شاه انجم چون ز برج جدی سر برمیزند
شدت سرما دم از تأثیر اختر میزند
در سر گیتی سحاب از برف چادر میکشد
در رخ گردون غمام از برق خنجر میزند
فرش گیتی را بخار از یشم تزئین میدهد
طرح بستان را نسیم از سیم زیور میزند
مادر پیر جهان هر روز پشت دست ابر
غیبت خورشید را بر روی خاور میزند
گر مخالف نیست ماه دی طبایع، پس چرا
رعد چون کوس رحیل ماه آذر میزند
خاک پنهان میشود آتش علم بر میکشد
آب جنجر مینماید، باد نشتر میزند
وز بر شاخ از پرند و پرنیان بر بود باد
مسند و تخت چمن ز الماس و مرمر میزند
زاغ را در باغ با شبنم حواصل میکند
چون نمایم راه آتش، بر سمندر میزند
پیش خاک آتش از بس سردی آب و هوا
مرغ آبی در هوای با بزن پر میزند
شاخ آهو پر می مهر از چه می درد سپهر
گر نه رای خدمت دستور کشور میزند
شمس دین و ملک، دستوری که بزم و ساغرش
بیتکلف طعنه بر فردوس و کوثر میزند
ملجاء دولت که خاک دامغان را پای فخر
میرسد زو بر سر ملک جهان گر میزند
وآنکه دست همتش گاه سخا مسمار بخل
بر در آوازهٔ یحیی و جعفر میزند
وانکه از رفعت زمین حضرتش پهلوی قدر
گر تواضع میکند با چرخ اخضر میزند
چون قلم در دست میگیرد کواکب را به رمز
چرخ میگوید که دریا موج گوهر میزند
روح میبخشد مکارم را چو منقار از بنانش
طوطی شکرشکن در مشک اذفر میزند
نزهت بزمت حوادث را به نیروی طرب
با شکوه آسمان چون حلقه بر در میزند
حبذا بزمی که در قلب شتا قلب شتاش
آتش اندر خرمن یاقوت احمر میزند
باده رنگینش بر خورشید تاوان میکند
عارض ساقیش با ماه سما برمیزند
لاله را از ساغرش در سنگ دلخون میشود
عکس جامش خنده بر اجرام ازهر میزند
در هوای خرمش در پردههای دلنواز
زهره چون بر سازهای روحپرور میزند
پرتو جام مدام از دست ترکان چگل
سنگ بر قندیل سالوس مزوّر میزند
رنگ و بوی آبی و رمان و سیب از ساحتش
خاک در چشم ریاحین معطر میزند
رنگ آبی زو نشان روی عاشق میدهد
گرچه دم هرجا که هست از بوی دلبر میزند
هرکه پا در عرضه دولتپناهش مینهد
دست دل در دامن پیغام ساغر میزند
لطف و قهر داور دنیا و دین، در صدر او
کشوری میبخشد و ملکی به هم بر میزند
در چنین بزمی روان میپرورد هر کو چو من
دم ز مدح خواجهٔ خورشید منظر میزند
ای خداوندی که دور بارگاهت را جهان
گاه رفعت بر سر چرخ مدوّر میزند
آتش خورشید هر ماهی عطارد را ز چرخ
غیرت توقیعت اندر کلک و دفتر میزند
پیشگاه مسند و رای ترا تا آفتاب
بوسهها بر آستان نورگستر میزند
بر در ارحبابت ار گردی است، گردون میکشد
در کف بدخواهت ار سنگی است، بر سر میزند
دینپناها ز آنکه از زرها امامی بهتر است
خاطر و قاد او در مدح تو در میزند
دامن گیتی پر از نقد امامی گشت و چرخ
رأیت افلاس او هرروز برتر میزند
نی غلط میگویم این معنی که دست همتش
کافرم گر کعبه آمال را در میزند
جام دولت تا جهان در دور گردون میخورد
لاف دوران تا سپهر از خط محور میزند
انجم و افلاک را سر بر در جاه تو باد
تا حسودت بر در بیدولتی سر میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح ملک از مشرق اقبال سر بر می زند
نور خورشیدش علم بر چرخ اخضر می زند
هر نفس گردون غرامتهای دیگر می کشد
هر زمان دولت بشارتهای دیگر می زند
آسمان روی زمین را حسن جنت می دهد
[...]
چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند
عقل پندارد که طوطی بر شکر پر میزند
چون رقم پیدا شود از مشک بر کافور او
شام پنداری سر از حبیب سحر بر میزند
عارض او زیر خوی از تاب می گوئی مگر
[...]
چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند
شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در میزند
دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ او
در دل عشاق هر دم راه دیگر میزند
چشم عیارت به قصد خون خلقی، دم به دم
[...]
ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند
تا هنوز از جانب رویت چه سر بر میزند
دل که محبوس است بیروی تو در زندان غم
میگشاید چون خیال عارضت در میزند
ساغر می میزند بر شیشهٔ تزویر سنگ
[...]
با دهان خشک هرکس خندهٔ تر میزند
ساغر تبخالهاش پهلو به کوثر میزند
سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربهدر
حلقه خود را از تهی چشمی به هر در میزند
میکند خاکسترم در لامکان پرواز و شوق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.