بخش ۱۳۹ - و من طبقة الرابعة ابوبکر بن ابی سعدان
نام وی احمد بن محمدبن ابی سعدان بغدادیست از یاران جنید و نوری است و از اقران رودباری وی عالمتر مشایخ وقت بوده بعلوم این طایفه و علم شرع. بوالحسن بن الحدیق گوید و بوالعباس فرغانی: که نماند درین زمان این طایفه را جز از دو تن: بوعلی رودباری در مصر و بوبکر بن ابی سعدان بعراق، و بوبکر فهمتر از بوعلی. وی گفت: هر که با صوفیان صحبت کند باید که ویرا نفس نبود و دل بود و ملک نبود چون بچیزی نگرد از اسباب، از آنچ بلوغ قصد ویست بیفتد و ببرد و بآن نرسد. وی گفت: اصوفی هوالخارج عن النعوت و الرسوم، والفقیر هو الفاقد للاسباب،
فقد السبب اوجب له اسم افقر و سهل له الطریق الی المسبب.
و قال ابن ابی سعدان: الانقطاع عن الاحوال سبب الوصول الی اللّه. و قال: من لم ینطرف بالتصوف فهو غبی.
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر شاگرد جنید ایذ وهو محمدبن علی بن الحسن بن وهب العطوفی حدث بمصر عن الحسن بن سفیا و «ابو»جعفر الفریانی و مطین توفی بالمله سنه خمس و اربعین و ثلثمائه.
بونصر ترشیزی مرا گفت: کی شیخ عبداللّه رازی گفت، کی بوبکر عطوفی گفت: که استاد من گفت جنید: ارکسی بیند که ایمان دارد با این طایفه و این بپذیرد، زینهار ویرا گویند تا مرا بدعا یاد دارد. شیخ الاسلام گفت: که حلاج گوید در آخر کتاب: که هر که باین سخنان ما ایمان دارد، و چاشنی دارد، ویرا از من سلام کنید. و شیخ عمو گوید، که شیخ سیروانی گفت: ارپای دارید بخراسان شوید. بزیارت کسی کش ما دوست. و شیخ عباس گفت، که شیخ سیروانی گفت: من وصیت کنم شما را بنیکوئی بکسی که شما را دوست.
شیخ الاسلام گفت: که آنکس که این طایفه را دوست دارد، آن ویرا نقداست یعنی بهر اللّه را دوست میدارد، تا خود باینان چه بود. و گفت: تا کسی نبود، که اللّه تعالی با وی کوه ندارد یعنی از دوستی و عتایت او باینان ذرهٔ نیارند یعنی دوستی و قبول. وانشد:
سلام رایح غادی
علی ساکنة الوادی
علی من حبه فرض
علی الحاضر والبادی
شیخ الاسلام گفت، که بوبکر کاردگر گوید: کی مشتاق بدر مرگ. لذت بیش ازان یابد کی زنده از شربت شهد.
شیخ الاسلام گفت: کی بدان خدای که جز ازو خدای نیست که هو بخت را هرگز روز میناید، نیکوتر و باراحتتر و خوشتر، ازان روز که عزرائیل بوی آید روز پسین و گوید: مترس! با رحم الراحمین میشوی، و باوطن خود میرسی، و به عید مهین میروی! این جهان منزلست و زندان مومنست، این ایذر عاریتی بهانه است. تا یکراه که بهانه فرا برد و در حقیقت باز شود، و مرد بزندگانی جاوید رسد شعر:
موت التقی حیوة لا انقطاع لها
قد مات و هم فی الناس احیاء
شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر سقا گوید: در کشتی بودم باد برخاست و موج، و خلق فریاد در گرفت بدعاء کردن. درویشی بود در کشتی سر در گلیم پیچیده، فرا وی شدند گفتند: دیوانهٔ! خلق در دعا وزاریاند، تو هم چیزی گوی! سر از گلیم بیرون کرد، و این بیت بگفت:
عجبت لقبک کیف انقلب
و شدة حبک لی لم یذهب
و سر برد در گلیم. گفتند این چه دیوانه است. فرا وی میگویند کی چیزی بگوی. سر بیرون کرد و بیت دیگر بگفت.
و اعجب من ذا و ذالننی
اراک بعین الرضافی الغضب
موج بیارامید و باد ایستاد. شیخ الاسلام گفت: که او دو بیت آرد من سیم آن دیدهام جای دیگر و آن اینست فان جدت بالوصل اجبتنی والا فهذا لطریق العطب و ابوبکر المصری نام وی محمد ابن ابراهیم است استاد دقی و قرافی ایذ شاگرد زقاق مهینایذ. با جنید و نوری٭ صحبت کرده. توفی فی شهر رمضان سنه خمس و اربعین و ثلثمائه مع ابیبکر العطوفی. بوبکر مصری گوید: که با جنید بودم و بوالحسین نوری و جماعتی از مشایخ صوفیان، و قوال چیزی میخواند. نوری برخاست و رقص میکرد، فرا سر جنید رسید گفت خیز! ووی نشسته بود، و این آیت برخواند: انما یستجیب الذین یسمعون الآیه. جنید گفت: وتری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرمر السحاب.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.