گنجور

 
بیدل دهلوی

از خامشی مپرس و زگفتار عندلیب

صد غنچه وگل است به منقار عندلیب

دارم دلی به سینه ز داغ خیال دوست

طراح آشیانهٔ گلزار عندلیب

نامحرمی‌که از ادب عشق غافل است

دارد اهانت گل از انکسار عندلیب

بی‌یار جای یار نشان قیامت است

با باغ در خزان نفتد کار عندلیب

دردسر تظلم الفت کجا برد

گر زبر بال هم ندهد بار عندلیب

از دورباش غیرت خوبان حذرکنید

گل خارها نشانده به آزار عندلیب

آیین دلبری به چه رنگش نشان دهند

شاخ‌گلی‌که نیست قفس‌وار عندلیب

بوی‌گلم برون چمن داغ می‌کند

از ناله‌های در پس‌ دیوار عندلیب

من نیز بی‌هوس نی‌ام اما نداد عشق

پروانه را دماغ سر وکار عندلیب

شاید نصیب دردی از اهل وفا برم

بستم دل دو نیم به‌منقار عندلیب

بالین خواب‌گل همه رنگ شکسته بود

آه از ندامت پر بیکار عندلیب

بیدل بهار عشرت عشاق ناله است

امسال نیز می‌گذرد پار عندلیب