گنجور

 
۵۱۴۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹۷

 

... یکقلم چون کاغذ ابری شود بی آب ابر

در گره بسته است دریا آب خود راچون گهر

خشک می آید برون از بحر چون قلاب ابر ...

... در زمان تنگدستی دل به حق روی آورد

روبه دریا می رود چون می شود بی آب ابر

زیر بارمنت احسان نمی ماند کریم

وام دریا راکند تسلیم از سیلاب ابر

در کف دست کریمان نیست گوهر راقرار

قطره را از بیقراری می کند سیماب ابر

آبرو صایب نریزد پیش دریا بعد ازین

گر شود از دیده خونبار من سیراب ابر

صائب تبریزی
 
۵۱۴۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰۸

 

... گنج بیش از اژدها صاحبدلان را می گزد

هست از دریا خطر درآب گوهر بیشتر

بهره مست از پشیمانی زیاد از زاهدست ...

... می کند سنگ ملامت شور عاشق رازیاد

می شود شوریده این دریازلنگربیشتر

طفل بدخو هر قدر خون دردل مادر کند ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱۷

 

... قلقل مینا به دور انداخت جام باده را

شور دریا می کند گرداب را دیوانه تر

جلوه هم چشم سیلاب بنای طاقت است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲۱

 

... نیست گویا خلق راروز شماری در نظر

سیل در آغوش دریا درکنارساحل است

هست تا از گرد هستی سرمه داری درنظر ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳۳

 

... از نظر بازان کمال حسن افزون می شود

کز حباب شوخ گردد روی دریا دیده ور

همچو نرگس بسته چشم آید برون فردا ز خاک ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳۴

 

کی ز خواریهای غربت می کند پرواگهر

دایه از گردیتیمی داشت در دریا گهر

خاکساری قسمت صاحبدلان امروز نیست ...

... روزی روشندلان از عالم بالابود

آب از دریا نمی گیرد ز استغنا گهر

زیر پای خود نبیند همت سرشار من

گر مرا ریزند چون دریا به زیر پاگهر

بی سخن کش هم سخن می آید از دل بر زبان

گر به پای خویش بیرون آید از دریاگهر

نیست ممکن از روانی اشگ رامانع شدن ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳۵

 

... صلح کن ازدانه گوهر به اشک خود که هست

بیش از دریا خطر درآب هموار گهر

می گدازد روح راآمیزش سیمین بران ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴۳

 

می شوی آواره از عالم عنان ما مگیر

راه بر سیلی که دارد روی دریا مگیر

بخیه منت جراحت را کند ناسورتر ...

... می کند ناسور داغ تشنگی راآب شور

چون صدف دندان به دل نه آب از دریامگیر

می شود آخر بیابان مرگ جویای سراب ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵۰

 

... مرا دل گردد از جمعیت احباب روشنتر

کدامین گوهر شب تاب ازین دریا فروزان شد

که ازفانوس آید درنظر گرداب روشنتر ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶۱

 

... تابه روشن گهری نام برآری صایب

گرد راه از رخ سیلاب چو دریا بردار

صائب تبریزی
 
۵۱۵۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶۴

 

... گوهر از بحر نیاید به رعونت بیرون

تاز سر پا نکنی روی به دریا مگذار

بهترین پند بزرگان طریقت این است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸۴

 

... نظر ز مردم روشن گهر دریغ مدار

یکی است کام نهنگ و صدف درین دریا

ز هر که لب بگشاید گهر دریغ مدار ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹۴

 

... گلاب من به کشیدن نمی شود آخر

چه سود ازین که به دریا رسید سیلابم

چو شوق من به رسیدن نمی شود آخر ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹۷

 

... نمی شود زگهر چشم شور چشمان سیر

که هست هرکف دریا کف سیوال دگر

اگر دهم ز نفس جان به خلق چون عیسی ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵۳

 

... خون مارابخر زقبضه خاک

سیل ماراببربه دریا بار

حدی عاشقانه ای سرکن ...

... سرعاشق کجابرد دستار

نیست دریای عشق لنگرگیر

دل بپردازاز شکیب و قرار ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶۱

 

... نطق طوطی را کند آیینه های پاک سبز

خشکی زاهد به صد دریا نگردد برطرف

نیست ممکن گردد از آب دهن مسواک سبز ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۱

 

... می تپد برخاک چشم حلقه دامم هنوز

گرچه دیگ فکرمن ننشست چون دریا زجوش

چون گهر درحلقه روشندلان خامم هنوز ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۷

 

... که سبکروح به دل بار نگردد هرگز

کف بی مغز بلنگر نکند دریا را

شور پوشیده به دستار نگردد هرگز ...

صائب تبریزی
 
۵۱۵۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۷

 

... ز آفتاب قیامت نمی رود به گداز

چنان که سیل خس و خار را به دریا برد

مرا به عشق حقیقی کشید عشق مجاز

حباب مانع جوش و خروش دریا نیست

نگشت مهر خموشی نقاب چهره راز ...

صائب تبریزی
 
۵۱۶۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲۴

 

... ریزش بی پرده آب روی سایل می برد

زان کند دریا به دست ابر احسان در لباس

شرم همت یادگیر از یوسف مصری که داد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵۶
۲۵۷
۲۵۸
۲۵۹
۲۶۰
۳۷۳