گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

نام وی احمد بن محمدبن ابی سعدان بغدادیست از یاران جنید و نوری است و از اقران رودباری وی عالم‌تر مشایخ وقت بوده بعلوم این طایفه و علم شرع. بوالحسن بن الحدیق گوید و بوالعباس فرغانی: که نماند درین زمان این طایفه را جز از دو تن: بوعلی رودباری در مصر و بوبکر بن ابی سعدان بعراق، و بوبکر فهم‌تر از بوعلی. وی گفت: هر که با صوفیان صحبت کند باید که ویرا نفس نبود و دل بود و ملک نبود چون بچیزی نگرد از اسباب، از آنچ بلوغ قصد ویست بیفتد و ببرد و بآن نرسد. وی گفت: اصوفی هوالخارج عن النعوت و الرسوم، والفقیر هو الفاقد للاسباب،

فقد السبب اوجب له اسم افقر و سهل له الطریق الی المسبب.

و قال ابن ابی سعدان: الانقطاع عن الاحوال سبب الوصول الی اللّه. و قال: من لم ینطرف بالتصوف فهو غبی.

شیخ الاسلام گفت: که بوبکر شاگرد جنید ایذ وهو محمدبن علی بن الحسن بن وهب العطوفی حدث بمصر عن الحسن بن سفیا و «ابو»جعفر الفریانی و مطین توفی بالمله سنه خمس و اربعین و ثلثمائه.

بونصر ترشیزی مرا گفت: کی شیخ عبداللّه رازی گفت، کی بوبکر عطوفی گفت: که استاد من گفت جنید: ارکسی بیند که ایمان دارد با این طایفه و این بپذیرد، زینهار ویرا گویند تا مرا بدعا یاد دارد. شیخ الاسلام گفت: که حلاج گوید در آخر کتاب: که هر که باین سخنان ما ایمان دارد، و چاشنی دارد، ویرا از من سلام کنید. و شیخ عمو گوید، که شیخ سیروانی گفت: ارپای دارید بخراسان شوید. بزیارت کسی کش ما دوست. و شیخ عباس گفت، که شیخ سیروانی گفت: من وصیت کنم شما را بنیکوئی بکسی که شما را دوست.

شیخ الاسلام گفت: که آنکس که این طایفه را دوست دارد، آن ویرا نقداست یعنی بهر اللّه را دوست می‌دارد، تا خود باینان چه بود. و گفت: تا کسی نبود، که اللّه تعالی با وی کوه ندارد یعنی از دوستی و عتایت او باینان ذرهٔ نیارند یعنی دوستی و قبول. وانشد:

سلام رایح غادی

علی ساکنة الوادی

علی من حبه فرض

علی الحاضر والبادی

شیخ الاسلام گفت، که بوبکر کاردگر گوید: کی مشتاق بدر مرگ. لذت بیش ازان یابد کی زنده از شربت شهد.

شیخ الاسلام گفت: کی بدان خدای که جز ازو خدای نیست که هو بخت را هرگز روز می‌ناید، نیکوتر و باراحت‌تر و خوش‌تر، ازان روز که عزرائیل بوی آید روز پسین و گوید: مترس! با رحم الراحمین می‌شوی، و باوطن خود می‌رسی، و به عید مهین می‌روی! این جهان منزلست و زندان مومنست، این ایذر عاریتی بهانه است. تا یکراه که بهانه فرا برد و در حقیقت باز شود، و مرد بزندگانی جاوید رسد شعر:

موت التقی حیوة لا انقطاع لها

قد مات و هم فی الناس احیاء

شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر سقا گوید: در کشتی بودم باد برخاست و موج، و خلق فریاد در گرفت بدعاء کردن. درویشی بود در کشتی سر در گلیم پیچیده، فرا وی شدند گفتند: دیوانهٔ! خلق در دعا وزاری‌اند، تو هم چیزی گوی! سر از گلیم بیرون کرد، و این بیت بگفت:

عجبت لقبک کیف انقلب

و شدة حبک لی لم یذهب

و سر برد در گلیم. گفتند این چه دیوانه است. فرا وی می‌گویند کی چیزی بگوی. سر بیرون کرد و بیت دیگر بگفت.

و اعجب من ذا و ذالننی

اراک بعین الرضافی الغضب

موج بیارامید و باد ایستاد. شیخ الاسلام گفت: که او دو بیت آرد من سیم آن دیده‌ام جای دیگر و آن اینست فان جدت بالوصل اجبتنی والا فهذا لطریق العطب و ابوبکر المصری نام وی محمد ابن ابراهیم است استاد دقی و قرافی ایذ شاگرد زقاق مهین‌ایذ. با جنید و نوری٭ صحبت کرده. توفی فی شهر رمضان سنه خمس و اربعین و ثلثمائه مع ابی‌بکر العطوفی. بوبکر مصری گوید: که با جنید بودم و بوالحسین نوری و جماعتی از مشایخ صوفیان، و قوال چیزی می‌خواند. نوری برخاست و رقص می‌کرد، فرا سر جنید رسید گفت خیز! ووی نشسته بود، و این آیت برخواند: انما یستجیب الذین یسمعون الآیه. جنید گفت: وتری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرمر السحاب.