گنجور

 
امامی هروی

کای سر زلف ترا شب در شکن

در شبت روزست، در روزت فتن

ماهت اندر مشک و روز اندر شبست

مشک اندر ماه و سنبل بر سمن

گر بود برگ سمن بدر منیر

گر شود ترکیب شب مشک ختن

سجده ی جنت نکردی شیخ و شاب

بنده لعلت نگشتی مرد و زن

گرچه در بتخانه ی جنت سزد

گر خود از روح الامین باشد شمن

بر ثنای خسرو گردون شکوه

گر لب لعلت نبودی مفتتن

خسرو اعظم، اتابک، قطب دین

زبده ی دوران و دارای زمن

ملجاء اسلام، یوسف شاه شرق

سایه ی پروردگار ذوالمننن

موجب خاصیت جان و خرد

علت ماهیت روح و بدن

مطلع سیاره کون و فساد

مصدر دیباجه ی سرو علن

آن جهان داری که گشت اندر نبرد

مرغزار از زخم تیغش مرغزن

و آنکه شد ز آسیب رمحش پایمال

دستبرد گیو در جنگ پشن

و آنکه مرغ روح شاهان را کند

نیزه خطبش ز آتش با بزن

هست چون ز آثار تیغ و تیر اوست

هر چه در گیتی امانست و امن

دین و دولت را، سر تیغش مکان

فتح و نصرت را بر تیرش شکن

در هوای مجلسش زیبد ز لطف

لحن موسیقار اگر گردد محن

ز آنکه با عکس می اش آب حیات

می نهد روی صفا بر خاک دن

ذو فنون نوک کلکش کآسمان

جز دم امرش نزد در هیچ فن

گر نبودی دین و دنیا را پناه

کس ندانستی ملک را زاهر من

می بتابد آفتابی بر سپهر

تا شود سنگی عقیقی در یمن

می بباید احمدی در بوقبیس

تا پدید آرد اویسی در قرن

دین پناها بر در جاهت سپهر

دامن اندیشه در دست حزن

هر شبی تا صبح در تمهید عذر

شرمسار و خوار با تیغ و کفن

گوید ار در بدو دوران بی وقوف

اختلافی کرده ام در ما و من

در گذر از لطف بپذیر از کرم

از شکوه شرع و تعظیم سنن

جرم ازین پیر جهان پیما به عفو

عذر از آن مجبور سر گردان بمن

ای ز فیض سایه ی حق پرورت

مستشار دهر و دوران موتمن

دی بسیر کلک فرمان گسترت

جنبش افلاک و انجم مرتهن

بهر توقیعت که جان بی او مباد

ز اهتمام بذل و استفراق تن

ملک و ملت را در اجزاء وجود

همچنان باشد که روغن در لبن

نکته فکر ضمیرم را بهاست

گوهر عقد مدیحت را ثمن

ای امامی بر سریر ملک نظم

نوبت شاهی جو بنشینی، بزن

حضرتی را مدح می گوئی که مدح

با صفای فطرت نور فطن

ز ارتفاع ذروه ی قدسش ندید

جز خیال از یقین در چشم ظن

حضرتی کز قدر زیبد گرچه او

دامن همت نگرداند و شن

حارسش کیوان و برجیسش ندیم

آفتابش شمع و گردونش لگن

حضرتی کز بدو فطرت برده اند

دهر و دوران در مراد و در محن

حضرتی کز نزهت باغ ولاش

شاخ سنبل کرده اند از نارون

در ادای بندگیها بنده وار

تاج داران انجمن در انجمن

گر بدیدی لا و لن برداشتی

اسم فعل از حرف و صوت از لاولن

تا ز بیخ داد شاخ مکرمت

تازگی یابد چو خوبی از شمن

شاخ عمر حاسدت بی برگ و بار

باد تا باشد چو شاج کرگدن

نی معاذ الله که گر سر بر زند

شاخش از تن بگسل و ببخش بزن

از چه سالی ماده و سالی نر است

گر نه خرگوشست حضمت چون زغن

باد تائید تو و تائید من

رای دولت پرورت را بر همن

طالع سعد تو بر اوج فلک

غرقه خصمت باد در موج شجن

کرده با افلاک قدرت امتحان

گشته با خورشید رایت مقترن

ز اقتران رایت انجم، مقتبس

ز امتحان قدرت ارکان ممتحن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode