گنجور

 
۸۲۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۷ - شیخ ابوعامر

 

خسروا زاصطبل تو کو معمور باد

وارث اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید

مرکب میمون آدم دام توفیقه که هست

یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید

گفت با اسب قدیم آخر که تو باری بگو

تا مبارک مقدمت در دور عالم کی چمید ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۸۲۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - دو خواجه تاش

 

من بنده و اسب هر دو امروز

بر درگه تو دو خواجه تاشیم ...

... ما هر دو درین دیار فاشیم

قدری جو اگر دهی باسبم

ما نیز طفیل اسب باشیم

ور گندم باره دهی نیز ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۸۲۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

... بر دست گرفت کج روی چون فرزین

تا ز اسب پیاده ماندم همچون شاه

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۸۲۴

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

... در چشم کسان چه بود اگر کاه ببینی

و نیز شرط اوفق و رکن اوثق آن است که در میدان این تسوید اسب خود تازم و بر بساط این تمهید نرد خود بازم و در جمله این تصنیف با سرمایه خود سازم الا مصراعی چند بر سبیل شهادت نه بر وجه افادت و در جمله

آن ابیات که رفیق ره باشد به عدد کم از ده باشد که عروس را به پیرایه همسایه یک شب بیش نتوان پیراست و از آرایش دو روزه به سؤال دریوزه نتوان آراست ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۲۵

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو

 

... یشیعه ید الدنیا خداعا

دیگر روز که جهاد اکبر و التقاء لشگر خاسته بود و من رکبة اللیل الداجی الی رقبة الصباح المفاجی در استعداد اسباب پیکار وکارزار بودم و لحظه ای در آن شب دراز نغنودم

تا آن زمان که الحان اذان از زبان بآذان و خروش خروس بالحان کوس بگوش پیوست و ندای حی علی الفلاح با غناء هلموا الی الراح جمع شد و زاغ خدور رواح در سلسله کافور ریاح صباح آویخت و شیطان شب از سلطان روز بگریخت ...

... تا شود عرصه مراد فراخ

ننگ بر اسب تنگ باید کرد

وقت جوشش شتاب باید جست ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۲۶

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنه - فی السفر و المرافقة

 

... و اقداح می وصال دوش او خوردست

با چندین رفق و مدارا و حلم و محابا آن سرور می فرمود لو کنت متخذا خلیلا لا تخذت ابابکر خلیلا اگر در این مضیق سفر پای افزار هیچ رفیق در گنجیدی آن صدیق بودی الا آنکه ما را سفرهای شاق و راههای مخوف عراق در پیش است که اسب هیچ رفیق در آن میدان جولان نکند و خر هیچ یار درین مضیق بار نکشد

سفری که گام اول من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی بود بودن یاران سست ساق تکلیف مالایطاق بود که از یاران این بساط و فرش رفیقی سفر کرسی و عرش نیاید ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۲۷

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة عشر - فی مناظرة السنی و الملحد

 

... جان از طرف گسستم دل بر تعب نهادم

زین سفر چو مردان بر اسب شب نهادم

زهری که داد دهرم طعم شکر گرفتم ...

... اینجمله در حبایل و در بند شست اوست

چون سخن پیر بلغاری بدین درجه رسید و پیر حصاری این تحقیق و تدقیق بدید دانست که اگر عنان سخن بدست وی بماند اسب بیان در میدان تیزتر راند تا آن سخن مدد و قوت گیرد و رنق و طراوت پذیرد

گفت ایها الشیخ اکثار در کلام شرط نظر نیست الذالکلام او جزه و احسنه اعجزه چون ماهی ساعتی خاموش باش و چون صدف لختی گوش سخن اهل جدال بمناوبه و سیوال نیکو گردد چون بلبل چندان دستان خود مزن و چون خروس عاشق خروش خود مشو بشنو تا بدانی که هیچ نمی دانی و گوش دار تابشناسی که هیچ نمی شناسی ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۲۸

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق

 

... روز بر باد پای باید رفت

شب بر اسب ظلام باید بود

عشق را خواجه و غلام یکیست ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۲۹

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنة عشر - فی الفقه

 

... حراما و فی الباقین صار مخیرا

پس از اسب تازی پیاده شد و بر مرکب پارسی سوار گشت و این ابیات بارتجال بگفت

مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۳۰

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

... فاقراء سلامی علیهم اینما کانوا

پس پیر گفت ای جوان مسافر همانا در قدیم الأیام درین مشعر الحرام عشقی باخته ای و درین میدان اسبی تاخته ای اگر وقتی درین اماکن خوش خندیده ای امروز درین مساکن زار بگری که مهر یاران در صفا و صفات پدید آید و وفای عهد دوستان بعد از وفات ظاهر گردد

درین خارستان که مینگری هزار نگارستان بیش بوده است و بر این خاک که قدم همی سپری هزار سرو مستوی قد مورد خد بیش خفته است ...

... گفتم مر این بام و درو حجر و مدر را که باشی که بس سوخته و افروخته وزار و نزارت می بینم گفت مراعات عهد یاران خفته و دوستان روی نهفته در شریعت و طریقت مندوب و محبوب است

هر که را حقوق ممالحت غریم وار دامن نگیرد کریم وار نمیرد خاک این خطه مکتب و ملعب من بوده و مربع و مرتع این دیار عرصه بازی و میدان اسب تازی من ارباب کرم و اولیای نعم درین خاک پاک سر در طی کفن وفا کشیده اند و ازجام حوادث شربت فنا چشیده

اگر ایشان غایب اند ذکر ایشان حاضر است و اگر مرده اند نام ایشان زنده پس این ابیات را با چشم گریان و سینه بریان در تکرار و گفتار آورد ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۳۱

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب

 

... ای همه حسن ها مسخر تو

کی دود اسب بنده با خر تو

ما که از خیل رند و اوباشیم ...

... وان که امروز دشمنند ز توست

ای محاسب ترین اهل زمین

دفتر رنج های بنده ببین ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۳۲

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت نخست

 

... ناظر مجلس تو ناهید است

نعل اسب تو تاج خورشید است

ای چو تو حاتمی و معنی نه ...

حمیدالدین بلخی
 
۸۳۳

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » تهنیت فتح عراق و مدح سلطان سنجر

 

... بر هوا شنگرف گون از خون گمراهان بخار

اسب تازان باد شکل و گرد گردان ابر وصف

تیغ رخشان برق سان و کوس نالان رعدوار ...

... موقفی با هیبت یوم الخروج از گیر و دار

گاوپیچان در زمین از نعل اسب شیر روز

شیر بی جان بر سپهر از بیم گرز گاوسار ...

عبدالواسع جبلی
 
۸۳۴

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - قصیده

 

... اگر ز جرعه جانت نمی رسد به جهنم

زمانه مملکت جم به بیور اسب ندادی

اگر به جرعه رسید ز جام دولت تو جم ...

فلکی شروانی
 
۸۳۵

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده

 

... حال کند جان نثار بر سر جام تو جم

زود کند سر فدا بر سم اسب تو سام

خصم به شطرنج کین با تو ببسته گرو ...

فلکی شروانی
 
۸۳۶

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

... جان فشاندی بر سر رطل تو جم

بوسه دادی بر سم اسب تو سام

از قدر صد قاصد از تو یک رسول ...

فلکی شروانی
 
۸۳۷

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

... پاره کند باره اسکندری

ای شده نعل سم اسب تو را

مشتری از چرخ به جان مشتری ...

فلکی شروانی
 
۸۳۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

... در حمل خورشید پنداری خرامان آمدست

اسب همت را عنای ار تنگ گیری تو رواست

زانک پیش تو جهان بس تنگ میدان آمدست ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۸۳۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... خونم از اکحل روان برداشت

اسب صبرم ز رنج پوست فگند

محنتم مغز استخوان برداشت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۸۴۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... در آن زمان که شود روی طارم ازرق

ز گرد اسب یلان تیره در صف پیکار

ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۱۱۷