گنجور

 
۹۰۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۱ - داستان قباد

 

... شمن هرچه بد بانگ برداشتند

که نزد خدایان ما بار نیست

نه هم کیشی ایدر ترا کار نیست ...

... خروشان گرفته قبای قباد

شده چاکرانش از گهر بارکش

بتی زر پیکر کشان زیر کش ...

... نریمان بر آشفت و دشنام داد

به خادم دگربار پیغام داد

که گر خود فریدون شه فرخ اوست ...

اسدی توسی
 
۹۰۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور

 

... کز اختر به شاهیش منشور بود

بفرمود پیکار و بر باره شد

همه شهر با او به نظاره شد ...

... چپ و راست حمله برآراسته

همه باره زو خنده برخاسته

نریمان چو دیدش پس از اسپ جست ...

... زمین بیشه ای گشته عاجین همه

ز باران هوا همچو ابر بهار

ز خون تذروان زمین لاله زار ...

... همی بر گرفتند کار از میزد

به زیر آب و زافراز بارنده برگ

میانشان سر شیر و دندان کرگ ...

... به دستار شاره بپوشید ترگ

نهان زیر در گرز بارنده مرگ

بیآمد چو شد تنگ با تیغ کوه ...

... کزاین سان براین که چه پویی دلیر

مگر هستی از سرت یک باره سیر

برین رای تو چیز دزدیدنیست ...

... هوا گشت زنبور خانه ز تیر

شد از سنگ باران رخ خور چو قیر

همی جنگ عراده از هر کران

ببارید بر مغز سنگ گران

همان ابر که بار پیکار ساز

که بارانش از زیر بد بر فراز

درختیست گفتی روان قلعه کن ...

... ز زخمش سر کوه پر ماز شد

بن باره سر تا سر آهون زدند

نگون باره بر روی هامون زدند

به رخنه سپه سر نهادند زود ...

اسدی توسی
 
۹۰۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

 

... از آن پس تکین تاش را خواند زود

دوباره چهل بار بیور هزار

گزین کرد گردان خنجر گذار

برایشان ز خویشان دو سالار کرد

دو صد پیل با هر یکی بار کرد

شتابنده فرمود تا رزم ساز ...

اسدی توسی
 
۹۰۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان

 

... به هم ساخت با آلت کارزار

چهل گاو گردون ز زر بار کرد

دو صد دیگر از دیبه انبار کرد

بفرمود تا هر که در کشورش ...

... بهاریست گفتی همه رزمگاه

ز تیغ اندرون برق و باران ز تیر

ز گرد ابر تیره ز خون آبگیر ...

... هوا بوته زر گدازیده مهر

دگر باره هر دو سپه ساخته

کشیده صف و تیغ و خشت آخته ...

... هوا گرد چون قیر شد کوه کوه

چنان کشته بر هر سوی انبار گشت

که هر جا که بد دشت دیوار گشت ...

اسدی توسی
 
۹۰۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

 

... به چرخ از همه شهر بر شد خروش

ز جوشن وران باره آمد به جوش

به یک سو نریمان به کین دست برد ...

... سر نیزه ها کرده چون چنگ شیر

که مردم کشیدندی از باره زیر

گرفتند گردان ایران و چین ...

... ز شاهین و طیاره بر هر گروه

همی سنگ بارید چون کوه کوه

ز پاشیدن آتش از هر کران ...

... رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت

سر باره از نیزه پرچین گرفت

همه ترگ هاون شد از زخم سنگ ...

... گراینده گرز گران بر گرفت

چو بر باره مردم غمی شد ز جنگ

جهان پهلوان رفت گرزی به چنگ

در از آهن و باره از سنگ بود

به کین کرد سوی در آهنگ زود ...

... به شهر اندر افکند تن با سپاه

فروزد به باره درفش سیاه

به هر گوشه تاراج و پیکار خاست ...

... ز گنجش هم اندر زمان ده هزار

شتروار هر چیز برداشت بار

چه از زر چه از دیبه رنگ رنگ ...

... زدند از پی یادگاری قلم

شتر سی هزار از درم بار کرد

دگر نیم ازین بار دینار کرد

ز زرینه آلت به خروارها

ز سیمینه چندانکه انبارها

شمرده شد از نافه سیصد هزار

صد از سله زعفران شصت بار

ز در چار صد تاج آراسته ...

... دو چندان سپرهای مدهون کرگ

ز زر خشت تیرست و سی بار پنج

که مردی یکی بر گرفتی به رنج

نود بار صد جفت چینی کمان

به زر نیزه و تیر بیش از گمان ...

... ز عنبر یکی گنبد افراخته

به یک باره هر سو روان ساخته

بدودر چو کافور تختی ز عاج ...

... همه چون خمانیده زآهن ستون

ختو هشتصد بار کز زهر بوی

چو آید فتد هر زمان خوی ازوی ...

... ز سنجاب و قاقم فزون از شمار

دوصد باره موی سمندر دگر

که آتش نباشد براو کارگر ...

... صد و شصت طغرل همه به گزین

ده و شش هزار استر بارکش

به مهد و نمدزین دو صد بار شش

دو ره سی هزاران ز تازی هیون

ز فرش و نمد بارشان گونه گون

ز گاوان صد و سی هزار از شمار ...

اسدی توسی
 
۹۰۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۹ - نامه گرشاسب به نزد فریدون

 

... بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار

که بر سیم بارد ز منقار قار

سواری سه اسپه پیاده روان ...

... بپیچد همی چون سرش ز آفتاب

فرستاد پیشم سپه چند بار

پراکنده بیش از هزاران هزار ...

... بیاراست آن رسم دربای او

صد و ده شتر را درم بار کرد

چهل دیگر از بار دینار کرد

دگر چارصد دست زربفت چین ...

... بدی باغ آراسته پرنگار

درختانت کندند یکسر ز بار

سپهری بدی روشن از تو جهان ...

... مهان بر هیونان عودی هوید

سخن جز به دستور سالار بار

نگفتی به ره در نهان و آشکار ...

اسدی توسی
 
۹۰۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۰ - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

 

... پس آن گه دگر هدیه ها برشمرد

به یک هفته در هفتصد بار شش

بد از پیش شه مردم بارکش

همی گفت چون کشور چین که دید ...

... چو نخچیرگاهی به وقت بهار

در او هم گلستان و هم گل به بار

هزار از بزرگان خسرو پرست ...

... ز خفتان و از درع و جوشن هزار

ز گستردنی بار سیصد هیون

شراع و ستاره ده از گونه گون ...

اسدی توسی
 
۹۰۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۱ - پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

 

... تو شیری و تیغ تو ز الماس ابر

روان بار ابر و عنان دار ببر

هوا نیست نز گرد تو تیره فام ...

... صدف گشت هامون ز بس در نثار

شد از نافه ابر آهوی مشک بار

چنان بد ز بس گرد اسپ سپاه ...

اسدی توسی
 
۹۰۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۲

 

... همه پهلوانانش باشند یار

دلیران رزم و بزرگان بار

کنون شهریار آشکار و نهفت ...

... که بیچاره گشت از پی چار پای

ز بلخ آنچنان بار دربار بود

که تا سیستان ره چو دیوار بود ...

... جهان گشته سور سران خاسته

ببارید تند ابر شادی ز بر

دل شادمان از برآمد به در ...

... گلش هر زمان گشت بی رنگ تر

همان بار درش گران سنگ تر

چو بد گاه زادنش بیمار گشت

بر او انده بار بسیار گشت

چنان سخت شد کار زادن بر اوی ...

اسدی توسی
 
۹۱۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۴ - داستان قباد کاوه

 

... شد این آگهی نزد شه آشکار

نهان داشت تا بود هنگام بار

چو شد بر سران بارگاه و سرای

برآورد سر شاه دانش سرای ...

... کنونست در بزم با ما به هم

بدادیمش اهواز و ده باره شهر

همی زین فزونتر ز ما یافت بهر ...

... تو خواهی و خواهد خداوند تاج

به سالی دوباره نباشد خراج

بر این آرزو پهلوان سترگ ...

اسدی توسی
 
۹۱۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۶ - رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

 

... بکوشید یکدست فردا دگر

دهد بختم این بار یاری مگر

چو گرشاسب تنها درآید به جنگ ...

... شبان کز میان شد چه باشد رمه

به کشتی بنه هر چه بد کرد بار

سپه برد نزدیک دریا کنار

که تا گر دگر بارش افتد شکست

به دریا گریزان شود دوردست ...

اسدی توسی
 
۹۱۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

 

... در آن میغ خون آب شد برق تیغ

برآویخت یک باره با مهر خشم

خرد را سترگی فرو بست چشم ...

... ز پاشیده خرطوم پیلان به تیغ

تو گفتی همی مار بارد ز میغ

سر خشت گفتی می آشام شد ...

... هم اندر هوا کرکسان را کباب

به هر بار کاو گرز بفراشتی

به زنهار مه بانگ برداشتی ...

... سر خنجرش لاله کارنده بود

ز درع یلان حلقه بارنده بود

تو گفتی به هر حلقه گردون دو نیم ...

... دگر تن به شهر اندر انداختند

به باره ره جنگ برساختند

چو بفکند زرین سپر آسمان ...

... شه طنجه را دل شد از درد چاک

فروهشت در شب ز باره رسن

به دریا گریزنده شد با دو تن ...

... دگر کس نیارست شد رزم خواه

تن از باره یکسر فکندند زیر

به کین دست ایرانیان گشت چیر ...

اسدی توسی
 
۹۱۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۸ - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

 

... همی خواست تا یکسر آن بوم و بر

ببیند که کم دید بار دگر

چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل ...

... وزو هست گردی دگر هر درخت

کشان شاخ ها نیزه و گرز بار

سپر برگ ها و سنان نوک خار ...

اسدی توسی
 
۹۱۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۹

 

... که چون طنجه کندی و بردی سپاه

چرا کردی آباد بار دگر

چنین داد پاسخ یل پرهنر ...

... زمین رنگ باغ بهاران گرفت

هوا از درم ریز باران گرفت

ز دیبا تو گفتی بر آن شهر بر ...

... خزان و بهاریست گفتی به هم

ز دینار باریدن و از درم

چو آمد به تنگی سپهدار شیر ...

اسدی توسی
 
۹۱۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او

 

... بگفت این و از دیده آب دریغ

ببارید چون ژاله بارد ز میغ

دمش هر زمان گشت کوتاه تر ...

... همان روز بگرفت نیز آفتاب

نمود ابر از آن پی به باران شتاب

به هر گوشه ای گریه ای خاسته ...

... درفشش فراز سر افراخته

به برگستوان باره پیشش بپای

برو هرکسی گشته زاری فزای ...

... کسی نیست غمگین تر اکنون ز من

ببستی در بار چون بر سپاه

شدی سوی آن برترین جایگاه ...

... چه بودت که با ما به جنگی و خشم

نه در بزم دینار باری همی

نه در رزم خنجر گزاری همی ...

... سپردندش اندر ستودان به خاک

ببسند از آن پس برش راه بار

نبد پهلوان گفتی از بیخ و بار

چنینست گیتی ز نزدیک و دور ...

... چو پایی تو ای پیر مانده شگفت

که بارت شد و کاروان برگرفت

به پیری چرا گشت آز تو بیش ...

... که دورست ره وز شدن چاره نیست

درین ره مدان توشه و بار نیک

به از دانش نیک و کردار نیک ...

اسدی توسی
 
۹۱۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب

 

... که جوید چو شد مر ترا کار زار

درختی بدی سال و مه بارور

خرد بیخ و دین برگ و بارش هنر

درخت از زمین سرکشد برفراز ...

... گر او شد کنون ماند گاهش ترا

سپردیم ما بارگاهش ترا

ز دل مهر او بر تو انگیختیم ...

... پذیره فرستاد یکسر سپاه

پیاده شدش پیش از بارگاه

نشاندش بر اورنگ و پرسید چند ...

... پس از ناگهان باز بکشد به زهر

درختیست با شاخ بسیار بار

برش تازه گل یکسر و تیزخار ...

اسدی توسی
 
۹۱۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴۴ - در خاتمت کتاب

 

... همه پرگل و سبزه و میوه دار

نگردد کم ارچند چینی ز بار

مر این نامه را من بپرداختم ...

اسدی توسی
 
۹۱۸

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب دوم » بخش ۶ - ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّس السَقَطی

 

... و گفت سی سالست تا استغفار همی کنم از یک شکر که کردم گفتند چگونه بود گفت آتش اندر بغداد افتاد کسی مرا خبر آورد که دکان تو نسوخت گفتم الحمدلله و سی سالست تا پشیمانی همی خورم تا چرا خویشتن را از مسلمانان بهتر خواستم

در حکایة همی آید کی سری گفت اندر روزی چندین بار اندر بینی نگرم از بیم آنک گویم رویم سیاه شده باشد که از گناهها که از من در وجود آمده باشد سری گوید راهی دانم کوتاه تا بهشت گفتند چیست گفت از کس چیزی نخواهی و هیچ چیز از کس فرا نستانی و با تو هیچ چیز نبود کی بکسی دهی

جنید گوید سری گفت میخواهم که بمیرم و ببغداد نباشم گفتند چرا گفت ترسم که گورم فرا نپذیرد و فضیحت شوم ...

ابوعلی عثمانی
 
۹۱۹

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب دوم » بخش ۱۲ - ابومحمّدسهل بن عبداللّه التُسْتَری

 

... سهل گفت من سه ساله بودم و مرا قیام شب بودی و اندر نماز خال خویش محمدبن سوار می نگریستمی و وی را قیام شب بودی و بسیار بودی که گفتی یا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری

محمدبن الواصل البصری گوید که از سهل شنیدم گفت کی خال مرا گفت یاد نکنی آن خدایرا کی ترا بیافرید گفتم چگونه یاد کنم گفت بدل بگوی آنگاه که اندر جامۀ خواب از این پهلو بر آن پهلو گردی چنانکه زبانت نجنبد الله معی الله ناظر الی الله شاهدی گفت بچند شب آن همی گفتم پس او را خبر دادم گفت هر شب هفت بار بگو بگفتم پس او را خبر دادم گفت هر شب یازده بار بگوی آن همی گفتم حلاوتی اندر دلم فرا دید آمد چون سالی برآمد خالم گفت نگاه دار آنچه تو را آموختم و دایم بر آن باش تا اندر گور شوی که اندر دنیا و آخرة ترا آن بر دهد و سالها بگذشت و همان همی گفتم حلاوة اندر سر من پدیدار آمد پس خالم گفت یا سهل هرکه خدای با او بود و وی را بیند از معصیت بباید پرهیزد پس خلوت اختیار کردم و مرا بدبیرستان فرستادند گفتم که ترسم که همت من پراکنده شود با معلم شرط کنید بر آنک ساعتی بنزدیک وی باشم و چیزی بیاموزم دیگر برخیزم آنگاه بدبیرستان شدم و قرآن بیاموختم و شش ساله بودم یا هفت ساله و صوم الدهر داشتمی و قوت من نان جوین بودی بدوازده سالگی مرا مسیله افتاد و سیزده ساله بودم که اندر خواستم که مرا ببصره فرستند تا این مسیله پرسم بیامدم و بپرسیدم و هیچ کس از علماء بصره جواب نداد بعبادان آمدم نزدیک مردی او را ابوحبیب حمزة بن عبدالله العبادانی گفتند از وی بپرسیدم جواب داد و بنزدیک وی بایستادم یکچندی و فایده هایی بود مرا از سخن وی و آداب وی پس با تستر آمدم و قوت خویش با آن آوردم که مرا به درمی جو خریدند و بآس کردند و نان پختند و هر شب وقت سحرگاه بیک وقیه روزه گشادمی بی نان و خورش و بی نمک آن درم مرا سالی بسنده بود پس عزم کردم که هر سه شب یکباره روزه گشایم و فرا پنج روز بردم پس فرا هفت روز بردم پس فرا بیست و پنج روز بردم و بیست سال بر این بودم پس سیاحت کردم چندین سال پس با تستر آمدم و شب تا روز قیام کردمی

نصربن احمد گوید که سهل گفت هر عمل کننده که عمل کند نه باقتدا اگر طاعت بود و اگر معصیت همه راحت نفس بود و هر فعل کی کند باقتدا همه عذاب نفس بود

ابوعلی عثمانی
 
۹۲۰

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب دوم » بخش ۱۴ - ابوعبدالرّحمن حاتم بن عنوان

 

... با حاتم گفتند تو را چه آرزوست گفت روزی تا شب عافیت گفتند نه همه روزها عافیت است گفت عافیت من آنست کی آنروز اندر خدای عاصی نشوم و از حاتم حکایت کنند گفت اندر غزا بودم ترکی مرا بگرفت و بیفکند تا بکشد دلم مشغول نشد منتظر همی بودم تا چه حکم کرده است وی کاردی همی جست ناگاهان وی را تیری آمد و کشته شد از من باز افتاد و من برخاستم

اندر حکایة همی آید کی حاتم گفت هرکی اندر این مذهب آید چهار گونه مرگش بباید چشید موت الابیض و آن گرسنگی است وموت الاسود و آن احتمال بود و بار کشیدن خلق و موت الاحمر و آن عمل بود و مخالفت هوی و موت الاخضر وآن مرقع داشتن یعنی جامۀ پاره پاره بر هم دوخته

ابوعلی عثمانی
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۶۵۵