چو روشن شد آن چادر لاژورد
جهان شد به کردار یاقوت زرد
نشست از بر اسب جنگی پشنگ
ز باد جوانی سرش پر ز جنگ
به جوشن بپوشید روشن برش
ز آهن کلاه کیان بر سرش
درفشش یکی ترک جنگی به چنگ
خرامان بیامد به سان پلنگ
چو آمد به نزدیک ایران سپاه
یکی نامداری بشد نزد شاه
که آمد سواری میان دو صف
سرافراز و جوشان و تیغی به کف
بخندید از او شاه و جوشن بخواست
درفش بزرگی برآورد راست
یکی ترگ زرین به سر بر نهاد
درفشش به رهام گودرز داد
همه لشکرش زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
خروشی بر آمد که ای شهریار
به آهن تن خویش رنجه مدار
شهان را همه تخت بودی نشست
که بر کین کمر بر میان تو بست
که جز خاک تیره نشستش مباد
به هیچ آرزو کام و دستش مباد
سپهدار با جوشن و گرز و خود
به لشکر فرستاد چندی درود
که یک تن مجنبید ز این رزمگاه
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
نباید که جوید کسی جنگ و جوش
به رهام گودرز دارید گوش
چو خورشید بر چرخ گردد بلند
ببینید تا بر که آید گزند
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنینست آغاز و فرجام جنگ
گهی بر فراز و گهی در نشیب
گهی شادکامی گهی با نهیب
برانگیخت شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز تگ باد را
میان بسته با نیزه و خود و گبر
همی گرد اسبش بر آمد به ابر
میان دو صف شیده او را بدید
یکی باد سرد از جگر بر کشید
بدو گفت پور سیاوش رد
توی ای پسندیدهٔ پرخرد
نبیره جهاندار توران سپاه
که ساید همی ترگ بر چرخ ماه
جز آنی که بر تو گمانی برد
جهاندیدهای کو خرد پرورد
اگر مغز بودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش
اگر جنگجویی ز پیش سپاه
برو دور بگزین یکی رزمگاه
کز ایران و توران نبینند کس
نخواهیم یاران فریادرس
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای شیر درنده در کارزار
منم داغدل پور آن بیگناه
سیاوش که شد کشته بر دست شاه
بدین دشت از ایران به کین آمدم
نه از بهر گاه و نگین آمدم
ز پیش پدر چون که برخاستی
ز لشکر نبرد مرا خواستی
مرا خواستی کس نبودی روا
که پیشت فرستادمی ناسزا
کنون آرزو کن یکی رزمگاه
به دیدار دور از میان سپاه
نهادند پیمان که از هر دو روی
به یاری نیاید کسی کینهجوی
هم اینها که دارند با ما درفش
ز بد روی ایشان نگردد بنفش
برفتند هر دو ز لشکر به دور
چنانچون شود مرد شادان به سور
بیابان که آن از در رزم بود
بدان جایگه مرز خوارزم بود
رسیدند جایی که شیر و پلنگ
بدان شخ بی آب ننهاد چنگ
نپرید بر آسمانش عقاب
از او بهرهای شخ و بهری سراب
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو اسب و دو جنگی به سان دو گرگ
سواران چو شیران اخته زهار
که باشند پر خشم روز شکار
بگشتند با نیزههای دراز
چو خورشید تابنده گشت از فراز
نماند ایچ بر نیزههاشان سنان
پر از آب برگستوان و عنان
به رومی عمود و به شمشیر و تیر
بگشتند با یکدگر ناگزیر
زمین شد ز گرد سواران سیاه
نگشتند سیر اندر آوردگاه
چو شیده دل و زور خسرو بدید
ز مژگان سرشکش به رخ برچکید
بدانست کان فره ایزدیست
از او بر تن خویش باید گریست
همان اسبش از تشنگی شد غمی
به نیروی مرد اندر آمد کمی
چو درمانده شد با دل اندیشه کرد
که گر شاه را گویم اندر نبرد
بیا تا به کشتی پیاده شویم
ز خوی هر دو آهار داده شویم
پیاده نگردد که عار آیدش
ز شاهی تن خویش خوار آیدش
بدین چاره گر ز او نیابم رها
شدم بی گمان در دم اژدها
بدو گفت شاها به تیغ و سنان
کند هر کسی جنگ و پیچد عنان
پیاده به آید که جوییم جنگ
به کردار شیران بیازیم چنگ
جهاندار خسرو هم اندر زمان
بدانست اندیشهٔ بدگمان
به دل گفت کاین شیر با زور و چنگ
نبیره فریدون و پور پشنگ
گر آسوده گردد تن آسان کند
بسی شیر دل را هراسان کند
اگر من پیاده نگردم به جنگ
به ایرانیان بر کند جای تنگ
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر
چو خسرو پیاده کند کارزار
چه باید بر این دشت چندین سوار
اگر پای بر خاک باید نهاد
من از تخم کشواد دارم نژاد
بمان تا شوم پیش او جنگساز
نه شاه جهاندار گردن فراز
به رهام گفت آن زمان شهریار
که ای مهربان پهلوان سوار
چو شیده دلاور ز تخم پشنگ
چنان دان که با تو نیاید به جنگ
ترا نیز با رزم او پای نیست
به ترکان چون او لشکر آرای نیست
یکی مرد جنگی فریدون نژاد
که چون او دلاور ز مادر نزاد
نباشد مرا ننگ رفتن به جنگ
پیاده بسازیم جنگ پلنگ
وزان سو بر شیده شد ترجمان
که دوری گزین از بد بدگمان
جز از بازگشتن ترا رای نیست
که با جنگ خسرو ترا پای نیست
به هنگام کردن ز دشمن گریز
به از کشتن و جستن رستخیز
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت
چنان دان که تا من ببستم کمر
همی برفرازم به خورشید سر
بدین زور و این فره و دستبرد
ندیدم به آوردگه نیز گرد
ولیکن ستودان مرا از گریز
به آید چو گیرم به کاری ستیز
هم از گردش چرخ بر بگذرم
وگر دیدهٔ اژدها بسپرم
گر ایدر مرا هوش بر دست اوست
نه دشمن ز من باز دارد نه دوست
ندانم من این زور مردی ز چیست
بر این نامور فره ایزدیست
پیاده مگر دست یابم بدوی
به پیکار خون اندر آرم به جوی
به شیده چنین گفت شاه جهان
که ای نامدار از نژاد مهان
ز تخم کیان بی گمان کس نبود
که هرگز پیاده نبرد آزمود
ولیکن ترا گر چنینست کام
نپیچم ز رای تو هرگز لگام
فرود آمد از اسب شبرنگ شاه
ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
به رهام داد آن گرانمایه اسب
پیاده بیامد چو آذرگشسب
پیاده چو از دور دیدش پشنگ
فرود آمد از باره جنگی پلنگ
به هامون چو پیلان بر آویختند
همی خاک با خون برآمیختند
چو شیده بدید آن بر و برز شاه
همان ایزدی فر و آن دستگاه
همی جست کآید مگر ز او رها
که چون سر بشد تن نیارد بها
چو آگاه شد خسرو از رای اوی
وز آن زور و آن برز بالای اوی
گرفتش به چپ گردن و راست پشت
برآورد و زد بر زمین بر درشت
همه مهرهٔ پشت او همچو نی
شد از درد ریزان و بگسست پی
یکی تیغ تیز از میان بر کشید
سراسر دل نامور بر درید
بر او کرد جوشن همه چاک چاک
همی ریخت بر تارک از درد خاک
به رهام گفت این بد بدسگال
دلیر و سبکسر مرا بود خال
پس از کشتنش مهربانی کنید
یکی دخمهٔ خسروانی کنید
تنش را به مشک و عبیر و گلاب
بشویید مغزش به کافور ناب
به گردنش بر طوق مشکین نهید
کله بر سرش عنبرآگین نهید
نگه کرد پس ترجمانش ز راه
بدید آن تن نامبردار شاه
که با خون از آن ریگ برداشتند
سوی لشکر شاه بگذاشتند
بیامد خروشان به نزدیک شاه
که ای نامور دادگر پیشگاه
یکی بنده بودم من او را نوان
نه جنگی سواری و نه پهلوان
به من بر ببخشای شاها به مهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
بدو گفت شاه آنچه دیدی ز من
نیا را بگوی اندر آن انجمن
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بسیچید ره سوی سالار چین
وز آن دشت کیخسرو کینهجوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
بیامد همانگاه گودرز و گیو
چو شیدوش و رستم چو گرگین نیو
همه بوسه دادند پیشش زمین
بسی شاه را خواندند آفرین
وز آن روی ترکان دو دیده به راه
که شیده کی آید ز آوردگاه
سواری همی شد بر آن ریگ نرم
برهنه سر و دیده پر خون و گرم
بیامد به نزدیک افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
برآورد پوشیده راز از نهفت
همه پیش سالار ترکان بگفت
جهاندار گشت از جهان ناامید
بکند آن چو کافور موی سپید
به سر بر پراگند ریگ روان
ز لشکر برفت آن که بد پهلوان
رخ شاه ترکان هر آن کس که دید
بر و جامه و دل همه بردرید
چنین گفت با مویه افراسیاب
کز این پس نه آرام جویم نه خواب
مرا اندر این سوگ یاری کنید
همه تن به تن سوگواری کنید
نه بیند سر تیغ ما را نیام
نه هرگز بوم ز این سپس شادکام
ز مردم شمر ار ز دام و دده
دلی کاو نباشد به درد آژده
مبادا بدان دیده در آب و شرم
که از درد ما نیست پر خون گرم
از آن ماهدیدار جنگی سوار
از آن سروبن بر لب جویبار
همی ریخت از دیده خونین سرشک
ز دردی که درمان نداند پزشک
همه نامداران پاسخگزار
زبان برگشادند بر شهریار
که این دادگر بر تو آسان کناد
بداندیش را دل هراسان کناد
ز ما نیز یک تن نسازد درنگ
شب و روز بر درد و کین پشنگ
سپه را همه دل خروشان کنیم
به آوردگه بر سر افشان کنیم
ز خسرو نبد پیش از این کینه چیز
کنون کینه بر کین بیفزود نیز
سپه دل شکسته شد از بهر شاه
خروشان و جوشان همه رزمگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، توصیف محیط جنگ بین ایرانیان و تورانیان و رویدادهای مربوط به آن ارائه شده است. پس از روشن شدن چادر لاژورد، جنگجویان دو سپاه به یکدیگر نزدیک میشوند. پشنگ، فرمانده تورانیان، با جوانی و سرشار از جنگ به میدان میآید و به شاه ایران، خسرو، نزدیک میشود.
خسرو با یک سواری به میدان میآید و درفش (پرچم) بزرگ ایران را به دوش میزند. سپس، پیامی به لشکر خود میفرستد که از جنگ و درگیری بپرهیزند و به آرامش دستور میدهد. به تدریج، دو طرف برای رزمگاه تعیین میکنند تا بدون مداخله دیگران، با یکدیگر به نبرد بپردازند.
در ادامه، شیده، که به عنوان یک جنگجو و دلیری شناخته میشود، به میدان میآید و خسرو نیز پیاده میشود تا با پشنگ به نبرد بپردازد. نبرد بین دو طرف آغاز میشود و پشنگ در نهایت به دست خسرو کشته میشود.
در پایان، پیکهایی به افراسیاب (شاه تورانیان) میرسند و او را از مرگ پسرش آگاه میکنند. او با غم و اندوه فراوان به سوگ مینشیند و از نامداران توران میخواهد که در این سوگ به یاریاش بیایند.
این متن به خوبی تنشها و احساسات جنگ را به تصویر میکشد و چالشهای انسانی و قهرمانی را در پشت پرده جنگ نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن چادر آسمانی به رنگ لاجوردی روشن شد، جهان مانند یاقوت زرد درخشید.
هوش مصنوعی: پشنگ از روی اسب جنگیاش پایین آمد و سرش پر از شجاعت و انرژی جوانی بود.
هوش مصنوعی: با زرهای درخشان به خود بپوشید و کلاهی از آهن بر سر بگذارید که نشانهی قدرت و مقام شما باشد.
هوش مصنوعی: یک ترک جنگی با درفش خود به آرامی و با وقار مانند پلنگی نزدیک شد.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به نزدیک ایران رسید، یک فرمانده مشهور به پیش شاه رفت.
هوش مصنوعی: سواری وارد میدان شد که در بین دو گروه شجاع و پرشور قرار داشت و شمشیری به دست داشت.
هوش مصنوعی: پادشاه و سربازان از خوشحالی لبخند زدند و از او خواستند که سپر و زره بپوشند و پرچم بزرگی را بالا برد.
هوش مصنوعی: یک کلاه زرین بر سر گذاشت و پرچمش را به گودرز، پهلوانی از سرزمین رهام، داد.
هوش مصنوعی: همه سربازان در حالتی افسرده و گریهکنان قرار گرفتند، هنگامی که به آتش سوزان برخورد کردند.
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد که ای پادشاه، به جسم تن خود دردی نده.
هوش مصنوعی: برای پادشاهان، همه تخت و تاج فراهم بود تا بر کینه و انتقام تو نشستهاند و تو را به مبارزه طلبیدهاند.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که به او تعلق دارد، خاک سیاه بر سرش است و نباید آرزویی داشته باشد یا دستش به چیزی برسد.
هوش مصنوعی: سردار با زره و چکشی در دست، گروهی از warriors را به میدان جنگ فرستاد و مدتی مشغول رد و بدل کردن سلام و احترام بودند.
هوش مصنوعی: هیچ کس از این میدان مبارزه به چپ و راست یا به گرد قلب سپاه تکان نخورد.
هوش مصنوعی: هیچکس نباید به دنبال درگیری و زدوخورد باشد، چرا که گودرز همیشه در کنار من آمادهی کمک است.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در آسمان به ارتفاع بالایی برسد، نگاه کنید تا ببینید آسیب یا آسیبی به چه کسی میرسد.
هوش مصنوعی: شما هیچ دلی را مجبور به تنگی نمیکنید، زیرا چنین وضعیتی آغاز و پایان هر جنگ است.
هوش مصنوعی: انسان در زندگی گاهی در اوج خوشبختی و موفقیت است و گاهی در سختی و مشکلات، گاهی خوشحال و شاد زندگی میکند و گاهی با دشواریها روبرو میشود.
هوش مصنوعی: شبرنگ بهزاد را به حرکت درآوردند تا بفهمد که روزی نامساعد و پر از باد خواهد بود.
هوش مصنوعی: در وسط میدان نبرد، در حالی که سپاهیان و دشمنان در حال مقابله بودند، اسبش به سرعت و توانمندی بر روی ابرها در حرکت بود.
هوش مصنوعی: در میان دو صف، او را دید که یکی از سرما، نفس عمیقی کشید.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای انسان باهوش و پسندیده، تو به خوبی تربیت شدهای.
هوش مصنوعی: نسل فرمانروای توران، لشکری دارد که اگر بر اردک بنشیند، بر ماه هم سایه میاندازد.
هوش مصنوعی: تنها کسی که به تو گمان بد ندارد، فردی است که در زندگی تجربههای زیادی اندوخته و عقل را پرورده است.
هوش مصنوعی: اگر شناخت و آگاهی خود را با دشواریهای درونیت درگیر نمیکردی، اینگونه به جنگ و جدل نمیپرداختی.
هوش مصنوعی: اگر کسی در میدان جنگ از مقابل سپاه دور شود، بهتر است یکی از مکانهای مناسب برای نبرد را انتخاب کند.
هوش مصنوعی: ما نمیخواهیم یاری برای فریادرس داشته باشیم که کسی از ایران و توران او را نبیند.
هوش مصنوعی: سلطان به او پاسخ داد که ای شیر خطرناک در میدان نبرد،
هوش مصنوعی: من دلbroken و دردناک هستم و فرزندی از آن بیگناه سیاوش هستم که به دست شاه کشته شد.
هوش مصنوعی: من برای انتقام به این دشت از ایران آمدهام، نه به خاطر مقام و جواهر.
هوش مصنوعی: زمانی که از پیش پدر برخاستی و از لشکر جنگ جدا شدی، به من نیاز داشتی.
هوش مصنوعی: تو مرا خواستی، ولی کسی نبود که مناسبت باشد و من را نزد تو بفرستد، پس بیمحابا بدیها را به تو منتقل کردم.
هوش مصنوعی: حالا آرزو کن که یک میدان جنگ به وجود بیاید تا بتوانی دور از میان لشکر ملاقات کنی.
هوش مصنوعی: قرار گذاشتند که از هیچکدام از طرفین، کسی که کینهجو باشد به یاری نمیآید.
هوش مصنوعی: این افراد که در کنار ما هستند، به خاطر چهرهی زشتشان، نه تنها به ما آسیب نمیرسانند، بلکه رنگ و رویشان به بنفش تغییر میکند.
هوش مصنوعی: آن دو از میان لشکر به دور رفتند مانند یک مرد شاد که به مهمانی میرود.
هوش مصنوعی: بیابانی که در آن جنگ و شورش بود، همان مکان مرز خوارزم به شمار میرفت.
هوش مصنوعی: در محلّی که شیر و پلنگ بهراحتی نمیتوانند آب بنوشند، رسیدند.
هوش مصنوعی: عقاب بر آسمان او پرواز نمیکند و هیچ چیزی از او نمیبرد، حتی سرابی هم در آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دو اسب و دو جنگجوی بزرگ را در میدان نبرد قرار دادند، مانند دو گرگی که آماده حمله هستند.
هوش مصنوعی: سوارانی که مانند شیران نترس و قدرتمند هستند، در روز شکار با هیجان و خشم آمادهاند.
هوش مصنوعی: آنها با نیزههای بلند به حرکت درآمدند، مثل اینکه خورشید از فراز در حال تابیدن است.
هوش مصنوعی: بر نیزههایشان چیزی نمانده و سنانها در آب پر از خاک و خون است.
هوش مصنوعی: مردم به شیوهای ناگزیر و به صورت جستجو به سمت یکدیگر میرفتند، با وسایل جنگی مانند شمشیر و تیر و کمان، در حالی که در جدال و درگیری بودند.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر حرکت سواران سیاه رنگ شده و آنها در میدان نبرد به دور خود نمیچرخند و نمیچرخند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل شیدا و عاشق شد و خسرو را دید، اشکها از چشمانش به گونهاش ریخت.
هوش مصنوعی: باید دانست که نعمت و قدرت الهی بر تن انسان است و به همین دلیل باید بر خود گریست.
هوش مصنوعی: اسب او از تشنگی دچار نگرانی شد و این نگرانی باعث شد که مرد نیز کمی تضعیف و ناتوانی احساس کند.
هوش مصنوعی: وقتی که در وضعیت دشواری قرار گرفت، با دلش فکر کرد که اگر به شاه بگوید در جنگ...
هوش مصنوعی: بیایید تا به قایق برویم و از ویژگیهای ناپسند خود رها شویم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به صورت پیاده و بدون مرکب حرکت کند، برای او زشت و ناپسند است که خود را به شاهی نسبت دهد و این باعث میشود که به خود لطمه بزند و احساس سرافکندگی کند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم از چارهای که او ارائه میدهد فرار کنم، بیشک در لحظهای دچار خطر بزرگی میشوم.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: هر کسی با شمشیر و نیزه آماده نبرد میشود و در این راه به سوی پیروزی میرود.
هوش مصنوعی: پا به پا پیش میرویم تا جنگی را بیابیم، همچون شیران با قدرت و شجاعت به مبارزه میپردازیم.
هوش مصنوعی: خسرو، فرمانروای جهان، در دوران خود متوجه شد که اندیشههای منفی و بدبینانه وجود دارند.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این دلاوری که با قدرت و هیبتش میجنگد، نه فرزند فریدون است و نه فرزند پشنگ.
هوش مصنوعی: وقتی تن آرام و آسوده باشد، راحتی میتواند دلهای شجاع و نترس را به ترس بیندازد.
هوش مصنوعی: اگر من به جنگ نروم و پیاده قدم در میدان نگذارم، ایرانیان میتوانند با راحتی بیشتری بر من پیروز شوند.
هوش مصنوعی: به او گفتم ای پادشاه، در این کار زشتی نکن و ارزش خود را پایمال نکن.
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو بدون سوار و پیاده به میدان جنگ میرود، چه نیازی به این همه سرباز بر این دشت است؟
هوش مصنوعی: اگر قرار است بر زمین پا بگذارم، من از تخم گیاهی باارزش و نیکو زاده شدهام.
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به جنگ برویم، تا من به جای اینکه یک شاه تنومند و قدرتمند باشم، در کنار او جنگجوی شجاعی شوم.
هوش مصنوعی: شهریار به پهلوان سوار گفت: ای دوست مهربان، در این سفر با من باش.
هوش مصنوعی: هرگاه دلاوری شجاع و جنگجو از نژاد پشنگ ظاهر شود، بدان که او به جنگ با تو نخواهد آمد و تو را با خود درگیر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: شما هم توانایی مبارزه با او را ندارید، چون مانند ترکها که توانایی ارتشسازی را دارند، او هم چنین قابلیتهایی ندارد.
هوش مصنوعی: یک مرد جنگی از نسل فریدون وجود دارد که مانند او، دلاور و شجاع به دنیا نیامده است.
هوش مصنوعی: من برای رفتن به میدان جنگ به صورت عادی و پیاده شرمسار نیستم؛ بیایید جنگی را مانند پلنگها ترتیب دهیم.
هوش مصنوعی: و از آن طرف، تنها کسی که به درستی سخن میگوید، به ما میآموزد که از افراد بدگمان و بدرفتار دوری کنیم.
هوش مصنوعی: غیر از این که به بازگشت فکر کنی، راه دیگری نداری و در میدان جنگ قدرتی نداری.
هوش مصنوعی: در زمانی که با دشمن روبرو میشوید، بهتر است که از آسیب زدن به او خودداری کرده و به دنبال راهی برای فرار باشید تا اینکه بخواهید او را از پای درآورید یا به عواقب بدتری دچار شوید.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که ترجمان معروف (شیدا) میگوید که مردان واقعی نباید چیزهای مهم و شایسته را پنهان کنند. آنان باید در برابر حقیقت و واقعیت شجاع باشند و آن را آشکار سازند.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی که من کمرم را محکم بستم، همچنان خود را به خورشید نزدیک کردم و به ارتفاعات بلندی رسیدم.
هوش مصنوعی: با این قدرت و این موفقیت و این چالش، در میدان نبرد هیچ چیزی را ندیدم که به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: اما وقتی مرا ستایش کنند، از فرار به سوی کار دیگری نمیروم، چون وقتی مشغول به کاری میشوم، با چالشهای آن مواجه میشوم.
هوش مصنوعی: از چرخ روزگار میگذرم و اگر هم که چشمانم را به اژدها بسپارم، باز ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: اگر عقل و هوش من به دست او باشد، نه دشمنی میتواند مانع من شود و نه دوستی.
هوش مصنوعی: نمیدانم این قدرت و توانایی مردی از چیست، اما به نظر میرسد که به خاطر مقام و شرافت الهی اوست.
هوش مصنوعی: اگر پیاده شوم، ممکن است به سرعت به میدان نبرد برسم و خونریزی را به جریان بیندازم.
هوش مصنوعی: شاه جهان به شیده گفت که ای معروف و مشهور از نسل بزرگواران.
هوش مصنوعی: هیچکس از نسل کیان وجود ندارد که هرگز در میدان نبرد، با پای پیاده خود را آزمایش نکرده باشد.
هوش مصنوعی: اما اگر تو اینگونه هستی، هرگز کار خود را بر اساس نظرت تغییر نخواهم داد.
هوش مصنوعی: شاه سوار بر اسب شبرنگ از روی اسب پایین آمد و کلاه کیانی را از سر برداشت.
هوش مصنوعی: در مسیر، آن اسب گرانبها را به من دادند که همچون آذرگشسب به زمین آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که پیاده از دور پشنگ را دید، از جنگ به سمت پلنگ پایین آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که فیلها در هامون به هم پیوستند، خاک و خون با هم ترکیب شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که شیده (مجنون) آن چهره و آن شاهزاده با شکوه را دید، لحظهای به یاد ایزد و عظمت او افتاد.
هوش مصنوعی: آنقدر به دنبال آزادی از او میگردد که آیا زمانی میآید که پس از مرگ، بدن او هیچ ارزشی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از نظر و نیت او مطلع شد و از قدرت و بالاترین مقام او آگاهی پیدا کرد،
هوش مصنوعی: او گردنش را به سمت چپ خم کرد و پشتش را راست کرد، سپس به شدت بر زمین کوبید.
هوش مصنوعی: تمام مهرههای پشت او مانند نی شد و از درد ریزش کرد و شکسته شد.
هوش مصنوعی: کسی یک تیغ تیز را از میان بیرون کشید و تمام دل مشهور را پاره کرد.
هوش مصنوعی: او تمام زره را پاره پاره کرده و بر سرش میریزد، از شدت درد و رنج به حالت خاک درآمده است.
هوش مصنوعی: به رهم گفت، این فرد بدخلق و دلیر و بیملاحظه من است که زخم دل مرا به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را کشتید، با محبت رفتار کنید و برایش مکانی شایسته مانند کاخ بسازید.
هوش مصنوعی: بدن او را با عطرهایی چون مشک، عطر خوب و گلاب بشویید و مغز او را با کافور خالص تمیز کنید.
هوش مصنوعی: بر گردن او رشتهای از مشک آویزان کنید و بر سرش عطر خوشبو و معطر بزنید.
هوش مصنوعی: او به نظرش آمد و سپس ترجمانش از راه نگاه کرد و آن تن معروف به شاه را دید.
هوش مصنوعی: با خون خود از آن زمین ریگ برداشتند و به سمت لشکر شاه فرستادند.
هوش مصنوعی: ایک فرد مشهور و دادگر به نزد شاه آمد و با هیجان و ولوله خود را معرفی کرد.
هوش مصنوعی: من در دنیای بندهوار خود، هیچگاه جنگجو یا سوارکار برجستهای نبودهام.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من لطف کن و مرا ببخش، که به خاطر تو آسمان و جهان شاد باشند.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: هر چیزی که از من دیدهای، در آن جمع بگو.
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و ستایش کرد و به سمت سالار چین حرکت کردند.
هوش مصنوعی: کیخسرو، که فردی کینهجو است، از دشت به سمت لشکر خود حرکت کرد و روی خود را به آنجا معطوف کرد.
هوش مصنوعی: سپاه ایران با صدایی بلند به میدان آمد که مانند خورشید و ماه، رحمت و بخشایش را به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: گودرز و گیو در همان زمان آمدند، همانطور که رستم و گرگین در گذشته به میدان آمده بودند.
هوش مصنوعی: همه به احترام او زمین را بوسیدند و برای شاه بسیار ستایش کردند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چشمان ترکان، دو چشمم در انتظار است که ببینم کی از میدان نبرد باز خواهد گشت.
هوش مصنوعی: یک سوار بر روی شنهای نرم در حال حرکت بود، با سر و چشمانی پر از خون و حالتی گرم.
هوش مصنوعی: به نزد افراسیاب آمد و دلش از درد به شدت رنجور بود و چشمانش پر از اشک.
هوش مصنوعی: او رازها را که پنهان بود، آشکار کرد و همه چیز را به سالار ترکان بیان كرد.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ناامیدی از خود، به مانند موی سپید کافور، از دست میرود.
هوش مصنوعی: در بالای تپه، ریگ و سنگ در حال حرکت بود و آن که به میدان جنگ رفته بود، همان قهرمان مخالف در برابر لشکر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی صورت شاهزاده ترکان را دید، تمام زیباییها و دلوجوانیاش را بر باد داد.
هوش مصنوعی: افراسیاب با شکایت و ناله گفت که از این به بعد نه آرامش مییابد و نه خواب راحتی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه، از من حمایت کنید و همگی به همراه من در این محنت گریه و سوگواری کنید.
هوش مصنوعی: هیچکس به تیزی تیغ ما توجه نمیکند و هرگز جویای خوشحالی و شادابی پس از این مراحل دشوار نیست.
هوش مصنوعی: اگر دل کسی از مردم شمر از دام و دده پاک باشد، آن دل به درد نمیافتد و رنج نخواهد دید.
هوش مصنوعی: مبادا به خاطر دیدهات در آب، با شرم از درد ما دلسرد شوی و از احساسات خود غافل شوی.
هوش مصنوعی: از آن دیدار زیبا با جنگجویی سوار که بر لب جویبار ایستاده است.
هوش مصنوعی: چشمانم از دردهایی که پزشک نمیتواند درمان کند، اشکهای خونین میریزد.
هوش مصنوعی: تمام بزرگمردان و نامآوران به سخن آمده و پاسخهای خود را به شاه اعلام کردند.
هوش مصنوعی: این فرد دادگستر به تو کمک میکند و میتواند کسانی را که بداندیش هستند و دلشان ترس دارد، آرام کند.
هوش مصنوعی: از ما هم هیچ کس به خاطر درد و کینه، به انتظار شب و روز نمیماند.
هوش مصنوعی: همه افراد رزمنده را با دلهای پرشور آماده کنیم و در میدان نبرد با افتخار حضور پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: قبل از این، از خسرو هیچ کینهای در دل نداشتم، اما حالا کینهی من بر کینههای گذشته افزوده شده است.
هوش مصنوعی: دل سپاه به خاطر شاهی که در میدان جنگ پر شور و پرهیجان است، شکسته و ناراحت شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.