گنجور

 
۶۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۱

 

... برون تاخت رهام چون تندباد

کشید از بر اسب روشن تنش

به خون اندرون غرقه بد جوشنش ...

فردوسی
 
۶۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۲

 

... همی بینم از دورشان سرنگون

فگنده بر اسبان و تن پر ز خون

دلیران ایران گرازان به هم ...

... که یارد بدین رزمگاه آرمید

نه اسب و سلیح و نه پای و نه پر

نه گنج و نه سالار و نه نامور ...

فردوسی
 
۶۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۳

 

... نگهبان آن نامداران بدند

برانگیختند اسب ترکان ز جای

طلایه بیفشارد با جای پای ...

... هم اندر زمان گیو برجست زود

نشست از بر تازی اسبی چو دود

بیامد به ره بر چو او را بدید ...

فردوسی
 
۶۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۴

 

... فرو خفت لهاک و فرشیدورد

به سر بر همی پاسبانیش کرد

برآمد چو شب تیره شد ماهتاب ...

... که بودند یاران توران به هم

نوند اسب او بوی اسبان شنید

خروشی برآورد و اندر دمید

سبک اسب لهاک هم ز این نشان

خروشی برآورد چون بیهشان ...

... بیامد خمیده به زین اندرون

همی راند اسب و همی ریخت خون

و زآنجا سوی چشمه ساری رسید

هم آب روان دید و هم سایه دید

فرود آمد و اسب را بر درخت

ببست و به آب اندر آمد ز بخت ...

فردوسی
 
۶۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۵

 

... که یابد نشانی ز گم بوده یار

پدید آمد از دور اسب سمند

بدان مرغزار اندرون چون نوند ...

... کنون جان شیرین ز تن بگسلم

بشد بر پی اسب بر چشمه سار

مر او را بدید اندر آن مزغزار ...

... همی بود بیژن به سر بر نوان

وز آن جایگه اسب او بیدرنگ

بیاورد و بگشاد از باره تنگ ...

... ز ترکان یکی را به گردن فگند

ز اسب اندر آورد و زنهار داد

بدان کار با خویشتن یار داد ...

... فگنده بر آن خاک غرقه به خون

به سرشان بر اسبان جنگی به پای

چراگاه سازید و جای چرای ...

... بیامد به سان پلنگ ژیان

فرود آمد از اسب و او را چو باد

بی آزار نرم از بر زین نهاد ...

فردوسی
 
۶۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۶

 

... که ای شهریار و سر موبدان

چنان هم همی بود بر اسب شاه

بدان تا ببینند رویش سپاه ...

... دمان با سپهدار پیران نیو

ز اسب اندر آمد سبک شهریار

نیایش همی کرد بر کردگار ...

فردوسی
 
۶۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۸

 

... که گرد سواران برآمد ز راه

سه اسب و دو کشته بر او بسته زار

همی بینم از دور با یک سوار ...

... به بازو به زه بر فگنده کمان

بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد

فگنده نگونسار پر خون و گرد

بر اسبی دگر بر پر از درد و غم

به آغوش ترک اندرون گستهم ...

... سر آمد همه رنج و سختی و درد

بر اسبش ببردند نزدیک شاه

چو شاه اندر او کرد لختی نگاه ...

فردوسی
 
۶۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲

 

... بسی پند و اندرزها داده بود

چو لهراسب و چون اشکش تیز چنگ

که از ژرف دریا ربودی نهنگ ...

... بدان تا میان دو رویه سپاه

بود گرد اسب افگن و رزمخواه

از آن پس به گستهم گژدهم گفت ...

فردوسی
 
۶۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳

 

... اگر نیز بیند سر من کلاه

قبا جوشن و اسب تخت منست

کله خود و نیزه درخت منست ...

... ز یک سو به دریای گیلان رهست

چراگاه اسبان و جای نشست

بدین روی جیحون و آب روان ...

... به هر کار چون او سواری نبود

برانگیختی اسب و دم پلنگ

گرفتی بکندی ز نیروی جنگ ...

... به آوردگه بر لب آورده کف

پراگنده بر لشکر اسب افگنند

دل و پشت ایرانیان بشکنند ...

فردوسی
 
۷۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴

 

... نه دینار خواهد نه تخت و کلاه

نه اسب و نه شمشیر و گنج و سپاه

ز خویشان جز از جان نخواهد همی ...

... نخستین ز لشکر مبارز منم

که بر شیر و بر پیل اسب افگنم

کسی را ندانم که روز نبرد

فشاند بر اسب من از دور گرد

مرا آرزو جنگ کیخسروست ...

فردوسی
 
۷۱

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵

 

... ز دینار وز تاج و تخت و نشست

ز اسب و سلیح و ز بیش و ز کم

که میراث ماند از نیا زادشم ...

... ز بیچارگی جست خواهد نبرد

همی گوید اسبان و گنج درم

که بنهاد تور از پی زادشم ...

... بدان جوشن و خود پولادبر

همان اسبش از باد دارد نژاد

به دل همچو شیر و به رفتن چو باد ...

فردوسی
 
۷۲

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۶

 

... که را شاد دارد بدین رزمگاه

نخواهم ز تو اسب و دینار و گنج

که بر کس نماند سرای سپنج ...

فردوسی
 
۷۳

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷

 

... جهان شد به کردار یاقوت زرد

نشست از بر اسب جنگی پشنگ

ز باد جوانی سرش پر ز جنگ ...

... میان بسته با نیزه و خود و گبر

همی گرد اسبش بر آمد به ابر

میان دو صف شیده او را بدید ...

... نهادند آوردگاهی بزرگ

دو اسب و دو جنگی به سان دو گرگ

سواران چو شیران اخته زهار ...

... از او بر تن خویش باید گریست

همان اسبش از تشنگی شد غمی

به نیروی مرد اندر آمد کمی ...

... نپیچم ز رای تو هرگز لگام

فرود آمد از اسب شبرنگ شاه

ز سر برگرفت آن کیانی کلاه

به رهام داد آن گرانمایه اسب

پیاده بیامد چو آذرگشسب ...

فردوسی
 
۷۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸

 

... ز بس کشته بر دشت آوردگاه

همی راندند اسب بر کشته گاه

بیابان به کردار جیحون ز خون

یکی بی سر و دیگری سرنگون

خروش سواران و اسبان ز دشت

ز بانگ تبیره همی برگذشت ...

... ز تندی نبودش به گفتار گوش

برانگیخت اسب از میان سپاه

بیامد دمان با درفش سیاه ...

فردوسی
 
۷۵

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۲

 

... بدرید پیراهن مشک رنگ

نشست از بر اسب شبرنگ شاه

بیامد بگردید گرد سپاه ...

فردوسی
 
۷۶

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۶

 

... نداند کسی راز آن خواسته

پرستنده و اسب آراسته

که او را فرستاد خاقان چین ...

فردوسی
 
۷۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۸

 

... بیامد به نزدیک پرده سرای

به جایی غو پاسبانان ندید

تو گفتی جهان سر به سر آرمید ...

... ز لشکر هر آن کس که بد پیشرو

برانگیختند اسب و برخاست غو

به کنده در افتاد چندی سوار ...

... برآمد ده و گیر و بر بند و کش

نه با اسب تاب و نه با مرد هش

از ایشان ز صد نامور ده بماند ...

فردوسی
 
۷۸

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۱

 

... تو گفتی که اندر زمین جای نیست

از آواز اسبان و جوش سپاه

همی ماه بر چرخ گم کرد راه ...

... همه کوه پر لاله و دشت سبز

چراگاه اسبان و جای شکار

بیاراست باغ از گل و میوه دار ...

... در آن مرزها خلعت آراستند

پس اسب جهاندیدگان خواستند

بفرمود تا بازگشتند شاه ...

... شد از آب دیده رخش ناپدید

پیاده شد از اسب و رخ بر زمین

همی کرد بر کردگار آفرین ...

فردوسی
 
۷۹

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۲

 

... ببخشید چندان که بد خواسته

ز اسبان وز گنج آراسته

همه شهر ز ایشان توانگر شدند ...

... ابا لشکری ساخته پیش شاه

پیاده شد از اسب و روی زمین

ببوسید و بر شاه کرد آفرین ...

... ز مشک و پرستار و زرین ستام

همان جامه و اسب و تخت و غلام

ز گستردنیها و آلات چین ...

فردوسی
 
۸۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۳

 

... که خورشید چون تو ندیدست شاه

نه جوشن نه اسب و نه تخت و کلاه

ز جمشید تا بآفریدون رسید ...

... یکی پند پیرانه افگند بن

بدو گفت ما همچنین بر دو اسب

بتازیم تا خان آذرگشسب ...

... نگردید یک تن ز راه اندکی

نشستند با باژ هر دو بر اسب

دوان تا سوی خان آذرگشسب ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱۷