آنکه درگاهش با چرخ همی گوید

نه مرا مانی و نه با تو رقیبستم ...

... هم تو بردی بر شاهنشه با خویشتنم

می نترسم زبد چرخ و نباشم حیران

کانکه آورده مرا باز برد در وطنم ...

... دانش یتیم و عقل پریشان ادب ذلیل

دستار برگرفت ز سوگش خطیب چرخ

وز ماتمش دبیر فلک جامه زد بنیل ...

ویرانه کرد چرخ بستان و کاخ ما

شد تنگنای غم قصر فراخ ما ...

... در این مصیبت که دید سردار

ز چرخ بی مهر ز دهر غدار

مگر نهد رخ بخاک دلدار ...

... سنین عمرش چهارده بود

به چرخ دانش دو هفته مه بود

دو تن رفیقش درون ره بود ...

... ولی اکنون دلی دارم مشوش

ز چرخ کج مدار و بخت سرکش

اگر چه زاده اندر خاک رومم ...

... نبیند ستاره چنو روشنی

ندارد چنو چرخ شیر اوژنی

شگفت آیدم کان مه تابناک ...

... افراشته موکبت مرادق

بر چرخ برین ز کوه طارق

افریقیه بر تو باج می داد ...

... بل غره شهر شهریاری است

تو ماهی و فرق شاه چرخت

مرغ ظفری و نسر فرخت ...

... تو سروی و پادشاه تذروت

تو چرخی و قهر تو مجره

مبعوثانت چو ماه و زهره ...

... هدف صد هزار تیر شده

کهنه تاریخ چرخ پیر شده

میخها کنده سیخها خورده ...

... این همی گفت و خواست بر سر دست

منجنیقی بچرخ گردون بست

رفت روبه ز پشت بز بر شاخ ...

... در مهد امان و تخت اقبال

از گردش چرخ فارغ البال

از روی امیر شاد و خرم ...

... هر جوجه آن بسان شهباز

گیرد سوی اوج چرخ پرواز

مهپاره ازین دو شاه زاید ...

... آمدند از فرس سیر فرود

رفت بر چرخ برین بانگ سرود

قریه ای بود به یک فرسنگی ...

... ز تنها فرو ریخت سر چون تگرگ

بنالید چرخ و بلرزید عرش

زمین را بهم در نوردید فرش ...

ای گل خجل از طراوت بستانت

از چرخ گذشته نعره مستانت

از بهر تو لیمو بفرستم یعنی ...

سپیده چو زد دامن چرخ چاک

پر از سیم و زر گشت دامان خاک ...

... توپ کشگنجیر و رویین دیگ و دیگ مبخراست

تیر چرخ آمد فشنگ و بمب و موشک تیر تخش

... هفت اختر شمار هفتورنگ

هفت چرخ است هفت گنجینه

هست یارک مشیمه گوزک کعب ...

... آنگاه آسمان و انیران که تافته است

زین هفت نور چرخ مه و مهر و مشتری

... مگر قیل سمع است یرقان او

که بر دوش چرخ است یرقان او

چو عاشق بگیرد از او حب صبر ...

... بملک روم یعنی در زمین خور نشست آید

چنان بارد بسر هر تازه چرخی راز چرخ آتش

که از پستی به بالا خیزد از بالا به پست آید ...

... کارم از جهل گوهر اندر کان

نور بر چرخ و قطره در عمان

هدیه ام را زفضل خود بپذیر ...