گنجور

 
۶۶۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۱۳ - حکایت درودگر و زن خیانتکارش

 

... چون او برفت زن میره را بیاگاهانید و میعاد آمدن قرار داد و درودگر بیگاهی از راه نبهره درخانه رفت میره قوم را آنجا دید ساعتی توقف کرد چندانکه بخوابگاه رفتند برکت بیچاره در زیر کت رفت تا باقی خلوت مشاهده کند ناگاه چشم زن برپای او افتد دانست که بلا آمد معشوقه را گفت آواز بلند کن و بپرس که مرا دوستر داری یای شوی را چون بپرسید جواب داد که بدین سوال چون افتادی و ترا بدان حاجت نمی شناسم

در آن معنی الحاح بر دست گرفت زن گفتزنان را از روی سهو و زلت یا از روی شهوت از این نوع حادثها افتد و از این جنس دوستان گزینند که بحسب و نسب ایشان التفات ننمایند واخلاق نامرضی و عادات نامحمود ایشان را معتبر ندارند و چون حاجت نفس و قوت شهوت کم شد بزندیک ایشان همچون دیگر بیگانگان باشند لکن شوی بمنزلت پدر و محل برادر و مثابت فرزند است و هرگز برخوردار مباد زنی که شوی هزار بار از نفس خویش عزیزتر وگرامی تر نشمرد و جان و زندگانی برای فراغ و راحت او نخواهد

چون درودگر این فصل بشنود رقتی و رحمتی در دل آورد و با خود گفت بزه کار شدم بدانچه در حق وی می سگالیدم مسکین از غم من بی قرار و در عشق من سوزان اگر بی دل خطایی کند آن را چندین وزن نهادن وجه ندارد هیچ آفریده از سهو معصوم نتواند بود من بیهوده خویشتن را در وبال افگندم و حالی باری عیش بریشان منغص نکنم و آب روی او پیش این مرد نریزم همچنان در زیر تخت می بود تا رایت شب نگوسار شد ...

نصرالله منشی
 
۶۶۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۳

 

... چشم ندیده ست در ابروم چین

فنزه گفت باز آمدن هرگز ممکن نگردد که خردمندان از مقاربت یار مستوحش نهی کرده اند و گویند هرچند مردم آزرده را لطف و دل جویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازمتر شناسند بدگمانی و نفرت بیشتر شود و احتراز و احتراس فراوان تر لازم آید و حکما مادر و پدر را به منزلت دوستان دانند و برادر را در محل رفیق و زن را به مثابت الیف شمرند و اقربا را در رتبت غریمان و دختر را در موازنه خصمان دانند و پسر را برای بقای ذکر خواهند و در نفس و ذلات خویشتن را یکتا شناسند و در عزت آن کس را شکرت ندهند و چه هرگاه که مهمی حادث گردد هر کس به گوشه ای نشینند و به هیچ تأویل خود را از برای دیگران در میان نهند

داشت زالی بروستای چکاو ...

نصرالله منشی
 
۶۶۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه » بخش ۶

 

دیگر روز پادشاه زاده را گفتند که اگر توکل ترا ثمرتی است تیمار ما بباید داشت او در این فکرت روی به شهر آورد از قضا را امیر آن شهر را وفات رسیده بود و مردم شهر به تعزیت مشغول بودند او بر سبیل نظاره به سرای ملک رفت و به طرفی بنشست چون در جزع با دیگران موافقت نمی نمود دربان او را جفاها گفت چون جنازه بیرون بردند و سرای خالی ماند او همانجا باز آمد بایستاد کرت دیگر نظر دربان بر ملک زاده افتاد در سفاهت بیفزود و او را ببرد و حبس کرد

دیگر روز اعیان آن شهر فراهم آمدند تا کار امارت بر کسی قرار دهند که ملک ایشان را وارثی نبود در این مفاوضت خوضی می داشتند دربان ایشان را گفت این کار مستورتر گزارید که من جاسوسی گرفته ام تا از مجادله شما وقوفی نیابد و حکایت ملک زاده و جفا های خویش همه باز راند صواب دیدند که او را بخوانند و از حال او استکشافی کنند کس رفت و ملک زاده را از حبس بیرون آورد پرسیدند که موجب قدوم چه بوده است و منشاء و مولد کدام شهر است جواب نیکو و به وجه گفت و از نسب خویش ایشان را اعلام داد و مقرر گردانید که چون پدر از ملک دنیا به نعیم آخرت انتقال کرد و برادر بر ملک مستولی شد من برای صیانت ذات به ترک شهر و وطن بگفتم و از نزاع بی فایده احتراز لازم شمردم و با خود گفتم اذا نزل بک الشر فاقعد

طایفه ای از بازرگانان او را بشناختند حال بزرگی خاندان و بسطت ملک اسلاف او باز گفتند اعیان شهر را حضور او موافق نمود و گفتند شایسته امارت این خطه اوست چه ذات شریف و عرق کریم دارد و بی شک در ابواب عدل و عاطفت اقتدا و تقیل به سلف خویش فرماید و رسوم ستوده و آثار پسندیده ایشان تازه و زنده گرداند در حال بیعت کردند و ملکی بدین سان آسان به دست او افتاد و توکل وی ثمرتی بدین بزرگی حاصل آورد ...

نصرالله منشی
 
۶۶۴

نظامی عروضی » چهارمقاله » دیباچه » بخش ۹ - در نبوت و امامت

 

... و خود سید ولد آدم می فرماید

الدین والملک توامان دین و ملک دو برادر همزادند که در شکل و معنی از یکدیگر هیچ زیادت و نقصان ندارند

پس بحکم این قضیت بعد از پیغامبری هیچ حملی گرانتر از پادشاهی و هیچ عملی قوی تر از ملک نیست ...

نظامی عروضی
 
۶۶۵

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱ - مقدمه و حکایت اول از احمد بن عبدالله خجستانی

 

... داعیه ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم راضی نتوانستم بود

خران را بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن اللیث شدم برادر یعقوب بن اللیث و عمرو بن اللیث

و باز دولت صفاریان در ذروه اوج علیین پرواز همی کرد و علی برادر کهین بود و یعقوب و عمرو را بر او اقبالی تمام بود

و چون یعقوب از خراسان به غزنین شد از راه جبال علی بن اللیث مرا از رباط سنگین باز گردانید و به خراسان به شحنگی اقطاعات فرمود ...

نظامی عروضی
 
۶۶۶

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت چهارم: در علم طب و هدایت طبیب » بخش ۷ - حکایت شش - معالجهٔ حمال

 

... یک بار او را آن درد سر گرفته بود و هفت هشت روز بر آمده و چند بار نیت کرده بود که خویشتن را بکشد

آخر اتفاق چنان افتاد که آن طبیب بزرگ روزی به در خانه آن حمال بگذشت برادران حمال پیش او دویدند و خدمت کردند و او را به خدای عز و جل سوگند دادند و احوال برادر و درد سر او به طبیب بگفتند

طبیب گفت ...

نظامی عروضی
 
۶۶۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... گردند زیر آب همه ماهیان کباب

آن وارث برادر پیغمبر خدای

کو را برادرست ز شاه جهان خطاب

رای رفیع او چو رقیبی است مهربان ...

ادیب صابر
 
۶۶۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

... برطالع سعادت او مهر مادری

قدرش برادر فلک و یافته به قدر

از خسرو زمانه خطاب برادری

ای حیدر نسب که به ذاتت نسب کند ...

ادیب صابر
 
۶۶۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

... نصرت نثار خنجر سنجر کند همی

مهر برادری چو از او دید لاجرم

او را خطاب خویش برادر کند همی

تیغش چو بر موافقت کلک او رود ...

ادیب صابر
 
۶۷۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

... دلبری را به زلف برهانی

در حلاوت برادر شکری

در لطافت برابر جانی ...

ادیب صابر
 
۶۷۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... اگر چه بهترین خلق عالم را پسر باشد

بزرگی را پدر شد تا برادر خواند سلطانش

اگر مردم به عقل و علم در عالم شرف یابد ...

ادیب صابر
 
۶۷۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در شکایت از زندان

 

... از عزیزان مهربان برخاست

ای برادر بلای یوسف نیز

از نفاق برادران برخاست

قوت روزم غمی است سال آورد ...

خاقانی
 
۶۷۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین

 

... عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده

فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است

هرجا که عدل سایه کند رخت دین بنه ...

خاقانی
 
۶۷۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

 

... همت بانوان جواهر سعد

بر کلاه برادر افشانده است

دولت او که پیکر شرف است ...

خاقانی
 
۶۷۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در ستایش اتابک اعظم مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز

 

... یوسف از گرگ چون کند نالش

که به چاهش برادر اندازد

دم خاقانی ار ملک شنود ...

خاقانی
 
۶۷۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - مطلع دوم

 

... گر به حنا کنند دست چنار

روز دولت برادر بخت است

چون رفو گر پسر عم قصار ...

خاقانی
 
۶۷۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - در مدح صفوة الدین بانو و بیان توفیق ادای حج او

 

... تو یافته به صدق دل و شاد جان شده

ز آن رای کان برادر عیسی نفس زده

دولت نصیب خواهر مریم مکان شده

این طرفه بین که دست برادر فشانده تخم

هم شیره برگرفته برو شادمان شده ...

... صد چون ملک شهش گرو آستان شده

یک چند اگر برادر و مادرت رفته هم

بغداد و بصره دیده و مطلق عنان شده ...

خاقانی
 
۶۷۸

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

 

... دورها بوده در زمین بهشت

تیغ حیدر برادر تیغش

این به هند اوفتاد و آن به عرب ...

خاقانی
 
۶۷۹

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

... پس ازین در روان دشمن باد

آنچه در سینه برادر اوست

همه شروان شریک این دردند

دشمنان هم دریغ او خوردند

یوسفی از برادران گم شد

آفتاب از میان انجم شد ...

خاقانی
 
۶۸۰

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۴

 

... خط مهر ابد بر در نویسم

چو نامم بر برادر خواندگی خواند

خراج خویش بر قیصر نویسم

خاقانی
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۹۵