گنجور

 
۵۰۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶۴

 

... در دل هرکه بود خرده رازی مستور

همچو دریای گهر تلخ جبین می باشد

از لب ساغر می راز تراوش نکند ...

... دزد پیوسته طلبکار کمین می باشد

دهن خویش مکن باز به دریا صایب

که غذای صدف از در ثمین می باشد

صائب تبریزی
 
۵۰۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۱

 

حسرت عمر مرا در دل افگار بماند

رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند

در بساط من سودازده زان باغ و بهار ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۳

 

... رفرف موج درین ریگ روان می ماند

روزگاری است که دریا چو دهد قطره به ابر

در عقب چشم حبابش نگران می ماند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۴

 

... مردمک را سپر تیر قضا ساخته اند

وای بر ساده دلانی که ز دریا چو حباب

از پی کسب هوا خانه جدا ساخته اند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۹

 

... تا ز سر چشمه حیوان خبری یافته اند

سالها کف به سر خویش چو دریا زده اند

تا ز دریای حقیقت گهری یافته اند

بار برداشته اند از دل مردم عمری ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹۰

 

... اشک ریزان تو هر جا گهرافشان شده اند

مهر گوهر به لب دعوی دریا زده اند

به قدم فیض رسان باش که روشن گهران ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹۵

 

... خبر از داغ جگرسوز غریبان دارند

موجهایی که ز دریا به سراب افتادند

پشت دادند به دیوار صدف چون گوهر

قطره هایی که به دریا ز سحاب افتادند

آه افسوس بود حاصل معمارانی ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰۲

 

... بلد قافله ریگ روانم کردند

تا کدامین دل بیدار مرا دریابد

چون شب قدر نهان در رمضانم کردند ...

... می دهد روزی من ابر بهاران ز گهر

تا به دریا چو صدف پاک دهانم کردند

عقل و هوش و خرد آن روز ز من وحشی شد ...

صائب تبریزی
 
۵۰۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰۴

 

... برق در خرمن آدم به همین دانه زدند

فیض ارباب جنون هیچ کم از دریا نیست

شد گهر سنگی اگر بر من دیوانه زدند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱۱

 

... توشه از لخت دل خویش مهیا دارند

چون صدف کاسه دریوزه به دریا نبرند

روزی خود طمع از عالم بالا دارند ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲۳

 

ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند

از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند

پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲۴

 

غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند

عاقلان آب ز دریا به قلم می نوشند

از نظربندی حرص است که کوته نظران

خون خود بر لب دریای کرم می نوشند

هست از جام دگر مستی هر طایفه ای ...

... مستی اهل فنا رتبه دیگر دارد

می بی جام ز دریای عدم می نوشند

صایب این آن غزل هادی وقت است که گفت ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۲

 

آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند

تندی سیل به همواری دریا چه کند

بی مددکاری دل دست دعا بیکارست ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۴

 

... سبکی کشتی نوح است گرانباران را

کف دریا حذر از موجه طوفان چه کند

دیده شوخ درین باغ ز شبنم بیش است ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۷

 

... می رسد روزیش از عالم بالا صایب

چون صدف هرکه دهن باز به دریا نکند

صائب تبریزی
 
۵۰۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴۸

 

هرچه دریافت کلیم از نظر بینا بود

کف این بحر گهرخیز ید بیضا بود

نرسیدیم به جایی که ز پا بنشینیم

ساحل خار و خس ما کف این دریا بود

در فضایی که دل از تنگی جا می نالید ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۷

 

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود

آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست ...

... نقطه بخت سیه ریخته کلک قضاست

این سیاهی به عرق ریزی دریا نرود

گره از کار جهان وانکند چون دم صبح ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۳

 

... اشک در دیده من بیش شد از سوز جگر

آب دریا چه خیال است کم از جوش شود

جامه تبدیل کند آب حیات از خجلت ...

صائب تبریزی
 
۵۰۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۴

 

... دیگ کم حوصلگان می شود از جوش تهی

آب دریا چه خیال است که از جوش شود

سر بی مغز ز عمامه نگردد پر مغز ...

صائب تبریزی
 
۵۰۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۲

 

مانع شور جنون سلسله پا نشود

سیل را موج عنان تاب ز دریا نشود

نشد از خنده ظاهر دل پرخون شادان ...

... نیست گنجایش اسرا حقیقت دل را

گوش ماهی صدف گوهر دریا نشود

نشود سنگ ره آب روان جوش حباب ...

... پیچ و تاب از رگ جان در حرم وصل نرفت

موج ساکن به بغل گیری دریا نشود

عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵۰
۲۵۱
۲۵۲
۲۵۳
۲۵۴
۳۷۳