گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴

 

... چو آمد به نزدیکی بارگاه

خروش آمد از در که بگشای راه

بر پهلوان اندرون رفت گو ...

... ستودش فراوان چنان چون سزید

از آن کو نه هم دین و هم راه بود

زبان از ستودنش کوتاه بود ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۷

 

... پر از لاله رخسار و پر مشک موی

نفس را مگر بر لبش راه نیست

چنو در جهان نیز یک ماه نیست ...

... که اکنون چه چارست با من بگوی

یکی راه جستن به نزدیک اوی

که ما را دل و جان پر از مهر اوست ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۸

 

... که امروز روزی دگر گونه نیست

به راه گلان دیو واژونه نیست

بهار آمد ازگلستان گل چنیم ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹

 

... بدین خوب گفتار با ناز تو

یکی چاره راه دیدار جوی

چه پرسی تو بر باره و من به کوی ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

... بدیدند مر پهلوان را پگاه

وزان جایگه برگرفتند راه

سپهبد فرستاد خواننده را ...

... خداوند گردنده خورشید و ماه

روان را به نیکی نماینده راه

بدویست گیهان خرم به پای ...

... بدین در خردمند را جنگ نیست

که هم راه دینست و هم ننگ نیست

چه گوید کنون موبد پیش بین ...

... مرا اندرین گر نمایش کنید

وزین بند راه گشایش کنید

به جای شما آن کنم در جهان ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۱

 

... به خواب اندرد آرد سر دردمند

ببندد در جنگ و راه گزند

بدو باشد ایرانیان را امید ...

... بدو گفت خیره مزن هیچ دم

گسی کردش و خود به راه ایستاد

سپاه و سپهبد از آن کار شاد ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳

 

... به فرزند زد داستان درخت

زدم داستان تا ز راه خرد

سپهبد به گفتار من بنگرد ...

... نهانی نهادست هر گونه دام

ببردست روشن دلش را ز راه

یکی چاره مان کرد باید نگاه ...

... ببایستش اندر زمان سر برید

نکشتم بگشتم ز راه نیا

کنون ساخت بر من چنین کیمیا

پسر کو ز راه پدر بگذرد

دلیرش ز پشت پدر نشمرد ...

... فریدون به سرو یمن گشت شاه

جهانجوی دستان همین دید راه

هرانگه که بیگانه شد خویش تو ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴

 

... هم آنگاه برخاست فرزند شاه

ابا ویژگان سرنهاده به راه

سوی سام نیرم نهادند روی ...

... سوی بارگاه منوچهر شاه

به فرمان او برگرفتند راه

منوچهر چون یافت زو آگهی ...

... چو آمد به نزدیکی بارگاه

پیاده شد و راه بگشاد شاه

چو شاه جهاندار بگشاد روی ...

... مرا خواست کارد به خم کمند

چو دیدم خمیدم ز راه گزند

کمان کیانی گرفتم به چنگ ...

... چو شب روز شد پرده بارگاه

گشادند و دادند زی شاه راه

بیامد سپهدار سام سترگ ...

... سوی خانه بنهاد سر با سپاه

بدان باد پایان جوینده راه

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... ندانم همی خویشتن را گناه

که بر من کسی را بران هست راه

مگر آنکه سام یلستم پدر ...

... زبانش بسان درختی سیاه

ز فر باز کرده فگنده به راه

چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۶

 

... پرستنده و اسپ و تخت و کلاه

بیارای و با خویشتن بر به راه

مگر شهر کابل نسوزد به ما ...

... صد اشتر همه ماده سرخ موی

صد استر همه بارکش راه جوی

یکی تاج پرگوهر شاهوار ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

... شگفته شد آن روی پژمرده ماه

به نیک اختری برگرفتند راه

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۸

 

... چو آمد به نزدیکی بارگاه

سبک نزد شاهش گشادند راه

چو نزدیک شاه اندر آمد زمین ...

... که چون بودی ای پهلو راد مرد

بدین راه دشوار با باد و گرد

به فر تو گفتا همه بهتریست ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۰

 

... بپرسید مر زال را موبدی

ازین تیزهش راه بین بخردی

که از ده و دو تای سرو سهی ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۳

 

... بدان تا شود نزد مهراب شیر

بگوید که آمد سپهبد ز راه

ابا زال با پیل و چندی سپاه ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵

 

... به آورد خشت افگند بر دو میل

نیاید به گیتی ز راه زهش

به فرمان دادار نیکی دهش ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... بکافید بی رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی گزندش برون آورید ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

... سوی کاخ ازان پس نهادند روی

همه راه شادان و با گفت وگوی

همه کاخها تخت زرین نهاد ...

... سر ماه نو هرمز مهرماه

بران تخت فرخنده بگزید راه

بسازید سام و برون شد به در ...

... دو منزل برفتند و گشتند باز

کشید آن سپهبد براه دراز

وزان روی زال سپهبد به راه

سوی سیستان باز برد آن سپاه ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱

 

... چو نزدیک ایران رسید آن سپاه

پذیره شدندش بزرگان به راه

پیاده همه پیش سام دلیر ...

... ز بیدادی نوذر تاجور

که بر خیره گم کرد راه پدر

جهان گشت ویران ز کردار اوی ...

... بدو شاد بودی جهانبین من

دلش گر ز راه پدر گشت باز

برین بر نیامد زمانی دراز ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳

 

... ز کاخ همایون به هامون شدند

به راه دهستان نهادند روی

سپهدارشان قارن رزم جوی ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۶

 

... چو نوذر فرو هشت پی در حصار

برو بسته شد راه جنگ سوار

سواران بیاراست افراسیاب ...

... سوی پارس فرمود تا برکشید

به راه بیابان سر اندر کشید

کزان سو بد ایرانیان را بنه ...

... سوی روی پوشیدگان سپاه

سپاهی فرستاد بی مر به راه

شبستان ماگر به دست آورد ...

... کنون من شوم بر پی این سپاه

بگیرم بریشان ز هر گونه راه

بدو گفت نوذر که این رای نیست ...

... وزان روی دژ بارمان و سپاه

ابا کوس و پیلان نشسته به راه

کزو قارن رزم زن خسته بود ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰۱۶