گنجور

 
۸۰۰۱

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۷

 

... اگر گردد آواز زنگش بلند

دم صور تا حشر افتد به بند

فلک پست در جنب بالای او ...

... کمان را چنان گوشه ها شد بلند

که شد بر فلک ناخن تیر بند

تفک نارسیده ز جوش و خروش ...

... ز آیینه در قلعه آهنین

بر اعدای شه بسته راه گریز

تکاور در آهن چو شمشیر تیز ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۲

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۹

 

... ز جای فتادن برآمد علم

چو تسبیح زاهد در آن گیر و بند

کم از صد نبودند در یک کمند ...

... بکاوند اگر استخوان یلان

نیابند بی رگ چو شمع استخوان

ازین قصه دل پیچ و تاب آورد ...

... ز برق دمش شعله در اضطراب

بنامش چه اما لبالب ز آب

به خاطر که دارد درین عرصه گاه ...

... چو خواهد کند خامه نامش رقم

شکافد بنان چون زبان قلم

به تیزی چنان کز ملاقات وی ...

... که در قلعه دولت آباد نیست

بلندیش خورشید را بسته دست

ز خمخانه رفعتش چرخ مست ...

... چنان سنگ هایش به هم درز تنگ

که گویی بنا شد ز یک پاره سنگ

ندارد گر این قلعه را در خیال ...

... چها گفته درباره آسمان

لب خندقش بسته از سحر دم

طلسمی میان وجود و عدم ...

... ز نه تخته یک لخت در ساخته

ندیده ست تا شد بنا روزگار

چنین قلعه ای چشم این نه حصار ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۳

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۰

 

... ز روزن برو کرده آشوب سر

که کرد این بنا را به این محکمی

نمی آید این کار از آدمی ...

... که دیده ست قفلی سراسر کلید

به وصفش کنم ناخن فکر بند

که گر افتم افتم به فکر بلند ...

... ز کشورستانان این آستان

کمین بنده پادشاه جهان

چو آهنگ تسخیر کشور کند ...

... که هم شاه برج است و هم برج شاه

اساسی چو بنیاد دولت قوی

جهان کهن را بنای نوی

به سویش کند ماه اگر کج نگاه ...

... زهی خوش اساسی و پایندگی

که قصر بهشتش کند بندگی

تهی کرد گیتی بسی درج را ...

... عروس جهان کرده ساعد بلند

که در جیب گردون کند پنجه بند

چه شمعی ست این برج عالی جناب ...

... عمود فلک گر دهندش قرار

بماند بنای فلک پایدار

مکن بهر فردوس اینجا تلاش ...

... ز دل های سنگین ندارد کمی

ببین این بنا را چه دولت بود

که فانوس شمع سعادت بود

فنا پیش ازین هرچه می خواست کرد

بقا زین بنا قامتی راست کرد

درونش ز نقاشی رنگ زنگ

به هم جای آمیزش رنگ تنگ

تماشای نقاشی این بنا

نگه را کند محو در دیده ها ...

... ز غیرت رمد بلبل از آشیان

ز شبنم عذار گلش در گلاب

جهد غنچه از جوش بلبل ز خواب ...

... قلم شکل سروی نپرداخته

که بست آشیان بر سرش فاخته

هنوزش قلم کار در لاله داشت ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۴

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۱

 

... نگنجد ز نشو و نما در ورق

به یک دست اگر نخل بندد به کاخ

به دست دگر میوه چیند ز شاخ ...

... که ناخن زند نغمه اش بر جگر

قلم نقش نابسته تاتار را

که مشکش دکان بسته عطار را

ز کلکش چنان ریخت نقش شراب ...

... گر افتد ز دستش قلم در رقم

ز مژگان تصویر بندد قلم

ز پرداز صورت نپرداخته ...

... به خاکش نهد ریشه در گل قدم

که از شبنمش نم رسیده به نم

طروات ز روی گلش منفعل ...

... کند بر سمن عطربیزی صبا

رطوبت فروشد به شبنم هوا

شراب قدح سوز دارد به جام ...

... ز پهلوی گل شد چنان عطریاب

که چون گل دهد برگ گلبن گلاب

نمالیده چشم از شکر خواب ناز

شکفتن بغل کرده بر غنچه باز

چنان شد ز گل بار گلبن گران

که افکند از شاخ مرغ آشیان

درین بوستان طراوت نگار

توان جای گل دسته بستن بهار

کند گر سوی این گلستان گذار ...

... به سحر آن که ترتیب گرمابه داد

بنای بهشتی بر آتش نهاد

به حمام شد توبه ام رهنمون ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۵

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۲

 

... که شوید غم از دل غبار از بدن

ز شبنم عنان بهارش به دست

چو فصل خزان لیک عریان پرست ...

... به نور و صفا برده است آب صبح

طلسمی خرد ز آتش و آب بست

که بر خاکش از باد غم نیست دست ...

... تر و گرم دیو از کسی شست دست

که احرام مسجد ز گرمابه بست

دهد مرد را از طریق فلاح ...

... بر این در دعا کرد صبح و دمید

بنایی به این میمنت کس ندید

ندیده بهشتی چنین هیچ کس ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۶

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۳

 

... بود سنگ چخماق آن آفتاب

طلبکار حاجات دلبسته اش

بهار مناجات گلدسته اش ...

... ز وصفش به بیت المقدس رهی ست

که هر بیت بنیاد بیت اللهی ست

اجابت زند بر عبادت نیاز ...

... که دادش فلک قطب عالم خطاب

کمر بست چست و قدم درنهاد

نه از راه رسم از ره اعتقاد ...

... به توفیق حق شد چو کارش به کام

بنا کرد این مسجد و شد تمام

به فرموده سایه کردگار

چو کرد این بنا را قضا استوار

بنایی چو بنیاد عشق استوار

چو عهد وفاپیشگان پایدار

نوشتند تاریخش اهل یقین

بنای شهنشاه روی زمین

به ملک دگر خاطرم شاد نیست ...

... به ملک سخن خسرو دیگرست

چو در خدمتش خامه بندد کمر

شود چون سیاهی روان مشک تر

سخن ور ز طرز کلامش خجل

قلم بسته بر حرفش از نقطه دل

نوای طرب می زند الفتش ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۷

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۵

 

... به نرگس نگر کز سرافکندگی

دهد چشم یارش خط بندگی

بر دولت آرد نهال ادب ...

... ز هم بگسلد انتظام جهان

ادب را مگو بنده دولت است

ادب آفریننده دولت است ...

... تهیدستی آرد بر آزادگی

من افتادگی را به جان بنده ام

گل نقش پا را سراینده ام ...

... برآید ز مشرق به صبر آفتاب

شکیبنده را بس همین ماجرا

که باشد رفیق صبوران خدا ...

... گرت هست صبری مشو ناامید

در بسته را صبر باشد کلید

به خم از صبوری زند جوش مل

برآید به صبر از رگ خار گل

بنای صبوری مبادا نگون

به صبر آمد از چاه بیژن برون ...

... ز دریا گذشتن توان تشنه لب

بر آنکه طبعش طمع بنده نیست

دو عالم به یک ارزن ارزنده نیست ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۸

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۷

 

... تو ناخوانده ای کس به روزت مباد

چو بالین و بستر کنی خاک و خشت

مرو بی طلب گرچه باشد بهشت ...

... ازیشان به هر صحبتی کلفتی ست

دو روبند و بیرو عجب صحبتی ست

چو خون در رگ و ریشه هم دوند ...

... خورند آنقدر آب بر یاد هم

که گردند سیلاب بنیاد هم

چو با هم نوای طرب می زنند ...

... نجسته ست یک صیدشان از کمند

بر اوراق عیبند شیرازه بند

چو پیوسته در شستشوی همند ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۰۹

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۸

 

... سلیمانی آورد رگ از ازل

به زنار بستن ازان شد مثل

مپیوند با هیچ کس زینهار ...

... ز مژگان خلد موی در دیده بیش

بود خاربن گر جهان سربه سر

گل از خار گلبن خورد نیشتر

دل از جور خویشان شود تیره بیش ...

... به گردون مینداز کار مرا

کمین بنده آستان توام

اگر نیک اگر بد ازان توام ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۰

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۱۹

 

... که چون زال مو روید از تن سفید

مکن از حنا موی خود رنگ بست

جوانی به نیرنگ ناید به دست ...

... بزن دست و پا تا جوانیت هست

که پیر از عصا بسته بر چوب دست

برو دل به عهد جوانی منه ...

... چو قدر جوانی ندانسته ای

دل خود به شاخ هوس بسته ای

خزان دیده به داند از رنگ کار ...

... ز خاک تو دوران به فکر سبو

تو در استخوان بندی آرزو

قدت گشت چوگان گوی عصا ...

... ز پیری ولی بر سرت پنبه کاشت

بنا کرده دوران به عزم سفر

ز مو سایبان سفیدت به سر ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۱

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۰

 

... چرا سبحه زنار کردن چرا

مزن دست بر گیسوی تابناک

که ناگاه از تب نگردی هلاک ...

... منه دل به خوبان چین و چگل

که بر موی چینی نبندند دل

مده دل به این تنگ چشمان ترک ...

... ندارد گزیر از دویی هیچ کس

بنای جهان بر دو حرف است و بس

گرت فرد می خواست صورت نگار ...

... که پیش از تو شو دیده باشد به خواب

چه بندی به خاک کهن آب جو

زمین نو گرفت آورد بر نکو ...

... برو کوزه نم کشیده مخر

نبسته ست دکان خود کوزه گر

بر آن زن پلارک پسندیده است ...

... ازان غنچه به زخم خارت به دست

که دست دگر چیدش و دسته بست

برو دست از خون آن زن بشوی ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۲

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۱

 

... نری چون کند مایه ای در قطار

بنه ساربان دوش گو زیر بار

زبردست داماد شد چون عروس

بنه بیضه چون ماکیان گو خروس

مکن مادگی مرد گو آنقدر ...

... وگرنه بهشت است آزادگی

کسی در تجرد کمر بست چست

که دست از زن و مال و فرزند شست ...

... عیال عیالت چه باید شدن

چه گلبن سحرگاه گل گل شکفت

ندانم شنیدی که بلبل چه گفت ...

... تو در سیر بازار با گلفروش

من افتاده در پای گلبن ز پای

تو را بر سر دست و دستار جای ...

... تو با هر سر خار داری سری

به هر خس هم آغوش و هم بستری

دو روز دگر از ملاقات باد ...

... که چشمت بود خشک و دامن تر است

ببند از رگ گریه بر دیده آب

خجل شو ز دریا که گردد سراب ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۳

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۲

 

... چو عفو خداوند دانسته ای

لب عذرخواهی چرا بسته ای

شبی را چو مه زنده گر داشتی ...

... ز پاس نفس زنده باشد حباب

نبندد به قصد تو شمشیر کس

زبان تو خصمیت را تیغ بس ...

... که نام تو گردد به نیکی بلند

به خلق خوش آزاده را بنده کن

به احسانش از خویش شرمنده کن ...

... مینداز بر بام غیبت کمند

در غیبت خلق بر خود ببند

نگردد حضورت ز غیبت زیاد

که خود بستگی آورد این گشاد

ز غیبت درین عالم آب و گل ...

... که مو نیست در چشم خورشید عیب

اگر عهد بندی به کس پاس دار

حذر کن ز بدعهدی روزگار

بود خاک عهدی که صورت نبست

به از خون عهدی که بست و شکست

در اندیشه دوشم به خاطر رسید ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۴

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۳

 

... توسل مکن جز به آل رسول

چه پرسی تو از بنده راز نهفت

خدا گفته است آنچه بایست گفت ...

... مریدان ناقص ز تقصیر خویش

کرامات بندند بر پیر خویش

نباشد کمالی چو دفع گزند ...

... تکبر کند مرد دنیاپرست

شود سرگران خوشه چون دانه بست

گر این است دارنده را زندگی ...

... نظر بر تهی دیدگان نیست نغز

چه حاصل ز بادام نابسته مغز

مزن چنگ در دامن حرص و آز

که مرد از قناعت شود بی نیاز

هوس ملک دین را ز بنیاد کند

امیری کند نفس اماره چند ...

... به یک حرف رنگین لب هوشمند

زبان را گشاید ز صد ساله بند

ز معنی جهان پر ز نقش و نگار ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۵

قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۴

 

... که چون نغمه در تار گنجیده ام

مرا شعر تر از وطن رخت بست

گهر زآب خود شوید از بحر دست ...

... چه افسرده بوده ست این مشت دود

به عزت بنای که را برفراخت

که آخر به خواری خرابش نساخت ...

... که بی دانه ننشسته این آسیا

نکرد آسمان خانه ای را بنا

که آخر ندادش به سیل فنا

چه رنگین بنا این چمن راست یاد

که چون برگ گل رفته حسنش به باد ...

... درین خاک تخم خرابی مکار

چه عالی بناهای نیکوسرشت

که شد خاک و دهقان در آن دانه کشت

بسی خانه باید ز بنیاد کند

که تا گردد ایوان قصری بلند

ز حرص افکنی بر بنایی شکست

که گردی ازان بر تو خواهد نشست ...

... درختی نبینی ز نو یا کهن

که از باد صرصر نیفتد ز بن

کسی میوه کام ازین بوستان ...

... برو تکیه بر جاه دنیا مکن

که آن برکند نخلت آخر ز بن

درین بوستان لاله گر نیست داغ

چرا برنکرد از ته دل چراغ

تو را کرده گلبن پر از گل کنار

به نیک و بد بوستانت چه کار ...

... نباشد اگر در میان پای داغ

دماغی ندارد بنفشه مگر

که با گل کند بی دماغانه سر ...

... اگر مستحقی زکاتش بخور

به زر بت پرستیت ازان نقش بست

که هر زرپرستی بود بت پرست ...

قدسی مشهدی
 
۸۰۱۶

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۲ - فی مناجات

 

... به خواب نیستی آسوده بودم

نه از همخوا به منت نی ز بستر

نه از افسانه نی از بالش پر ...

... ز دزد و پاسبان بی غم غنوده

نه در بسته نه اسباب گشوده

صدای لطف تو سوی خودم خواند ...

... بدی کردم به جان خویش بسیار

اگر بندم کنی در بند بندم

گناه خویشتن گو بر که بندم

به درگاه تو بازآیم به زنهار ...

ملا مسیح
 
۸۰۱۷

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷ - در صفت شب معراج

 

... امام انبیا شد در دو گانه

پس آنگه تنگ بر بسته میان را

شرف داده نخستین آسمان را

چو سوی ملک بالا عزمش افتاد

فلک در نعلبندی نقد مه داد

به دیوان دوم چون جلوه گر شد ...

... ثوابت بهر استقبال سیار

ز کرسی پس قدم بر عرش بنهاد

ز اوج سدره هم بگذشت چو باد ...

ملا مسیح
 
۸۰۱۸

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۲ - در مذمت حساد

 

... دلا بی غم نشین از طعنۀ غیر

بنا کن کعبه از سنگ و گل دیر

برهمن هم تو منصف باش مارا ...

... چو خورشیدست هر گوهر که سفتم

دروغ افسانه نتوان بست نتوان

نشاید در جناب عشق بهتان ...

... محال است این که کس بر روی دریا

ببندد پل گشاید شهر لنکا

خرد زین نکته تا آگاه گشته ...

ملا مسیح
 
۸۰۱۹

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۴ - آغاز داستان رام و سیتا

 

... که رایی بود اندر کشور هند

به زیر خاتمش بنگاله تا سند

به شهر اود نامش راجه جسرت ...

... به بزم و رزم چون خورشید فیروز

به فرمانش به بستان کرده بلبل

تغیر نام نافرمانی از گل ...

ملا مسیح
 
۸۰۲۰

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۵ - مشورت کردن راجه جسرت برای اولاد با وزیران

 

... قرار مصلحت بر جگ بدادند

ز خلوت رای چون بر تخت بنشست

گره بستش به جان وز جان کمربست

وزیر ملک را نزدیک خود خواند ...

... که از آب و سروج آن روی جا کن

به نذر جگ شهری نو بنا کن

رها کردند پس اسپ سیه گوش ...

... هر آن رایی که بر جنگش بود رأی

ببندد اسپ و او گردد صف آرای

هر آن کس صلح شد معقول خاطر ...

... به سالی ربع مسکون را بپیمود

نبستش هر که را یارا نه آن بود

به هفت اقلیم گشت و باز گردید ...

... در آن مدت که ماند اسبش به جولان

بنای شهر نو آمد به پایان

هماندم رای با اسب جهانگرد ...

... سه بانوی کلان را پیش خود خواند

به صد جان در کنار خویش بنشاند

به دست خویش کرد آن شیر تقسیم ...

ملا مسیح
 
 
۱
۳۹۹
۴۰۰
۴۰۱
۴۰۲
۴۰۳
۵۵۱