گنجور

 
۱۰۱۲۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

... یأس پیری قطع کرد از ما امید زندگی

بسکه خم گشتیم افتاد از سر ما بار ما

همچوعکس آب تشویش ازبنای ما نرفت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

... شمع محفل در گشاد چشم دارد سوختن

فرق حیران است در اقبال تا ادبار ما

با همه یأس اعتماد عافیت بر بی خودی ست ...

... غربت هستی گوارا بر امید نیستی ست

آه ازآن روزی که آنجا هم نباشد بار ما

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

... چه قیامتی که نمی رسی زکنار ما به کنار ما

چو غبار ناله به نیستان نزدیم گامی از امتحان

که ز خودگذشتن مانشد به هزارکوچه دچارما ...

... به سواد نسخه نیستی نرسید مشق تأملت

قلمی به خاک سیاه زن بنویس خط غبار ما

صف رنگ لاله بهم شکن می جام گل به زمین فکن ...

... به رکاب عشرت پرفشان نزدیم دست تظلمی

به غبار می رود آرزو نکشیده دامن یار ما

نه به دامنی ز حیا رسد نه به دستگاه دعا رسد ...

... چو خوش است عمر سبک عنان گذرد ز ما و من آنچنان

که چو صبح در دم امتحان نفتد بر آینه بار ما

چمن طبیعت بیدلم ادب آبیار شکفتگی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

چون سروکلفتی چند پیچیده اند بر ما

بار دگر نداریم دل چیده اند بر ما

بریک نفس نشاید تکلیف صد فغان بست ...

... آخر چوگردن شمع سر دیده اند بر ما

صبح جنون بهاریم رسوای اعتباریم

چاک قبای امکان پوشیده اند بر ما ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

... شور شکستی نزدگل به سر رنگ ما

سعی گوهر برگرفت بار دل از دوش موج

آبله چشمی ندوخت بر قدم لنگ ما ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

... تا سجده برده ایم خم پیکر نیاز

زین بار زندگی که به سر می کشیم ما

این است اگرتصرف عرض شکست رنگ ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

... ای انفعال کوثر یک جبهه نم برون آ

بار خیال اسباب برگردن حیا بند

تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

... به ذوق کعبه مگذر ازطواف کلبه مجنون

غبار معنی الفت مباشید از عبارتها

هجوم داغ عشقت کرد ایجاد سرشک من ...

... به خاک خود تیمم ساحل امنی دگردارد

خم آورد ابروی ناز تو از بار اشارتها

به حسن خلق بیدل تا توان در جنت آسودن ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

... دوتا کردیم آخر خویش را در خدمت پیری

رسانیدیم بار زندگانی تا خمیدن ها

ز رونق باز می ماند چو مینا شد ز می خالی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

... از نفس که می خواهد عافیت سروشی ها

محرم فنا بیدل زیر بار کسوت نیست

شعله جامه ای دارد از برهنه دوشی ها

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

... شرار محمل شوقم گداز منزل ذوقم

هزار قافله دارم به بار سوختگی ها

هنوز از کف خاکسترم بهار فروش است ...

... به محفلی که ادب پرور است ناله بیدل

خجسته دود سپند از غبار سوختگی ها

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... ته بالم برآورد از غم بی آشیانی ها

تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم

گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانی ها ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳

 

... کاش با اندیشه هستی نمی پرداختیم

خواب دیگر شد غبار بینش از تعبیر خواب

یک گره وار از تعلق مانع وارستگی ست ...

... آینه از ساده لوحی می زند نقشی بر آب

در تماشاگاه بوی گل نگه را بار نیست

آب ده چشم هوس ای شبنم از سیر نقاب ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

... دردسر تظلم الفت کجا برد

گر زبر بال هم ندهد بار عندلیب

از دورباش غیرت خوبان حذرکنید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

... خوهدکف خاکم به سر و چشم عسس ریخت

در خانه همان بار به دوشم چه توان کرد

معمار ازل رنگ بنایم ز نفس ریخت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

... زندگی رنج جفاهای تمنا بوده ست

عرض سنگینی این بار هوس قد دوتاست

از اثرهای گل عیش چمنزار جهان ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

... گر ز اسرار آگهی کم نیست قصان ازکمال

ن خط پ بار خواندی ابدایت ه انتهاست

بعد مردن هم نی ام بی حلقه زنجیر عشق ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

نفس محرک جسم به غم فسرده ماست

غبار خاک نشین را ر م نسیم عصاست

مرا معاینه شد از خط شکسته موج ...

... چو سرو بی طمع از دهر باش و سر بفراز

که نخل بارور از منت زمانه دوتاست

من از مرورت طبع کریم دانستم ...

... به هرجه می نگری یک سراب جلوه نماست

زبان طعن نگردد غبار مشرب ما

هجوم خار همان زیب دامن صحراست

به پاس دل همه جا خون سعی باید خورد

که راه بر سر کوه است و بار ما میناست

به فکرمصرع موزون چه غم خورد بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۳۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶

 

اشک یک لحظه به مژگان بار است

فرصت عمر همین مقدار است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۴۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است

ازکه دورم که به خود ساختنم دشوار است ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۰۵
۵۰۶
۵۰۷
۵۰۸
۵۰۹
۶۵۵