گنجور

 
صائب تبریزی

روز روشن را شب تارست پنهان در لباس

چهره گلرنگ دارد خط ریحان در لباس

ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است

خنده ها چون برق دارد ابر گریان در لباس

ریزش بی پرده آب روی سایل می برد

زان کند دریا به دست ابر، احسان در لباس

شرم همت یادگیر از یوسف مصری که داد

نور بینش را به چشم پیر کنعان در لباس

تا نگردد عیش شیرینش ز چشم شور تلخ

از سر پر مغز گردد پسته خندان در لباس

از خود آرایی دل روشن نگردد شادمان

شمع از فانوس رنگین است گریان در لباس

گر به ظاهر شمع در فانوس رفت از راه رحم

می زند بر آتش پروانه دامان در لباس

راز عشق از پرده پوشی می شود رسوا که هست

با وجود نافه، بوی مشک عریان در لباس

تار و پود حله فردوش گردد موج اشک

چشم گریان راست تشریفات الوان در لباس

گر به ظاهر کلک صائب تیره روز افتاده است

صبحها پوشیده دارد این شبستان در لباس

 
 
 
فیض کاشانی

یکدیگر را عیب می‌جویند خلقان در لباس

ور نباشد عیب بشمارند خلقان در لباس

هر کسی عیبی که دارد میکند پنهان ز خلق

عیب جانرا در سکوت و عیب ابدان در لباس

عیب‌جویان از سکوت کس برون آرند عیب

[...]

جویای تبریزی

غنچه از دلبستگی گردیده پنهان در لباس

مفت آزادی که چون سرو است عریان در لباس

تا به کی خواهی کشیدن چادر عصمت به روی

صبح را تا کی بود خورشید تابان در لباس

زیب ارباب گهر عریان تنی باشد چو مهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه