گنجور

 
۶۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

... خواجه موید کز خرد نفسش همی معنی برد

چون بحر او موج آورد جان پرورد دین گسترد

باقی است آنکو پرورد باداش جاویدان بقا ...

ناصرخسرو
 
۶۲

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲۲ - عرقه، طرابلس و مردمان شیعه‌اش

 

... روز شنبه پنجم شعبان آنجا رسیدیم حوالی شهر همه کشاورزی و بساتین و اشجار بود و نیشکر بسیار بود و درختان نارنج و ترنج و موز و لیمو و خرما و در آن وقت شیره نیشکر می گرفتند

شهر طرابلس را چنان ساخته اند که سه جانب او با آب دریاست که چون آب دریا موج زند مبلغی بر باروی شهر بر رود و یک جانب که با خشک دارد کنده ای عظیم کرده اند و در آهنین محکم بر آن نهاده اند

جانب شرقی بارو از سنگ تراشیده است و کنگره ها و مقاتلات همچنین و عراده ها بر سر دیوار نهاده خوف ایشان از طرف روم باشد که به کشتی ها قصد آنجا کنند و مساحت شهر هزار ارش است در هزار آرش همه چهار پنج طبقه و شش نیز هم هست و کوچه ها و بازارها نیکو و پاکیزه که گویی هر یکی قصری ست آراسته و هر طعام و میوه و مأکول که در عجم دیده بودم همه آنجا موجود بود بل به صد درجه بیش تر و در میان شهر مسجدی آدینه عظیم پاکیزه و نیکو آراسته و حصین و در ساحت مسجد قبه ای بزرگ ساخته و در زیر قبه حوضی ست از رخام و در میانش فواره ای برنجین برآمده و در بازار مشرعه ای ساخته است که به پنج نایژه آب بسیار بیرون می آید که مردم برمی گیرند و فاضل بر زمین می گذرد و به دریا در می رود و گفتند که بیست هزار مرد در این شهرست و سواد و روستاق های بسیار دارد و آنجا کاغذ نیکو سازند مثل کاغذ سمرقندی بل بهتر و این شهر تعلق به سلطان مصر داشت گفتند سبب آنکه وقتی لشکری از کافر روم آمده بود و این مسلمانان با آن لشکر جنگ کردند و آن لشکر را قهر کردند سلطان مصر خراج از آن شهر برداشت و همیشه لشکری از آن سلطان آنجا نشسته باشد و سالاری بر سر آن لشکر تا شهر را از دشمن نگاه دارند و باجگاهی ست آنجا که کشتی ها که از اطراف روم و فرنگ و اندلس و مغرب بیاید عشر به سلطان دهند و ارزاق لشکر از آن باشد و سلطان را آنجا کشتی ها باشد که به روم و صقیله و مغرب روند و تجارت کنند و مردم این شهر همه شیعه باشند و شیعه به هر بلاد مساجد نیکو ساخته اند در آن جا خانه ها ساخته بر مثال رباط ها اما کسی در آن جا مقام نکند و آن را مشهد خوانند و از بیرون شهر طرابلس هیچ خانه نیست مگر مشهدی دو سه چنانکه ذکر رفت

ناصرخسرو
 
۶۳

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲۹ - حیفا

 

بعد از آن از آنجا برفتیم و به دیهی رسیدیم که آن را حیفا می گفتند و تا رسیدن بدین دیه در راه ریگ فراوان بود از آن که زرگران در عجم به کار دارند و ریگ مکی گویند و این دیه حیفا بر لب دریاست و آنجا نخلستان و اشجار بسیار دارند آنجا کشتی سازان بودند و آن کشتی های دریای را آنجا جودی می گفتند از آنجا به دیهی دیگر رفتیم به یک فرسنگی که آن را کنیسه می گفتند از آنجا راه از دریا بگردید و به کوه در شد سوی مشرق و صحراها و سنگستان ها بود که وادی تماسیح می گفتند چون فرسنگی دو برفتیم دیگر بار راه به کنار دریا افتاد و آنجا استخوان حیوانات بحری بسیار دیدیم که در میان خاک و گل معجون شده بود و همچو سنگ شده از بس موج که بر آن کوفته بود

ناصرخسرو
 
۶۴

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۲۷ - اندر فرق میان مدرک و ادراک

 

... یکی قوتش بیننده است و مر او را جای اندر میانه سیاهی چشم است بزیر آن پوست روشن که هر که بچشم کسی اندر نگه کرد صورت خویش را اندرو ببیند و مر او را بدین سبب مردمک چشم گویند از بهر آنک اندر یافتن دیدنیها از رنگها و شکلها که این بر طبیعتهاست وز حرکت ها مر نفس را بدین قوت است که زیر آن معدن است که گفتیم و این قوت مر صورتهاء جسمی را بپذیرد و مر آن را پیش حاس کلی برد کة آن نفس است و نفس مر آن را بمیانجی این قوت بشناسد و تصور کندش و تمیز کند تا بداند کآن رنگ چه چیز بود و شکل چه چیزی بود

و همچنین دیگر قوت نفس کآن شنوایی است جای آن اندرسوراخ گوش است از بهراندر یافتن آوازها معنی دار و بی معنی را و صورت آواز و سخن موج هواست نادیدنی بخلاف مدرک حاست بیننده و آنچه این حاست نیز اندر یابد از محسوسات خویش آنرا براستی پیش حاس کلی برد که آن نفس است تا نفس مر آن را تمیز کند

و همچنین بدیگر قوت که آن چشنده است جای اندر زیر پوست سر زبان است از بهر یافتن مژه ها را و آنچ این حاست اندر یابد نیز بخلاف آنست که آن دو حاست اندر یافتست که پیش ازین یاد کردیم و مدرک خویش را این حاست نیز بنفس رساند که خداوند این قوت ها اوست ...

ناصرخسرو
 
۶۵

ناصرخسرو » خوان الاخوان » بخش ۳۴ - صف بیست و ششم

 

گوییم که چیزها را که هست اندر عالم دو کناره و میانه است و هر بوده یی را تمامی آن اندر کناره بازپسین اوست چنانک مر چیزها را که اندرو روح است کناره نخستین او نبات است و میانه اش حیوان است و کناره بازپسین او مردم است که بر نبات و حیوان سالار است و تمامی حیوان اندروست پس حال اندر دین همچنین واجب آید از بهر آنک آفرینش مردم از بهر دین بوده است و تمامی مردم اندر دین است و هر که او را دین نیست او ناقص است از بهر آن بود که پیامبران علیهم السلام مر کافرانرا کشتن فرمودند و مثل مردم که دین پذیرفته باشد چون مثل نطفه باشد که به حد قوه مردم باشد چه اگر کسی ده بار مجامعت کند با حلال خویش که هر مجامعتی ممکن بودی که فرزندی بودی وزان ده مجامعت او هیچ فرزند نباشد او را بدان گرفتاری نباشد هر چند که آن نطفه که او مردم بود تباه شد از بهر آنک ناقص بود پس کشتن مردم بی دین برابر است با تباه شدن نطفه و ازو بزه یی نباشد به کشتن او بلک ثواب باشد مر کشنده او را

پس گوییم که مر دین را همچنین سه مرتبت است نخست از او مرتبت نطق است و آن پیغمبریست که شریعت آرد و تألیف کتاب و اعمال کند و خلق را بر پذیرفتن ظاهر آن تکلیف کند و دیگر مرتبت وصایت است که بنیاد تأویل او نهد و مثلها و رمزها را معنی بگوید و خلق را از موج شبهت به خشگی و ایمنی حقیقت برساند و سدیگر مرتبت امامت است که ظاهر و باطن را امام نگاه دارد و خلق را بر اندازه طاقت ایشان از علم تأویل بهره دهد اندر هر زمانی و این کناره باز پسین است اندر دین و تمامی دین اندر امام است

پس گوییم که این سه مرتبت اندر خلق از سر دور آدم علیه السلام تا به آخر دور محمد صلی الله علیه و آله بگشت هر مرتبتی اندر شش تن و هژده تن اندر عالم اندرین سه مرتبت ایستادند چون آدم و اساس او و امام او ونوح و اساس او و امام او و ابراهیم و اساس او و امام او و موسی و اساس او و امام او و عیسی و اساس او و امام او و محمد و اساس او و امام او علیهم السلام و به هفتم ایشان کار دین تمام شود و آن هفتم نوزدهم باشد مر تن هژده را چنانک خدای تعالی فرمود قوله ساصلیه سقر و ما أدریک ماسقر لاتبقی و لا تذر لواحه للبشر علیها تسعه عشر و ما جعلنا أصحاب النار الا ملایکه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذین کفروا لیستیقن الذین أوتوا الکتاب و یزداد الذین آمنوا ایمانا و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا أراد الله بهذا مثلا همی گوید سرانجام اندر افگنیمش به دوزخ و تو چه دانی ای محمد که آن چه دوزخ است و آن آنست که نه بمانند و نه بگذارند درفشنده است مردم را و برو مؤکل است و نکردیم خداوند آتش مگر فرشتگان و نکردیم شمار ایشان مگر آزمایشی مر آنها را که کافر شدند تا زیادت شود ایمان کروندگانگروندگان و به شک نیوفتند آن کسان که کتاب را بپذیرفتند و کروندگان و تا بگویند کافران و آن کسان که دلهای ایشان اندر دین بیمار است که چه خواست خدای بدین مثل که زد و تأویل این آیت آنست که بدوزخ مر ظاهر شریعت را همی خواهد که مردم ازو نه بر حق باشد و نه بر باطل و همی درفشد مردم را ازو چیزی که بدو نتواند رسیدن بی میانجی و برو نوزده موکل است از شش ناطق و شش اساس و شش امام و یکی خداوند قیامت و بدانچ همی گوید نکردیم خداوندان آتش مگر فرشتگان بدان آتش مر عقل کل را همی خواهد که فرشتگان ازو پدید آیند اندر عالم جسمانی و هر که این نوزده حد را بداند ایمانش زیادت شود به قوت خدای تعالی و هر که مر ایشانرا نداند متحیر شود و گوید این چه مثل است که خدای همی زند چون مرین سه شش را کی به هفتم بازپسین رسد و این ششان همه عمل فرموده اند واجب آید که آخر عمل حساب بود که شمار آن عملها آن هفتم از خلق بخواهد و دلیل بر درستی این قول آنست که جسد کثیف که به شش حال بگردد از سلاله تا بلحم بهفتم مرتبت او را حالی دیگر باشد که بدان شش حال گذشته نماند و عیب و هنر آن شش حال بدان هفتم پدید آید و بدان هفتم حال از راست کردن صورت او بپردازند و حواس او و اندامهای او بکار نمودن اندر افتد از آن معنیها که او را از بهر آن آفریده باشند پس همچنین بیرون آمدن آن هفتم حد حساب این عملهای کرده از خلق بخواهند که او خداوند باز جستن کارهای کرده باشد نه فرماینده کار باشد و عقل گواهی دهد که چندین پیامبران بیامدند و خلق را به خدای خواندند و کار شرایع فرمودند و بعضی از مردم آن بپذیرفت و کار کرد و بعضی نپذیرفت و کار نکرد و هر دو گروه از این عالم رفتند و پیدا نیامد فضل آن مطیع فرمان بردار بر آن عاصی بی فرمان باید که روزی باشد که آن فضل پدید آید و این تأخیر که بوده است و همی باشد مر آمدن آن هفتم را همی باشد و خدای تعالی همی گوید قوله أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون همی گوید آیا چنان همی پندارند آن کسان که بدی کردند که ما مر ایشانرا چون آن کسان کنیم که بگرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشد مردگی و زندگی ایشان بد حکمی است این که همی کنند و چون اندر حال زندگی بد کردار و نیک کردار پدید نیامد و پس از مرگ پدید نیاید بد حکمی باشد و خدای تعالی حکم نکند قوله لیس الله بأحکم الحاکمین

ناصرخسرو
 
۶۶

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳۵ - فی مناجاته

 

... وطف العارف مرتاحا علی

لوح ما عاینه موج الشهود

٭٭٭٭ ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۶۷

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۳۹ - و من طبقة الرابعة ابوبکر بن ابی سعدان

 

... قد مات و هم فی الناس احیاء

شیخ الاسلام گفت که شیخ بوبکر سقا گوید در کشتی بودم باد برخاست و موج و خلق فریاد در گرفت بدعاء کردن درویشی بود در کشتی سر در گلیم پیچیده فرا وی شدند گفتند دیوانه خلق در دعا وزاری اند تو هم چیزی گوی سر از گلیم بیرون کرد و این بیت بگفت

عجبت لقبک کیف انقلب ...

... اراک بعین الرضافی الغضب

موج بیارامید و باد ایستاد شیخ الاسلام گفت که او دو بیت آرد من سیم آن دیده ام جای دیگر و آن اینست فان جدت بالوصل اجبتنی والا فهذا لطریق العطب و ابوبکر المصری نام وی محمد ابن ابراهیم است استاد دقی و قرافی ایذ شاگرد زقاق مهین ایذ با جنید و نوری٭ صحبت کرده توفی فی شهر رمضان سنه خمس و اربعین و ثلثمایه مع ابی بکر العطوفی بوبکر مصری گوید که با جنید بودم و بوالحسین نوری و جماعتی از مشایخ صوفیان و قوال چیزی می خواند نوری برخاست و رقص می کرد فرا سر جنید رسید گفت خیز ووی نشسته بود و این آیت برخواند انما یستجیب الذین یسمعون الآیه جنید گفت وتری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرمر السحاب

خواجه عبدالله انصاری
 
۶۹

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۴۷

 

... عبودیت بیش از این برنتابد که بعضی دانند و بعضی ندانند که خدا فرمود بر غیب او احدیی آگاه نمی شود جز آنکس از فرستادگان و گفته اند ملک عظیم معرفت ملک عظیم است که هر کس او را شناخت ملک دو جهان یافت

برای کسانی تیمار خوردن سزاوار است که بواسطه غفلت از ازل خویش آگهی ندارند و بواسطه نادانی از ابد خویش هم بی خبرند میان بوده و بودنی این چه خواب غفلت است و آدمی را در میان دو موج آتش چه جای بازی است

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۰

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۷۶

 

... پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست

خداوند جبار و غفار اول بنده را در دریای کشف جلال به موج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود تا جایی که تن صبر برنتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمیز را نپاید و بسان مستان بوادی دهشت سر درنهد تشنه و سرگردان گهی گریان گه خندان نه فراغتی که دل رمیده بازجوید ونه مساعدی که بخت خود با وی باز گوید و به زبان انکسار به صفت افتقار همی گوید خداوندا این سوز ما امروز دردآمیز است نه طاقت سر بردن نه جای گریز است خدایا این چه تیغ است که چنین تیز است نه جای آرام و نه جای پرهیز است کریما منزل ما چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و این محنت بالای محنت نور علی نور است

باز به نظر لطف در میان جان بنده نگرد و بنده از آن سکر بهوش آید آرمیده الطاف عنایت و افروخته نور مشاهدت گردد از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش او برخاسته به نسیم انس زنده ویادگار ازلی دیده و شادی جاودان یافته گوید خدایا گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم و میان لطف تو و جرم خود می اندیشیدم و کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۱

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... ثنا خواند همی انجم سجود آرد همی محور

چو در دریای دست تو بجنبد موج زرافشان

ستاره بادبان باید فلک کشتی زمین لنگر ...

... و گر خضر پیمبر را مباح آمد که بی کشتی

گذارد گام را بر موج در دریای بی معبر

تو از پولاد مینارنگ دریایی بکف داری ...

ازرقی هروی
 
۷۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... گر از باختر بر کشد تیغ هندی

رسد موج خون در زمان تا بخاور

بتشریف ملکت درون عین معنی ...

ازرقی هروی
 
۷۳

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

... چو دراج از پس صید غضنفر

زمین دریای موج افکن شد از خون

درو کشتی سوار و کشته لنگر ...

ازرقی هروی
 
۷۴

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... چون نداند بر زمین یکروز جودش را شمار

دست دریا موج او دارد یکی زرین صدف

کرده از ابر سخا دل پر ز در شاهوار ...

ازرقی هروی
 
۷۵

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

... آن خنگ شیر زهره و آن گرز گار سار

بحریست همت تو سخارا سپهر موج

ابریست فکرت تو سخن را ستاره یار ...

ازرقی هروی
 
۷۶

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

... خدایگانی کز قدر و جاه و بخشش اوست

مدار چرخ و سکون زمین و موج بخار

خصایلش همه تهذیب دانشست و خرد ...

ازرقی هروی
 
۷۷

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... بر فرق آن گروه ببارید ذوالفقار

از غار بر فراخت سر موج خون بکوه

وز کوه در فتاد سر سیل خون بغار ...

ازرقی هروی
 
۷۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ

کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ ...

ازرقی هروی
 
۷۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

چون آب موج زند سیم در مسام جبال

بریخت برگ گل مشکبوی پروین شکل ...

... پس از نبرد تو عمری در از بر شخ کوه

ز زخم تیغ تو بر موج خون روند ابدال

بروز حرب مجوف کنی بیک فرسنگ ...

... زآب تیغ تو آتش گرفته جان عدو

ز موج دست تو گوهر فشانده ابر نوال

چو مهر بر طرف آسمان قصر بتاب ...

ازرقی هروی
 
۸۰

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

... بیشه ای گردد خفتان و در او شیر غزال

اسب کشتی شود و حمله او قوت موج

دشت دریا شود و تیغ در او ماهی وال ...

ازرقی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۶۳