گنجور

 
۹۶۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۴ - پرسشی دیگر از برهمن

 

... دگر پرسشی نغز دارم نهفت

چه برناست آبستن و گنده پیر

هم از وی بسی بچه گردش به شیر ...

... کنون از ستودانت پرسم سخن

که کردست و کی بودش آغاز و بن

بدان سان بزرگ استخوانهای کیست ...

... به مردی منازید و بد مسپرید

بدین مرده و کالبد بنگرید

بترسید از آن دادفرمای پاک ...

... شد آن گه بدان چشمه و تن بشست

بر آیین خویش از گیا بست ازار

خروشان شد از پیش یزدان به زار ...

اسدی توسی
 
۹۶۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۶ - پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

 

... ز فرش و طوایف دگر بارها

عماری ده از عود بسته به زر

کمرشان بر از رستهای گهر ...

... روان کوشکی یکسر از عود خام

به زرین فش و بند زرین قوام

یکی ماه کردار زرین سپر ...

اسدی توسی
 
۹۶۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۷ - بازگشت گرشاسب به ایران

 

... بسی یاد کرد از جهانبان سپاس

مر آن دیو را بسته پیش سپاه

بیاورد تا دید ضحاک شاه ...

... هم او سرکشی زورمند آورد

کزاین گونه دیوی به بند آورد

بفرمود شه چاردار بلند

مر آن زشت پتیاره کرده به بند

همه تن به زنجیرهای دراز

به میدان بدآن دارها بست باز

ز نظاره کشور پر از جوش گشت ...

اسدی توسی
 
۹۶۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۹ - پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

 

... چناری به یک ره بکندی ز جای

چو بنهادی از کینه بر چرخ تیر

به پیکان در آوردی از چرخ تیر ...

... سرش را به گرز کی یی کوفت خرد

ببستش به کوه دماوند برد

چو در برج شاهین شد از خوشه مهر ...

... ز فرخ فریدون شه کامکار

گزین کیان بنده کردگار

به گرشاسب کین جوی کشورگشای ...

... به ما کرد تاج شهی ارجمند

دل هر شهی بسته کام ماست

به هر مهر و منشور بر نام ماست ...

... مرا داد یزدان کنون فر و برز

ازاو بستدم تاج شاهی به گرز

بریدم پی تخمه اژدها ...

... به تو دارم امید از آن بیشتر

که بر کام ما بسته داری کمر

تو دانی که از دین و آیین و راه ...

... چو کاوه شد از سوی خاور زمین

نوند شتابنده هنجارجوی

چنان شد که بادش نه دریافت پوی ...

... همه کارهای دگر بربشول

مکن بر در بندگی بند سست

که فرمان شاه این رسید از نخست ...

... ده و دو هزار از دلاور گوان

ز گنج آنچه بایست بربست بار

ز هر هدیه ها گونه گون صدهزار ...

... همه نیزه داران گردن فراز

نشان بسته بر نیزه موی دراز

به چاچی کمان و به سغدی زره ...

... درو پوزش بیکران خواسته

سپهبد بنه پیش را بار کرد

بهو را بیاورد و بردار کرد

تنش را به تیر سواران بدوخت

کرا بند بد کرده بآتش بسوخت

بدو گفت شاه ای یل پیل زور ...

... سپهبد شد آسوده از رنج راه

سر هفته شه خواند و بنشاستش

سزا خلعت و باره آراستش ...

... بسی هدیه ها داد و کرد آفرین

یکی شیر پیکر درفش بنفش

بدادش همه زر غلاف درفش ...

... هر آن کاو بتابد ز فرمان و پند

بدین بارگاه آر گردن ببند

به فرمانبری هر که بندد میان

ممان کش به یک موی باشد زیان ...

اسدی توسی
 
۹۶۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۰ - رفتن گرشاسب با نریمان به توران

 

... ببردند و با هدیه بشتافتند

بدان گه سمرقند کرده بنود

زمین اش به جز خاک خورده بنود

سپهبد همی راند تا شهر چاچ ...

... میان ده اندر دژی بد کهن

کس آغاز آن را ندانست و بن

برآمد یکی بومهن نیم شب ...

... ز فرخ فریدن با فر و داد

که بستد ز ضحاک شاهنشهی

جهان شد ز بیداد و از بد تهی ...

اسدی توسی
 
۹۶۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۶ - پند دادن گرشاسب نریمان را

 

... مکن پیشرو جز دلیران گرد

سپه پیش دار و بنه باز پس

ز گرد بنه گرد بسیار کس

چنان تاختن بر که اسپان ز کار ...

... به آب و علف راه نزدیک وخوار

ز پس دار در استواری بنه

برش لشکری رزم را یک تنه ...

... سواران درآمد شد از جای خویش

گروهی به کوشش میان بسته تنگ

گروهی در آسایش از بهر جنگ

پس پشت لشکر سری با سپاه

کمین را ز هر گوشه بربسته راه

گشاده ره پیل تا در شکست ...

... وگر دشت ساده بود رزمگاه

به هم حلقه باید که بندد سپاه

وگر خیل دشمن پیاده بود ...

... مجوی از دو سو رزم کآید گزند

ز یک روی بگشای و دیگر ببند

بسازی دگر جوی هر روز کین ...

... که جان را بکوشند یکبارگی

ز بن بر گریزندگان ره مگیر

مریز از کسی خون که باشد گزیر ...

... نگردد همی دشمن از جنگ باز

ممان کز علف هیچ یابند بهر

نهان آبخورشان بیاکن به زهر ...

اسدی توسی
 
۹۶۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین

 

... ز ضحاک تازی برآورد گرد

ببردش به کوه دماوند بست

به جایش به تخت شهی برنشست ...

... چو قرطاس پوشید مشکین زره

بزد بر کمربند زرین گره

سپهبد زبان آوری نغز گوی ...

... همه خانها برهم افراشته

به صد رنگ هر خانه بنگاشته

سپاهی و شهریش با دسترس ...

... کشیده به درگاه گرگ و نهنگ

به زنجیرها بسته شیر و پلنگ

ز دهلیز تا پرده شهریار ...

... از ایران جز آزاده هرگز نخاست

خرید از شما بنده هر کس که خواست

ز ما پیشتان نیست بنده کسی

و هست از شما بنده ما را بسی

وفا ناید از ترک هرگز پدید ...

... براندش به خواری و زخم درشت

بدرید و بنداخت نامه ز مشت

دو ره صدهزار از یلان برشمرد ...

... پذیره فرستاد پرخاشجوی

پسر سوی پیکار بنهاد روی

فرستاده زی پهلوان شد ز پیش ...

اسدی توسی
 
۹۶۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱۹ - جنگ نریمان با پسر فغفور چین

 

... چه بر چشمه نو حله لاله گون

نریمان میان بست مر جنگ را

عنان داده مه نعل شبرنگ را ...

... اگر کوه اگر دشت اگر غار بود

ندید از بنه رزم را رای و روی

که بنهفت شب روی گیتی به موی

نریمان ز سوی دگر باز گشت ...

... چو گشت آینه رنگ روی سپهر

در او مهر رخشنده بنمود چهر

گرفتند هر دو سپه تاختن ...

... ز منجوق و از گونه گونه درفش

شد آذین زده روی چرخ بنفش

به ابر اندر از کوس فریاد خاست ...

... طلایه همی داشت هر گوشه گوش

تن خسته بستند و شستند پاک

نهفتند مر کشته را زیر خاک ...

... درو کوه کشتی و لنگر زمین

تو گفتی شبست از سیاهی زمان

سنان ها ستارست گرد آسمان ...

... سواری بفرمود تا جنگجوی

شدش پیش و بنداخت خشتی بروی

پس از وی گریزان سر اندر کشید ...

... سپه زی نریمان به کین سرنهاد

ز گردش چو دیوار پولاد بست

گرفتند و بروی گشادند دست ...

... دگر خسته ی خنجر و گرز و تیر

در شهر بستند یک باره تنگ

ز دروازه بردند بر باره جنگ ...

... که زیر زمین گاو و ماهی بسوخت

بر آمد ز هامون به چرخ بنفش

درفشنده هر سو درفشان درفش ...

... چو جوشنده دریایی از سندروس

بخارش همه زیره آبنوس

تو گفتی زمین زر گدازد همی ...

اسدی توسی
 
۹۶۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۰ - آگه شدن فغفور از کشتن پسر

 

... تو با او به پیکار ایرانیان

ببند از پی کین خاقان میان

بدین رزم اگرت آید از بخت راست ...

... ز برگستوان دار پیلان مست

همه دشت بد کوه پولاد بست

همی تیغ خندید بر خود و ترگ ...

... ستیز آوری کار اهریمن است

ستیزه به پرخاش آبستن است

همان به که زنهار خواهیم از اوی ...

... همی مهتر شهر گوید که من

ترا بنده ام واین بزرگ انجمن

شدست آن که فرزند شاه کجاست ...

... سپارید هرچ ایدرش هست گنج

سوی شهر بسته مدارید راه

که تا هر چه خواهد بخرد سپاه ...

اسدی توسی
 
۹۷۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد

 

... درش زر و بیجاده بر زر زرد

به دهلیز گه طاقش از آبنوس

که برجش همی ماه را داد بوس

همه خم طاق از گهر پرنگار

دراو بسته قندیل زرین هزار

بر در ز مرمر دو دکان زده ...

... ترا نیز هم چندیی بر شمرد

ببخشی گناهش به از دار و بند

نباید که گردد شهنشه نژند ...

... ورا چون کباب و می ناب نیست

همی می خور از بن مخور هیچ درد

که می سرخ دارد دو رخسار زرد ...

اسدی توسی
 
۹۷۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

 

... دو صد پیل با هر یکی بار کرد

شتابنده فرمود تا رزم ساز

همه پیش گرشاسب رفتند باز ...

... بیایم کنم صف کین ساخته

تو زآن سو بزن بر بنه با سپاه

به شمشیر از ایرانیان کینه خواه ...

... یکی پیل بدش از سپیدی چو عاج

ببست از برش تخت صندوق ساج

گزین کرد گردی هزار از سران

برافراخت از کوهه گرز گران

سوی چینیان رفت تا بنگرد

درفش سران یک به یک بشمرد ...

... به گرد مه از نیزه پرچین زنند

پیاده چو بندند درهم سرای

نه پیچند اگر موج خیزد ز جای

تو گویی که دیوار صف بسته اند

اگر چون درخت از زمین رسته اند ...

... ولیکن به بخت تو شاه بلند

پس نامه نزد تو باشد به بند

چو شب تیغ مه برکشید از نیام ...

اسدی توسی
 
۹۷۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۴ - رزم گرشاسب با سالار فغفور

 

... زخم کرده خرطوم پیلان کمند

به یال یلان اندر افکنده بند

یکی را به دندان برافراخته ...

... همی هر کس از ترس آتش فروخت

یکی خسته بست و یکی کشته سوخت

چو چشمه ز دام دم اژدها

برافروخت وز بند شب شد رها

از او چرخ بر تیغ که رنگ زد ...

... دو لشکر دگر ره به کین آمدند

دلیران ز بستر به زین آمدند

برآمد ز کوس و تبیره غریو ...

... ز بر چرخ گفتی شد آتش فشان

ز خون از در و دشت بنشت گرد

شنا برد در خون همی اسپ و مرد ...

اسدی توسی
 
۹۷۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۵ - جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

 

... به تیغ و به گرز و تبرزین دهید

مرا گرنه پیری ببستی به جای

به تنهایی آوردمیشان ز پای ...

... پس اندر نشستند ایرانیان

گشاده به کین دست و بسته میان

همه ره بد افکنده پنجاه میل ...

... که دیدی ازو دیده یکماهه راه

ز پیرامنش زرد و سرخ و بنفش

زده گونه گون پرنیانی درفش ...

اسدی توسی
 
۹۷۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۶ - داستان دهقان توانگر

 

... که از ده فزون بر نیآورد گرد

درو خوش دو تن راست چون بنگری

به غم نیست این هر دو را رهبری ...

... که زنهار شاها بدین مرد پیر

ببخشای و من بنده را دست گیر

کنیزی بدم چنگساز از چگل ...

... کنیزک پدید آمد اندر قبای

میان بسته چون ریدگان سرای

زره کرده پوشش به جای حریر

کمر همچو دربسته مژگان چو تیر

دو مشکین کمند از بر گرد ماه ...

... همان جا به درگاه دهقان پیر

ببارید بر بنده باران تیر

سرش را ز تن برد و بردار کرد ...

... ز جزع و رخام و ز هر گونه چیز

درو گنبدی آبنوسی بلند

ز گوهر نگار وی از زر بند

چراغ فروزنده گردش هزار ...

... خروسی بر او کرده از زر زرد

ز هر سو در آن گنبد آبنوس

زدی هر زمان یک خروش آن خروس ...

... یکی حوض زیر ستون از رخام

برش بسته دکانی از سیم خام

بتی بر وی از سنگ بنشاسته

به پیرایه و افسر آراسته ...

... شمن گرد وی خیل از چینیان

سترده زنخ پاک و بسته میان

دویدند زی پهلوان هر که بود ...

... نه گر بر گرد رنجی آیدش نیز

به یک بنده بدهد سراسر جهان

ندارد به کاهش زمان جهان ...

... سپهر او برآورد و این اختران

همو ساخت بنیاد این گوهران

تن و جان ما را به هم یار کرد

خرد را بدین هر دو سالار کرد

گوا کرد بر بنده گوینده راست

دو گیتی براو مر یکی بی گواست ...

اسدی توسی
 
۹۷۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان

 

... چنان یکسر از جامه و اسپ ساز

بدان تا کس از بن نداندش باز

بدش کوشکی یکسر از آبنوس

بدان کوشک از زر هفتاد کوس ...

... به رزم نریمان چو شد کار سخت

در گنج بگشاد و بر بست رخت

هیونان بختی ده و شش هزار ...

... شهی بود با لشکر آمد برش

ببستند بر پیل صندوق و کوس

ز گرد آبگون چرخ گشت آبنوس

سپاهی فراز آمد از چین ستان ...

... ز هر پیکری بود چندان درفش

که از سایه شد روز تابان بنفش

یکی نیستان بود پر پیل و کرگ

ز نیزه نی اش پاک وز تیغ برگ

ز پیروزه تختی به زر کرده بند

نهادند بر چار پیل بلند

بر آن تخت بنشست فغفور شاه

زبر چتر و بر سر ز گوهر کلاه ...

... در او تیغ چون آتش و شب چو دود

دلیران دشمن به بند کمند

چو دیوان شب تیره گردن به بند

ز ترکان نرستند جز اندکی ...

... بدو گفت بر تیغ این که یکی

شوم بنگرم راز چرخ اندکی

بدین چاره بگریخت شد ناپدید ...

... سپه بازگشت از دو سو بی درنگ

ببستند راه شبیخون به پیل

طلایه پراکنده شد بر دو میل ...

... همی کند و پنداشتی درع اوست

تنش بنگریدی که بر پای هست

به سر دست بردی که بر جای هست ...

... زبون گیردت گر به چنگ آورد

به خواری کشد چون به مهرت ببست

به پای افکند چون کشیدت به دست ...

اسدی توسی
 
۹۷۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

 

... گرفته به بر آهوی مشکسار

ز بازوش گرد میان کرده بند

ز گیسوش در دست مشکین کمند ...

... همه شهر دود و همه چرخ گرد

ز خون بسته شد بر کف پای گل

نه بر پای تن بد نه بر جای دل ...

... بسی گفت شیرین سخن های گرم

که تاج شهی خار بنداختی

بر از پایگه سر کشی ساختی ...

... تو دانی که پیش فریدون شاه

من از دل یکی بنده ام نیکخواه

نشاید به جز کام او کردنم ...

... نگهبان گمارید چندی بر اوی

وزآنجا به تاراج بنهاد روی

پس پرده در کاخ مشکوی شاه

نه او شد نه کس را ز بن داد راه

ز گنجش هم اندر زمان ده هزار ...

... بی اندازه منجوق و زرین درفش

همان چترها زرد و سرخ و بنفش

شراع و ستاره دو صد زر بفت ...

... به نوک سرو پیل برداشته

فراوان گهر زآن درفش بنفش

کشیدند در کاویانی درفش ...

... فرازش فروهشته از مشک تاج

سرایی به بند و گشای آبنوس

هم از زر تیرست و هفتاد کوس ...

... چو آید فتد هر زمان خوی ازوی

ز کیمخت گردون دو صد بسته تنگ

همیدون طبر خون و چینی خدنگ

پر از نقره صندوق تیرست و شست

ز زرش همه قفل و زنجیر بست

پر از زر رسته چهل جفت نیز ...

... دمان هفتصد پیل چون کوه نیل

به زر بسته دندان هر زنده پیل

دو ره چارصد یوز بد میش گیر

به تن همچو پاشیده بر قیر شیر

سیه گوش تیرست هریک به بند

پلنگان آمخته هشتاد و اند ...

اسدی توسی
 
۹۷۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۹ - نامه گرشاسب به نزد فریدون

 

... خدیو زمانه کی فرمند

گشاینده گیتی و ضحاک بند

شه خاور و خسرو باختر ...

... گذارنده بی کشتی اروند رود

دهد شاه را بنده مژده ز بخت

که بنوشتم این دیو کش راه سخت

به خون بداندیش ز الماس کین ...

... جز از بردگان اند و زنهاریان

به بند اندرون بسته هشتاد شاه

که با کوس زرین و گنج اند و گاه

مگر شاه فغفور کش نیست بند

که شه بود و بندش ندیدم پسند

ز گنجش یکی بهره برداشتیم ...

... نریمان یل مژدگان آورست

که مر شاه را بنده کهترست

به هر رزمگه در بدادست داد

چو آید کند هر چه رفتست یاد

نشستست بنده دو دیده به راه

بدان تا نمایش چه آید ز شاه ...

... کرا دارد ارزانی این تاج و تخت

به عنوان بر از بنده شاه گفت

که از فر او هست با ماه جفت ...

... فراوان درین دایره داوری

نه مر پادشاه و نه مر بنده را

شناسد نه نادان نه داننده را ...

... شکیب آر تا من شوم پیش شاه

به یزدان که بنشینم آن گه ز پای

مگر کامت آرم سراسر به جای ...

اسدی توسی
 
۹۷۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۰ - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

 

... ز در تاجشان گوشوار از گهر

پلنگان به زنجیر زرینه بند

همان گرگ و شیر ژیان در کمند ...

... ببردند زی کاخ شاه بلند

نهادند بر پایش از زر بند

فریدون نیاورد ازو هیچ یاد

نپرسیدش از بن نه امید داد

برش نیز یک هفته نگذاشت کس ...

... از آن پس نریمان به پای ایستاد

فروبست دست و زبان برگشاد

به بوسه نشان کرد مر خاک را ...

... که یک هفته شد تا نخواندمش پیش

ببر خلعت و بند بردار ازوی

به پوزش دلش پاک از انده بشوی ...

... که فرمان ما داشتی خوار و سست

کمان گاه ضحاک بنداختی

چو گاه من آمد به زه ساختی ...

... تکوک بلورین و بالغ به دست

بتان سرایی میان بسته تنگ

به کف جام وز جامه طاووس رنگ ...

... چو خوردی به آواز گفتی که نوش

ازو بستدی باز بودی خموش

شراعی که از پر سیمرغ بود ...

... به مثقال سی سرخ گوگرد پاک

به یکپاره چون اختری تابناک

دگر هر چه از چین بد آورده چیز ...

اسدی توسی
 
۹۷۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۲

 

... به درگاه شه رفت شبگیر زود

کمر بسته راه و بر سر کلاه

ز بهر شدن خواست فرمان شاه ...

... بدو شاه روشن کند رای من

مگر بنده ای زو دهد کردگار

که اندر رکیب شه آید به کار ...

اسدی توسی
 
۹۸۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۳ - زادن سام نریمان

 

... پرندین چنان کودکی ساختند

چو گردانش بر اسپ بنشاختند

کمند و کمان درفکنده به یال ...

... یکی نیزه بر دست و خنجر به چنگ

سپر باز پشت و کمر بسته تنگ

فرستاد با نامه ای بر حریر ...

... همی گفت کای راست دادار پاک

تو کن روزی بنده آن روزگار

که بینمش در صف همیدون سوار ...

... چو نزدیک شد رفت ده گام پیش

بر خویش همبرش بنشاند شاد

بپرسید و از رنج ره کرد یاد ...

اسدی توسی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۵۱