گنجور

 
۷۳۲۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲ - لابه حکیم

 

... هامون به خود نبیند جزکوشش

دریا به خود نبیند جز غوغا

گرد قتال خیزد از این هامون ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵ - طوفان

 

سحابی قیرگون برشد ز دریا

که قیراندود شد زو روی دنیا ...

... خط آهن میان موج گفتی

ره موسی است اندر قعر دریا

خروشان و شتابان رود کارون ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نفس انسان

 

... چرا دد نگذرد از برکه تنگ

تو پران بگذری از ژرف دریا

چرا گریی تو و او نیست گریان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - به یاد وطن (لزنیه)

 

... بردند در این تیرگی از یاد سخن را

خور تافت چنان کز تک دریا به سر آب

کس درنگرد تابش سیمینه لگن را ...

... بیدار نمودند فرو خفته فتن را

در پیش دو دریای خروشان سپه پارت

سد گشت و دلیرانه نگه داشت وطن را ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - جواب قصیدهٔ ادیب‌الممالک (در حادثه شکستن دست بهار)هم

 

... ازین منار کسی کش برین منار آورد

نهنگ را برد از آبشار زی دریا

کسی کش از دل دریا در آبشار آورد

ازآن قبل که تو از راه راست کج نشدی ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ -

 

... چنین شنیدم پروبز را که باد صبا

ز روی دریا گنجیش بر کنار آورد

مرا هم اینک فرخ نسیم مهر ادیب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود

 

... گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریابنفش و مرز بنفش و هوا بنفش

جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود ...

... وان کاخ های تازه بدان زیب و آن نمود

از تیغ کوه تا لب دریا کشیده اند

فرشی کش از بنفشه وسبزه است تاروپود ...

... بنگر یکی به رود خروشان به وقت آنک

دریا پی پذیره اش آغوش برگشود

چون طفل ناشکیب خروشان ز یاد مام

کاینک بیافت مام و در آغوش او غنود

دیدم غریو و صیحه دریای آسکون

دریافتم که آن دل لرزنده را چه بود

بیچاره مادریست کز آغوشش آفتاب ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - عدل مظفر

 

... ماه اگر شد نهان عیان شد خورشید

دریا گر شد فرو برآمد گوهر

شاها اینک تویی نشسته بر اورنگ ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۲۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - سفر نامه

 

... که درس نامداری کرده از بر

دلش چون سینه دریا گشاده

ز دانش اندرو بسیار گوهر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۰

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو

 

روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر

بسپردیم ره دیلم و دریای خزر

بر بساطی بنشستیم سلیمان کردار ...

... ما چو یونس به درون شکم حوت ولیک

او به دریا در و ما در دل جو راهسپر

خطه ری به پس پشت نهادیم و شدیم ...

... برگذشتیم ز کهسار و رسیدیم به دشت

خطه رشت به چشم آمد و دریا به نظر

خطه رشت مگر فرش بهارستان بود ...

... پیش رو دشتی هموار ز فیروزه تر

از بر گیلان راندیم به دریا و که دید

سفر دریا بی گفت و شنود بندر

پرتو مهر درخشنده بر امواج کبود

بافتی ماهی سیمینه به نیلی میزر

مرکب آرام و هوا روشن و دریا خاموش

خلوتی بود و سکوتی ز خرد گویاتر ...

... لیک ما تازه گل سرخ فراوان دیدیم

ویژه روز رژه بر ساحل دریای خزر

بگذشتند ز پیش رخ ما بیست هزار ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۱

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه

 

... جنان بگریم از دیده گان به دامن دشت

که سیل اشک فرستم همی به دریا بار

همی بگریم زار و مرا نگویدکس ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۲

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - تجدید مطلع (در توصیف مازندران)

 

... سوی مازندران تی و برگیری قرار اندر

گهی بر ساحل دریا بخوید و مرغزار اندر

گهی بر طرف بابل رود با بوس و کنار اندر ...

... خوشا مازندران ویژه پاییز و بهار اندر

به خاصه طرف آبسکون بدان دریاکنار اندر

زمینش سال و مه سبز و گل اندر وی به بار اندر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۳

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - پیام به آشنا

 

... که خرما به سوی هجر می فرستم

گهر می فرستم سوی ژرف دریا

سوی شکرستان شکر می فرستم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۴

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - گو نکنم

 

... اعتبارالملک آن کو به عیارکرمش

جز که دریا را معیار مکن گو نکنم

هرکه را روی ز دیدارش فرخنده نگشت ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۵

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - فتح دهلی

 

... به فترت رود پیش باز فتن

چو دریا دلی در برش مختفی

جهان جوی عزمی درو مختزن ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - جزر و مد سعادت

 

... مانند تو از ایران در آخرالزمان

آن قوم را به دریا ریزد ز رزمگاه

وایران دوباره گردد چون عهد باستان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۷

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - تجرید و منقبت

 

... بنده نفسی مرو زی عشق کت ناید درست

سوی دریا رفتن و طبع سمندر داشتن

عقر کن خنگ هوس را تا توانی زیر گام ...

... بلکه باید ملک معنی را گرفتن وانگهی

قیروان تا قیروان دریای لشکر داشتن

چشم صورت بین ببند ای دل که نبود جز گزاف ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۸

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - رود کارون

 

... دمنده کشتی کلگا ی زیبا

به دریا چون موتور بر روی هامون

قطار نخل ها از هر دو ساحل ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۳۹

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان

 

... چون بهاد آری ز آبادان وکشتی های نفت

موج زن از شور دل ماننده دریا شوی

چون کنی یاد از عراق و ساحل اروندرود ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۷۳۴۰

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - زرین جوشنم

 

... خندی و گویی که تاریک است نجم روشنم

من چراغ نوربخشم بر سر دریای ژرف

نور هر سو رانده و مانده سیه پیرامنم ...

... چون برنجم خاک در چشم فلک بپراکنم

صعب دریایی خطیرم لیک آرام و خموش

آوخ ار انگیزش خشمی بلرزاند تنم

سنگ بر شهلان میفکن خشت بر دریا مزن

یال شیر نر مپیرا دم فروکش کاین منم

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۶۵
۳۶۶
۳۶۷
۳۶۸
۳۶۹
۳۷۳