گنجور

 
بیدل دهلوی

ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ

گاهی به رغم دانش‌، دیوانه هم برون آ

تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد

سرتا قدم چو خورشید دست‌کرم برون آ

تنزیه بی‌نیاز است از انقلاب تشبیه

گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ

صدشمع‌ازین شبستان‌درخود زدآتش ورفت

ای خار پای همت زینسان تو هم برون‌آ

در عرصهٔ تعین بی‌راستی ظفر نیست

هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ

شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت

سربازی آنقدر نیست ثابت‌قدم برون آ

چون‌اشک‌چشم حیران بشکن‌قدم به‌دامان

تا آبرو نریزی از خانه‌کم برون آ

شرم غروراعمال آبی نزد به رویت

ای انفعال‌کوثر یک جبهه نم برون آ

بار خیال اسباب برگردن حیا بند

تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ

اثبات‌شخص‌فطرت بی‌نفی‌وهم‌سهل‌است

چون خامه چیزی ازخود باهر رقم‌برون آ

بیدل زقید هستی سهل است بازجستن

گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ