گنجور

 
صائب تبریزی

عارفانی که ازین رشته سری یافته اند

بی خبر گشته ز خود تا خبری یافته اند

سالها مرکز پرگار حوادث شده اند

تا ازین دایره ها پا و سری یافته اند

چشم این سوختگان آب سیاه آورده است

تا ز سر چشمه حیوان خبری یافته اند

سالها کف به سر خویش چو دریا زده اند

تا ز دریای حقیقت گهری یافته اند

بار برداشته اند از دل مردم عمری

تا ز احسان بهاران ثمری یافته اند

سالها غوطه چو شب در دل ظلمت زده اند

تا ز چاک جگر خود سحری یافته اند

گر سر از جیب نیارند برون معذورند

در نهانخانه دل سیمبری یافته اند

بسته اند از دو جهان چشم هوس چون یعقوب

تا ز پیراهن یوسف نظری یافته اند

دلشان تنگتر از چشمه سوزن شده است

تا ز سر رشته مقصود سری یافته اند

دست بیداردلان آبله فرسوده شده است

تا ازین خانه تاریک دری یافته اند

همچو پروانه درین بزم ز سوز دل خویش

بارها سوخته تا بال و پری یافته اند

مکش از رخنه دل پای تردد زنهار

که درین کوچه ز سیمرغ پری یافته اند

گرد مجنون نظر باز، غزالان شب و روز

چون نگردند، که صاحب نظری یافته اند

صائب از گریه مستانه مکن قطع نظر

که ز هر قطره اشکی گهری یافته اند