نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۰ - خردنامه ارسطو
... دو شاخه گشایان نخجیرگاه
به فحلان نخجیر یابند راه
سبق برد خود را تک آهسته دار
حسد را به خود راه بربسته دار
حسد مرد را دل به درد آورد ...
... که از هیضه زهری درافتد به جام
به گنجینه ای مفلسی راه برد
بیفتاد و از شادمانی بمرد ...
... بر آن ره که نارفته باشد کسی
مرو گرچه همراه داری بسی
رهی کاو بود دور از اندیشه پاک
به از راه نزدیک اندیشناک
گران باری مال چندان مجوی ...
... سپه را به اندازه ده پایگاه
مده بیشتر مالی از خرج راه
شکم بنده را چون شکم گشت سیر ...
... که اقبال را دارد اقبال پاس
مده مدبران را بر خویش راه
که انگور از انگور گردد سیاه ...
... هزیمت پذیر از دگر حربگاه
نباید که یابد در آن حرب راه
گریزنده چون ره به دست آورد ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۱ - خردنامه افلاطون
... جهان آن کسی راست کاو در جهان
خورد توشه راه با همرهان
ز کیسه به چربی برد بند را ...
... بدان خشگیش چرب کردند نام
رهی دور و برگی در آن راه نی
ز پایان منزل کس آگاه نی ...
... که تن ناتوان گردد و روی زرد
کجا عزم راه آورد راه جوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی
نگهبان برانگیزد آن راه را
کند بر خود ایمن گذرگاه را ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری
... که فرمان بری به ز فرمان دهی
ضرورت مرا رفتنی شد به راه
سپردم به تو شغل دیهیم و گاه ...
... برافراخت رایت ز ماهی به ماه
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کرد ...
... بر او روشن آیینه ای ساختن
که از روی دریا به یک ماهه راه
نشان باز داد از سپید و سیاه ...
... ز بیداد داور ستم یافته
تظلم کنان سوی راه آمدند
عنان گیر انصاف شاه آمدند ...
... به اول شبیخون که آورد شاه
بران راهزن دیو بر بست راه
چو بیدادگر دید خون ریختش ...
... بر افرنجه آورد از آنجا سپاه
وز افرنجه بر اندلس کرد راه
چو آمد گه دعوی و داوری ...
... وزو کوه بر کوه بگریختند
سرانجام چون رفت راهی دراز
نشیب زمین دیگر آمد فراز ...
... دهد جان و دیگر نجنبد ز جای
که باشد به راهی چنین رهنمای
بترزین همه آن کزین خانه دور ...
... نمانند خود را در آن سنگسار
به فرمان پذیری رقیبان راه
بجای آوریدند فرمان شاه ...
... بران خرقه بسیار جان باختند
هران راهرو کامد آنجا فراز
به دیدار آن حصنش آمد نیاز ...
... ز دریا بسوی بیابان شتافت
چو شش ماه دیگر بپیمود راه
ستوه آمد از رنج رفتن سپاه ...
... برآورده چون سبز با بوی مشک
برو راه بربسته پوینده را
گذر گم شده راه جوینده را
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود
یکی پشته بر راه آن بود تند
که از رفتنش پایها بود کند ...
... که نتوان برین کوه تنها شدن
دو همراه باید به یکجا شدن
سکونت نمودن در آن تاختن ...
... چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او به راه
به بالا شود مرد و فرزند زیر ...
... به شه داد کاغذ فرو خواند شاه
نبشته چنین بود کز گرد راه
به جان آن چنان آمدم کز هراس ...
... در آن ره ز رفتن نیاسود هیچ
نمی کرد جز راه رفتن بسیچ
ز راه بیابان برون شد به رنج
چو ریگ بیابان روان کرده گنج ...
... تف آهش از دیگ بر دیگ بیش
همه راه دشمن ز دام و دده
به هر گوشه ای لشگری صف زده ...
... بخندید چون طفل زر یافته
چو لختی در آن دشت پیمود راه
به باغ ارم یافت آرامگاه ...
... نه خود برگرفت و نه کس را گذاشت
همه راه او خود پر از گنج بود
زر ده دهی سیم ده پنج بود ...
... بر و بوم خود را همی کرد یاد
چو یک نیمه راه بیابان برید
گروهی دد آدمی سار دید ...
... که هرگز نگیرند خو با کسی
ببرند چندان به یک روز راه
که آن برنخیزد ز ما در دو ماه ...
... دویدیم چون آهوان سال و ماه
به پایان وادی نبردیم راه
بیابانیانی دگر دیده ایم ...
... از آن خاک جوشان و باد سموم
نمودند راهش به آباد بوم
سکندر در آن دشت بیگاه و گاه
دواسبه همی راند بیراه و راه
سرانجام کان ره به پایان رسید ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۴ - رسیدن اسکندر به عرض جنوب و ده سرپرستان
... سوی کوچگاهی دگر تاختند
نمودند منزل شناسان راه
که چون شه کند کوچ از ین کوچگاه ...
... مگر شاهشان در پناه آورد
وزان گمرهی باز راه آورد
چو شب خون خورشید در جام کرد ...
... چو شد کار آن کشور آراسته
روا رو شد از راه برخاسته
به فرخ رکابی و خرم دلی ...
... رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پر خار و پر خاره سنگ
پدیدار شد تیغ کوهی بلند ...
... پس و پیش آن کوه را دید شاه
ضرورت برو کرد بایست راه
برون برد لشگر بر آن تیغ کوه ...
... ز سنگی که پوینده شد زو هلاک
به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند
از آنان که بودند فراش راه
تنی چند رفتند نزدیک شاه ...
... نمودنش به هر سنگ جویی سپرد
که تا راه داند بدان سنگ برد
چو افتاد در لشگر این گفتگوی ...
... که بی مار نتوان شدی سوی گنج
همان راه گنجینه دشوار بود
طریق شدن ناپدیدار بود ...
... گذرگاه دارد چو الماس تیز
هم از ترس ماران هم از رنج راه
کسی سوی وادی نرفت از سپاه ...
... بجای خوی از سینه خون ریخته
چو رفتند یک ماه از آن راه پیش
سم باد پایان شد از پویه ریش ...
... ترا کامدستی به پیغمبری
پذیرفتم از راه دین پروری
ترا دیده ام پیشتر زین به خواب ...
... شبانروز ی آسود شه با سپاه
سبک تر شد از خستگی های راه
چو سالار این هفت خروار کوس ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان
... یکی ماه بر دشت و بر کوه تاخت
از آن راه چون دوزخ تافته
کزو پشت ماهی تبش یافته ...
... بر آن گوهر اندیشه بگماشتند
طمع بر دل هر کسی کرد راه
که بر گوهر او را بود دستگاه ...
... ببینم نمودار های شگرف
به شرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من
پذیرفت خاقان که دارم سپاس
گرایم سوی راه باره شناس
بدان ختم شد هر دو را گفتگوی
که قاصد کند راه را جستجوی
به نیک اختری روزی از بامداد ...
... چنان رای زد تاجدار جهان
که پوید سوی راه با همراهان
تنی ده هزار از سپه برگزید ...
... همان خان خانان به خدمتگری
جریده به همراهی و رهبری
به اندازه او نیز برداشت برگ ...
... شکارافکنان هر سویی خیل خیل
چهل روز رفتند از این گونه راه
نبردند پهلو به آرامگاه ...
... نباید که گردی تو زین جای باز
ندانم درین راه کمبودگی
هلاکم دواند به آسودگی ...
... اشارت کنان دستش افراختن
کزین پیشتر خلق را راه نیست
از آنسوی دریا کس آگاه نیست ...
... طلسمش نماید اشاره به آب
کز اینجای برنگذرد راه کس
ره آدمی تا بدینجاست بس
به تعلیم او کاردانان راز
دگر باره ز آن راه گشتند باز
چو خسرو طلسمی بدانگونه ساخت ...
... رخ ریش را آبله بردمید
اگر راه پیشین خطرناک بود
که از رفتن آینده را باک بود ...
... به خشگی برون جان برند این گروه
به قیصور می گردد این راه باز
وز آنجا به چین هست راهی دراز
ز دریا به ست آن ره دور دست ...
... پذیرفت فرزانه که اقبال شاه
کند رهنمونی مرا سوی راه
اگر سازد این جا شهنشه درنگ ...
... به ژرفی رسد کشتی از بندگاه
به آیین پیشین درافتد به راه
غریب آمد این شعبده شاه را
که فرزانه چون سازد این راه را
به فرزانه فرمود تا آنچه گفت ...
... طلسمی بدان گونه پرداختن
وزان راه گم کردن آن گروه
گرفتار گشتن بدان بند کوه ...
... درای شتر خاست کوچگاه
سرآهنگ لشگر در آمد به راه
قلاووز برداشت آهنگ پیش
شد از پای محمل کشان راه ریش
ز رنگین علم های گوهر نگار ...
... که جوشنده دید از هوا مغز خویش
چو ده روز راه بیابان نبشت
عمارت پدید آمد و آب و کشت ...
... خود آمد به خدمت بسی عذر خواست
که ناید ز ما نزل راه تو راست
بیابانیان را نباشد نوا ...
... درافتاد ناگاه ازین بام تشت
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه ...
... همه مرد و زن در زمین بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه
کز این طبل های شناعت نمای ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج
... بسی رفت و کس در بیابان ندید
همان راه را نیز پایان ندید
زمین دید رخشان و از رخنه دور ...
... همه نقره شد نقره تابناک
به اندازه بردار ازین راه گنج
نه چندان که محمل کش آید به رنج ...
... ازو اشتری چند را بار کرد
بدان راه می رفت چون باد تیز
هوا را ندید از زمین گرد خیز ...
... نخوردندی آن آب را هیچ کس
وگر خوردی از راه غفلت کسی
نماندی درو زندگانی بسی ...
... که ساکن بود آب جنبش پذیر
بدین گونه یک ماه رفتند راه
بسی مردم از تشنگی شد تباه ...
... هم آب روان دید هم کار و کشت
همه راه پر باغ و دیوار نی
گله در گله کس نگهدار نی ...
... ز پرگار ما زود بیرون شود
سکندر چو دید آن چنان رسم و راه
فرو ماند سرگشته بر جایگاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۷ - بازگشتن اسکندر از حد شمال به عزم روم
... زکار جهان پنجه کوتاه کن
سوی خانه تا پنج مه راه کن
مگر جان به یونان بری زین دیار ...
... به خشکی و تری و دریا و دشت
بسی راه و بی راه را در نوشت
به کرمان رسید از کنار جهان
ز کرمان درآمد به کرمانشهان
وز آنجا به بابل برون برد راه
ز بابل سوی روم زد بارگاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۹ - سوگند نامه اسکندر به سوی مادر
... شب آمد چه شب کاژدهایی سیاه
فرو بست ظلمت پس و پیش راه
شبی سخت بی مهر و تاریک چهر ...
... به فرقی که دولت براو تافته ست
به پایی که راه رضا یافته ست
به پرهیزگاران پاکیزه رای ...
... بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راهبر کاو بود دستگیر
به آن در کزین درگذشتن بدوست ...
... به هنجار منزل شوی ره شناس
نپیچی به ناله نگردی ز راه
کنی در سرانجام گیتی نگاه ...
... چرا خوش نرانم بدان صیدگاه
که بی دود ابرست و بی گرد راه
چو بر من نماند این سرای فریب ...
... اگر چه ز ره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود
ره انجام را هر کجا ساز داد
از آن ره به گیتی خبر باز داد
چرا چون به کوچ عدم راه رفت
خبرهای آن راه با کس نگفت
مگر هرکه درگیرد این راه پیش
فرامش کند راه گفتار خویش
اگر گفتنی بودی این قصه باز ...
... در دخمه کردند بر وی فراز
جهان را بدینگونه شد رسم و راه
به آرد بگاه و ندارد نگاه ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۰ - رسیدن نامه اسکندر به مادرش
مغنی یک امشب بر آواز چنگ
خلاصم ده از رنج این راه تنگ
مگر چون شود راه بر من فراخ
برم رخت بیرون ازین سنگلاخ ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۱ - نالیدن اسکندروس در مرگ پدر و رها کردن پادشاهی
... گمانم نبد کان جهانگیر شاه
به روز جوانی کند عزم راه
فرو ماند ایوان اورنگ را ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۲ - انجامش روزگار ارسطو
... همه فیلسوفان درگاه او
در آن پویه گشتند همراه او
ارسطو چو واماند از آن آفتاب ...
... کزو دور شد هر کسی را گمان
شتابنده راه دیگر سرای
چنین گفت کایزد بود رهنمای ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۳ - انجامش روزگار هرمس
... نسازم جز از پاک یزدان و بس
شما نیز چون عزم راه آورید
به پاکیزه یزدان پناه آورید ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۵ - انجامش روزگار بلیناس
... به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فرو ناید از راه مهر
من آن اوج گردون پنا خسروم ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۹ - ستایش ملک عز الدین مسعود بن ارسلان
... رونده رهی زن که بر رود ساز
چو عمر شه آن راه باشد دراز
گر آن بخردان را ستد روزگار ...
... چه بودی که در خلد آن بزمگاه
مرا یک زمان دادی اقبال راه
مگر زان بهی بزم آراسته ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن
... هم ز درش دست تهی باز گشت
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت
دیده بسی جست و نظیر ش نیافت ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان
... طاقت عشق از کشش نام تو
تا کرمت راه جهان برگرفت
پشت زمین بار گران برگرفت ...
... جبهه بیفت اخبیه گو بر مخیز
تا کی ازین راه نو روزگار
پرده ای از راه قدیمی بیار
طرح برانداز و برون کش برون ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳ - (مناجات دوم) در بخشایش و عفو یزدان
... من که و تعظیم جلال از کجا
جان به چه دل راه درین بحر کرد
دل به چه گستاخی ازین چشمه خورد ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵ - در معراج
... فاخته رو گشت به فر همای
سدره شده صدره پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش ...
... بال شکستند و پر انداختند
او به تحیر چو غریبان راه
حلقه زنان بر در آن بارگاه ...
... هودج او یک تنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش ز آن قدم آگه نبود ...
... تا تن هستی دم جان می شمرد
خواجه جان راه به تن می سپرد
چون بنه عرش به پایان رسید ...
... سر به خیالات فرو نایدش
راه قدم پیش قدم در گرفت
پرده خلقت ز میان برگرفت ...
... دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت
هست ولیکن نه مقرر به جای ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۷ - نعت دوم
... خانه بر نقطه زحمت تویی
راهروان عربی را تو ماه
یاوگیان عجمی را تو راه
ره به تو یابند و تو ره ده نه ای ...
... پر زر و در گشته ز تو دامنش
خشتک زر سوزه پیراهنش
در صدف صبح به دست صفا ...
... این دو طرف گرد سپید و سیاه
راه تو را پیک ز پیکان راه
عقل شفاجوی و طبیبش تویی ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۸ - نعت سوم
... با تو کسی را سر واخواست نیست
گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی ...