گنجور

 
۶۴۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - وقال ایضاً بمدح الصاحب عمیدالدین الفارسی

 

... که گرچه رو شناس است هست بازاری

ز موج آب نشد گنبد حباب خراب

در آن دیار که حزم تو کرد معماری ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۴۲

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - و له ایضاً

 

... وجه ارزاق خلایق ز کجا برخیزد

موج دریا بنشیند زند رعد نفس

هرکجا دست جوادت بسخا برخیزد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۴۳

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۳۳ - وله ایضا

 

... بضاعت فرستادمش بهر سود

خود از موج خیزش به ساحل نشد

زباد مخالف مگر غرقه گشت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۴۴

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴ - وله ایضا

 

... وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود

با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر

کان جمله شورش و نقب و این سخا بود ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۴۵

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۲۳ - وله ایضا فی مذمة الدّنیا

 

... بار این پیر نابکار بری

جهد کن تا ز موج خیز بلا

کشتی عمر بر کنار بری ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۴۶

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل ششم

 

پیش ازین در بابی که بر بیان خیر و سعادت مقصور بود یاد کرده ایم که موجبات سعادت تکمیل قوای ناقصه است و بیان کردیم که تکمیل قوی به تحصیل فضایل چهارگانه متمشی شود پس موجبات سعادت اجناس فضایل چهارگانه بود و انواعی که در تحت آن اجناس باشد و سعید کسی بود که ذات او مجمع این صفات بود و چون یک جنس از این فضایل تعلق به قوت نظری دارد و آن حکمت است و سه جنس باقی تعلق به عمل دارد پس مظهر آثار حکمت نفس ناطقه بود و مظهر آثار سه جنس باقی بدن و چون افعالی صادر می شود از مردم شبیه به افعال اهل فضایل و در تمییز میان فضیلت و آنچه نه فضیلت بود به معرفت حقیقت هر فعلی و تمییز میان آنچه مبدأ آن فضیلتی بود و آنچه مبدأ آن حالتی دیگر باشد غیر فضیلت احتیاج است پس در این فصل این معنی به شرح بیان کنیم

گوییم اما در حکمت جماعتی باشند که مسایل علوم را جمع و حفظ کنند و در اثنای محاوره و مناظره بیان هر نکته ای از نکت حقایق که به طریق تقلید و تلقف فرا گرفته باشند بر وجهی ایراد کنند که مستمعان تعجب نمایند و بر وفور علم و کمال فضل آن کس گواهی دهند اما در حقیقت وثوق نفس و برد یقینی که ثمره حکمت بود در ضمایر ایشان مفقود بود و خلاصه عقاید و حاصل معارف ایشان تشکک و حیرت بود و مثل ایشان در تقریر علوم مثل بعضی حیوانات بود در محاکمات افعال انسانی و مثل کودکان در تشبه نمودن به بالغان پس آثار این جماعت و امثال ایشان شبیه بود به آثار حکما و از جهت آنکه مصدر حکمت نفس است اطلاع بر این جنس مشابهت کمتر افتد ...

... لکن عاقل براءت ساحت از مذمت و نزاهت عرض از اعتراض و احتراز از وسخ خیانات و سرقات و تجنب از ظلم اکفاء یا فروتران و تنزه ازانچه مستدعی فضیحت عار و لوم باشد چون خدیعت اغمار و قیادت فجار و ترویج متاعهای خبیث بر اغنیا و ملوک و مساعدت ایشان در فواحش و قبایح و تحسین شنایع و فضایح بر حسب میل طبایع ایشان و تحفه بردن غمز و سعایت و نمامی و غیبت و دیگر انواع شر و فساد که طلاب مال ارتکاب کنند ایثار کند بر منفعت و راحتی که در عوض آن افعال بدو خواهد رسید پس نه بخت را ملامت کند و نه از گردش روزگار شکایت نماید و نه بر چنین متمولان و منعمان حسد برد و لکن سخی بحقیقت آن کس بود که بذل مال به غرضی دیگر جز آنکه سخاوت لذاتها جمیل است مشوب نگرداند و اگر نظر او بر نفع غیر افتد بالعرض و به قصد ثانی بود تا به علت اولی که جواد محض است تشبه نموده باشد و کمال حقیقی حاصل کرده

و همچنین عملی شبیه به شجاعت صادر شود از بعضی مردمان که شجاعت درایشان موجود نبود مانند کسانی که به مباشرت حروب و رکوب اهوال و خطرها اقدام نمایند در طلب مالی یا ملکی یا چیزی دیگر از انواع رغایب که حصر آن ممکن نبود چه باعث بر این اقدام طبیعت شره باشد نه طبیعت فضیلت و مصابرت و ثبات بر امثال این اهوال نه از فرط شجاعت بود بلکه از غایت حرص و نهمت بود چه نفس شریف را در معرض خطر نهادن و بر مکاره عظیم اقدام نمودن در طلب مال یا چیزی که جاری مجرای مال بود نهایت خساست همت و رکاکت طبع تواند بود

و بسیار بود که عیار پیشگان به اعفا و شجاعان مشابهت نمایند با آنکه دورترین همه خلق باشند از فضل و فضیلت تا به حدی که اعراض از شهوات و صبر بر عقوبات سلطان از ضرب سیاط و قطع اعضا و اصناف جراحات و نکایات که آن را التیام نبود از ایشان صادر شود و باشد که به اقصی نهایت صبر برسند و به دست و پای بریدن و چشم کندن و انواع عذاب و نکال و مثله و صلب و قتل رضا دهند تا اسم و ذکر در میان قومی ابنای جنس و شرکای خویش که در سوء اختیار و نقصان فضیلت مانند ایشان باشند باقی و شایع گردانند و همچنین شجاعت نماید کسی که از ملامت قوم و عشیرت یا از خوف سلطان یا از سقوط جاه محترز باشد و یا کسی که بارها به طریق اتفاق بر اقران ظفر یافته باشد تا ثقتی که از تکرار آن عادت در تخیل او راسخ بود و عدم معرفتی که به مواقع اتفاقات او را حاصل باشد موجب معاودت او با مثل آن حال شود و همچنین عشاق در طلب معشوق از غایت رغبت در فجور یا از فرط حرص بر تمتع از مشاهده او خویشتن را در ورطه های خوف اندازند و مرگ بر حیات اختیار کنند

و اما شجاعت شیر و پیل و دیگر حیوانات اگرچه شبیه به شجاعت بود اما نه شجاعت بود چه شیر به قوت و تفوق خود وثوق دارد و بر ظفر مشرف است پس اقدام او به طبیعت غلبه و قدرت باشد نه به طبیعت شجاعت باز آنکه در اغلب مقصود او از آلت مقاومت عاری باشد و مثل او با فریسه مثل مبارزی تمام سلاح بود که قصد ضعیفی بی سلاح کند بعد ما که آنچه شرط فضیلت است درو مفقود است

و لیکن شجاع بحقیقت آن کس بود که حذر او از ارتکاب امری قبیح شنیع زیادت از حذر او باشد از انصرام حیات و بدین سبب قتل جمیل را بر حیات مذموم ایثار کند هر چند لذت شجاع در مبادی شجاعت احساس نیفتد که مبادی شجاعت موذی بود ولیکن در عواقب امور احساس افتد چه در دار دنیا و چه بعد از مفارقت خاصه آنجا که بذل نفس در حمایت حق و در راه باری عز و علا و در مصلحت دو جهانی خود و اهل دین کرده باشد چه آن کس که این سیرت دامن گیر او شود داند که بقای او در عالم فانی روزی چند معدود خواهد بود و هراینه سرانجام کار او مرگ است و رای او در محبت حق و قدم او در طلب فضیلت ثابت و مستقیم باشد پس ذب از دین و حمایت حرمت از دشمن و کوتاه گردانیدن دست متغلب از اهل دین و جهاد در راه خدای تعالی اختیار کند و از گریختن ننگ دارد و داند که بددل در اختیار فرار طلب بقای چیزی می کند که به هیچ حال باقی نخواهد ماند و از روی حقیقت طالب محال است باز آنکه اگر روزی چند مهلت یابد عیش او منغص و حیات او مکدر بود و در معرض خواری و مذلت و مقت و مذمت روزگار گذراند پس تعجیل مرگ با فضیلت شجاعت و ذکر باقی و ثواب ابد دوست تر از تأخیرش با چندین عیب و آفت و سخن شجاع باتفاق امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه که از محض شجاعت صادر شده است مصداق این معنی است و آن سخن اینست قال لاصحابه انکم ان لاتقتلوا تموتوا والذی نفس ابن أبی طالب بیده لألف ضربه بالسیف علی الراس أهون من میته علی الفراش

و حال شجاع در مقاومت هوای نفس و تجنب از شهوات همین حال بود که گفته آمد و هر که حد شجاعت که پیش ازین یاد کردیم تصور کرده باشد داند که افعالی که برشمردیم هر چند شبیه است به شجاعت اما از مفهوم شجاعت خارج است و معلوم او شود که نه هر که بر اهوال اقدام نماید یا از فضایح نه اندیشد شجاع بود چه کسانی که از ذهاب شرف و فضیحت حرمت باک ندارند یا از آفتهای هایل چون زلازل سخت و صواعق متواتر و یا از علتهای مزمن و امراض مولم یا از فقدان یاران و دوستان یا از موج و آشوب دریا در وقتی که در معرض این بلیات باشند خایف نشوند به جنون یا وقاحت نزدیکتر باشند از آنکه به شجاعت و همچنین کسی که در حال امن و فراغت خویشتن در خطر افگند بدان وجه که به طریق آزمایش از بالایی بلند بجهد یا به روی دیواری یا کوهی تند خطرناک برشود یا خویشتن در گردابی افگند و در سباحت ماهر نبود یا بی ضرورتی در معرض شتری مست یا گاوی نافرهخته یا اسپی تند ریاضت نایافته شود تا به شجاعت مرا کند و مقدار خود در مردی و قوت به مردمان نماید نسبت او به تصلف و حماقت بیشتر باشد از آنکه به شجاعت

و اما افعال کسانی که خویشتن را خبه کنند یا به زهر بکشند یا در چاهی افگنند از خوف فقری یا از فزع زوال جاهی یا از مقاسات امری شنیع بر بددلی حمل کردن لایقتر ازانکه بر شجاعت چه موجب این افعال طبیعت جبن بود نه طبیعت شجاعت از جهت آنکه شجاع صبور بود و بر تحمل شداید قادر و در هر حال که حادث شود فعلی ازو صادر گردد که مناسب آن حال بود و از این معنی واجب شده است تعظیم کسی که به شجاعت موسوم بود بر کافه عقلا و حکمت چنان اقتضا کند که پادشاه یا کسی که قیم امور دین و ملک بود به چنان کس منافست و مضایقت کند و قدر او بشناسد و میان محل او و محل کسانی که بدو تشبه کنند و از شجاعت بی بهره باشند تمییز کند چه شجاع عزیز الوجود بود و استهانت او به شداید در امور محمود و صبر او بر مکاره و وقایع و استخفاف او به چیزهایی که عوام آن را بزرگ شمرند مانند قتل سخت ظاهر باشد نه به مکروهی که تدارکش ناممکن بود اندوهگن شود و نه از هولی که ناگاه حادث شود مضطرب گردد و چون در خشم شود خشم او به مقدار واجب بود و بر کسی که مستحق ایذا باشد و در وقتی که لایق بود و چون انتقام کشد هم بدین شرایط بر انتقام اقدام نماید

و حکما گفته اند کسی که در معرض انتقامی افتد و ازان ممنوع شود ذبولی به نفس او راه یابد که زوال آن جز به انتقام صورت نبندد و بعد ازان که به مراد رسیده باشد نشاطی که در طبیعت او مرکوز بوده باشد معاودت کند و این انتقام اگر به حسب شجاعت بود محمود باشد و الا مذموم بود و بسیار کسان بوده اند که بر انتقام از ملکی قاهر یا خصمی غالب اقدام نموده اند تا نفس خویش را بدان در ورطه هلاک افگنده اند بی آنکه مضرتی یا نقصانی به کار آن کس راه یافته است و چنین انتقام وبال صاحبش و موجب مزید ذل و عجز او باشد پس معلوم شد که عفت و سخاوت و شجاعت نیکو نیاید الا از مرد حکیم و شرایط آن تمام نشود الا به حکمت تا هر نوعی به جای خویش و به وقت خویش و به مقدار حاجت و بر مقتضای مصلحت بکار دارد پس هر عفیفی و شجاعی حکیم بود و هر حکیمی عفیف و شجاع بود

و همچنین عملی شبیه به عدالت صادر شود از کسانی که عدالت در ایشان موجود نبود و اظهار اعمال عدول کنند از جهت ریا و سمعه تا به وسیلت آن مالی یا جاهی یا چیزی مرغوب جذب کنند یا به جهت غرضی دیگر مانند آنچه تقدیم یافت در دیگر فضایل و نشاید که افعال امثال این طایفه را با عدالت نسبت دهند از بهر آنکه عادل حقیقی کسی بود که تعدیل قوتهای نفسانی و تقویم افعال و احوالی که صادر شود از آن قوتها چنانکه بعضی بر بعضی غالب نشود به تقدیم رسانیده باشد بعد ازان در آنچه خارج ذات او بود مانند معاملات و کرامات و غیر آن همین نسق رعایت کرده باشد و نظر او در عموم اوقات بر اقتضای فضیلت عدالت بود نه بر غرضی دیگر و این آنگاه متمشی شود که نفس را هیأتی نفسانی که مقتضی ادب کلی بود حاصل آمده باشد تا افعال و آثار او در سلک نظام انخراط یابد

و در دیگر فضایل همین اعتبار محافظت باید کرد تا حقایق آن ازانچه بدان شبیه بود بازشناسد والله ملهم الصواب

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۶۴۷

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

... که خورشیدیست در رفعت سپهر دینی و دنیا

چرا بی موجبی دیروز بر من گرم شد ز آنسان

که خاکستر شد از گرمیش خونم در همه اعضاء ...

... نگفتم تا بدین غایت نگویم بعد از این حقا

سزد گر زاده ی طبعم شد از موج تو پرورده

که در پروردن گوهر ترا دستی است چون دریا ...

امامی هروی
 
۶۴۸

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح فخر الملک

 

... آب او در عین آتش آتش او عین آب

در دل و چشمم ز عکس آب آتش موج او

آتشی افروخته صبر است و آبی تیره خواب ...

... آسمان را روی ننمودند در شکل جناب

ساکنا ساحل ادراک را هنگام موج

در دریای ضمیر تست نقد اکتساب ...

... تا بدین غایت خداوندا جز این معنی نبود

موجب حرمان من بیچاره زین عالی جناب

تا طناب خیمه ی آفاق را دست قضا ...

امامی هروی
 
۶۴۹

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح نظام الدین

 

... گردد اندر چین چو رخ ننماید از مشکین گوهر

یابی اندرحال چون برخیزد از موجش سحاب

پیکر زرین شهاب از مشک او انجم فشان

انجم سیمین سپهر از موج او مشکین نقاب

ماهی بی جان از آن دریای بدریای دیگر ...

امامی هروی
 
۶۵۰

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح فخر الملک

 

... طبع را بکری دهد افلاک را عنین کند

ای سرافرازی که موج لطفت از دریای جود

دوزخ اندیشه ی افلاسرا تسکین کند ...

امامی هروی
 
۶۵۱

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح فخرالملک

 

... چون قلم در دست می گیرد کواکب را به رمز

چرخ می گوید که دریا موج گوهر می زند

روح می بخشد مکارم را چو منقار از بنانش ...

امامی هروی
 
۶۵۲

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع

 

... گرچه در پای کرد کوه هنوز

موج خون زو همی رسد به حصار

قطره آب باشد اندر بحر ...

امامی هروی
 
۶۵۳

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح علاء الدوله ابوالفتح

 

بر اوج گنبد گردون ز موج لجه ی عالم

چو جرم زهره و تیر است و عین کوثر و زمزم ...

امامی هروی
 
۶۵۴

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - تجدید مطلع

 

... سایه ی پروردگار ذوالمننن

موجب خاصیت جان و خرد

علت ماهیت روح و بدن ...

... طالع سعد تو بر اوج فلک

غرقه خصمت باد در موج شجن

کرده با افلاک قدرت امتحان ...

امامی هروی
 
۶۵۵

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

... نوک کلک تست بر اوج هوای جاه و آب

گاه معنی بحر اگر گوهر شود موج بحار

روز احسان ابر اگر اختر بود فیض سحاب ...

امامی هروی
 
۶۵۶

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

... برای رفع حوادث بر آسمان خواند

کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر

بگاه آنکه بیان تو شکر افشاند ...

امامی هروی
 
۶۵۷

امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵

 

... سیاست تو بچاهش فرو برد بزمین

ز بحر موج ضمیرم کنار بحر محیط

شود چو دامن مدح تو پر ز در ثمین ...

امامی هروی
 
۶۵۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

... آب زلال چبود کوثر چه کار دارد

وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد

بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد ...

عراقی
 
۶۵۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

... بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت

جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم

در سماع دردمندان حاضر آ یارا دمی ...

عراقی
 
۶۶۰

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - ایضاله

 

... هر چه بینی درین جهان اشکال

جنبش موج آب حیوانش

هر چه یابی زمان زمان ز احوال ...

عراقی
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۲۶۳