در بحث شدم، او گفت من چیزی از سیاق ندانم و هوس دارم که چیزی از حساب بخوانم. عجب داشتم و بیرون آمدم و گفتم چون چیزی نداند چه به دیگری آموزد؟

 
 
 
بخش ۵ - زیارت شیخ بایزید بسطامی و طلب اهل علم به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم