اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۸ - پیغام سلطان شهید به رود کاویری
... کوه و مرغ و گلشن و صحرا بسوز
ماهیان را در ته دریا بسوز
سینه یی داری اگر در خورد تیر ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره
... پیش فرعونان بگو حرف کلیم
تا کند ضرب تو دریا را دونیم
داغم از رسوایی این کاروان ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۳ - پس چه باید کرد ای اقوام شرق
... رنگ و آب او ترا از جا برد
وای آن دریا که موجش کم تپید
گوهر خود را ز غواصان خرید
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۴ - در حضور رسالت مآب شب سه اپریل م که در دارالاقبال بهوپال بودم سید احمد خانرا در خواب دیدم فرمودند که از علالت خویش در حضور رسالت مآب عرض کن
... ذکر و فکر و علم و عرفانم تویی
کشتی و دریا و طوفانم تویی
آهوی زار و زبون و ناتوان ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد
... مصطفی بحر است و موج او بلند
خیز و این دریا بجوی خویش بند
مدتی بر ساحلش پیچیده یی
لطمه های موج او نادیده یی
یک زمان خود را به دریا در فکن
تا روان رفته باز آید بتن ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک
... این کار حکیمی نیست دامان کلیمی گیر
صد بنده ساحل مست یک بنده دریا مست
دل را به چمن بردم از باد چمن افسرد ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۴ - خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده‘ الله بنصره»
... او نگنجد در جهان چون و چند
تهمت ساحل به این دریا مبند
چون ز روی خویش بر گیرد حجاب ...
... بعد ازین ناید چو من مرد فقیر
گوهر دریای قرآن سفته ام
شرح رمز صبغة الله گفته ام ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱۱ - در آن دریا که او را ساحلی نیست
در آن دریا که او را ساحلی نیست
دلیل عاشقان غیر از دلی نیست ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۸ - مسلمانان که خود را فاش دیدند
مسلمانان که خود را فاش دیدند
به هر دریا چو گوهر آرمیدند
اگر از خود رمیدند اندرین دیر ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۶ - دل تو داغ پنهانی ندارد
... خیابان خودی را داده یی آب
از آن دریا که طوفانی ندارد
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۶ - چه خوش زد ترک ملاحی سرودی
... رخ او احمری چشمش کبودی
به دریا گر گره افتد به کارم
بجز طوفان نمیخواهم گشودی
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۵ - تو در دریا نئی او در بر تست
تو در دریا نیی او در بر تست
به طوفان در فتادن جوهر تست
چو یک دم از تلاطم ها بیاسود
همین دریای تو غارتگر تست
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۴ - دجود است اینکه بینی یا نمود است
... کتابی بر فن غواص بنوشت
ولیکن در دل دریا نبود است
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۷ - دل دریا سکون بیگانه از تست
دل دریا سکون بیگانه از تست
به جیبش گوهر یکدانه از تست
تو ای موج اضطراب خود نگهدار
که دریا را متاع خانه از تست
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۰۴ - جوانمردی که دل با خویشتن بست
جوانمردی که دل با خویشتن بست
رود در بحر و دریا ایمن از شست
نگه را جلوه مستی ها حلال است ...
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱۲ - زمانه کار او را میبرد پیش
... همین فقر است و سلطانی که دل را
نگه داری چو دریا گوهر خویش
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۲۳ - خودی را از وجود حق وجودی
... نمی دانم که این تابنده گوهر
کجا بودی اگر دریا نبودی
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۲۵ - وصال ما وصال اندر فراق است
... گشود این گره غیر از نظر نیست
گهر گم گشته غوش دریا است
ولیکنب بحر ب گهر نیست
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظامالسلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی
... والی مشرق کز خدمت او بار خدای
طبع از دریا زاینده تری داده مرا
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه
... حطب باشد به جای خویش چندن
اگر در ناید از دریا به خارج
نیاویزند خوبانش ز گردن ...