گنجور

 
۴۶۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۰

 

یاد ایامی که دریای مروت جوش داشت

هر صدف یک دامن گوهر طراز گوش داشت ...

... چشم ما تا بود گریان بود طوفان در تنور

بود دریا در قفس تا سینه ماجوش داشت

زلف و خط نگذاشت افتد چشم ما بر روی یار ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

 

... صحبت جان با تن خاکی دو روزی بیش نیست

موج را دریا نخواهد در کف ساحل گذاشت

تربیت می کرد تخم شوق را دهقان عشق ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۷

 

... خوبه هجران کرده را ظرف شراب وصل نیست

خشک لب می بایدم چون کشتی از دریا گذشت

خار صحرای ملامت موی آتش دیده است ...

... منت صیقل سیه دلتر کند آیینه را

سیل ما صایب غبارآلود از دریا گذشت

صائب تبریزی
 
۴۶۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸

 

همت مردانه ما از می حمرا گذشت

کشتی ما با دهان خشک ازین دریا گذشت

تنگنای جسم بر ما زندگی را تلخ داشت ...

... در زمان موجه اشک فلک پیمای من

ابر صایب از سر دریوزه دریا گذشت

صائب تبریزی
 
۴۶۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۹

 

می توان با همت سرشار از دنیا گذشت

موج با این شهپر توفیق از دریا گذشت

هر سر خاری دم از شمع تجلی می زند ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۲

 

... باد دستان را کریمان دستگیری می کنند

ابر دایم از لب دریا توانگر بازگشت

گرد عصیان نیست مانع عاصیان را از رجوع

سوی دریا موج از ساحل مکرر بازگشت

جبه و دستار می خواهیم ما بیرون بریم ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۸

 

... گشت از کوتاه دستی پر گهر جیب صدف

موج از طول امل گوهر درین دریا نیافت

تا نشد عالم سیه در چشم ساغر از خمار ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۹

 

... حاصل عمر پریشان روزگارم چون صدف

تا نهادم پا ز دریا بر کنار از دست رفت

عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار ...

صائب تبریزی
 
۴۶۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۳

 

... در محیط آفرینش از حبابی کم مباش

کز نظر وا کردنی دل را به دریا کرد و رفت

در شکست آرزو زنهار کوتاهی مکن ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷

 

... خوشه گوهر عوض داد و همان شرمنده است

قطره چندی که ابر ما ازین دریا گرفت

شور بالادست ما بر طاق نسیان می نهد ...

... گرچه چون ساحل سلاح من سپر افکندن است

می توانم تیغ موج از پنجه دریا گرفت

خانه دلگیر را درمان به صحرا می کنند ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸

 

... محفل روشن ضمیران جای قیل وقال نیست

چون صدف در پیش دریا گوش می باید گرفت

تا بود ایمن ز سیلاب حوادث خانه ات ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

 

... دامن این سرو پا در گل نمی باید گرفت

تا توان سرپنجه دریا چو طوفان تاب داد

تیغ موج از قبضه ساحل نمی باید گرفت ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹

 

... رشته جا در دیده گوهر ز پیچیدن گرفت

سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام

نیست ممکن عمر را دامن به چسبیدن گرفت ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

 

... بزم روشن گهران جای گرانجانان نیست

ابر تا گشت گران از سر دریا برخاست

یادگار جگر سوخته مجنون است ...

... برسان زود به من کشتی می را ساقی

که عجب ابر تری باز ز دریا برخاست

خضر صد قافله مجنون بیابانی شد ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

... نشد از کوه غم و درد دل من ساکن

شور دریا ز گرانسنگی لنگر پیداست

لب اظهار گشودن ثمر خامیهاست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۲

 

... دل آسوده بود قافله گاهی که مراست

کمر از موجه خویش است مرا چون دریا

چون حباب از سر پوچ است کلاهی که مراست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۱

 

... بر دل گرمروان دیدن منزل بارست

بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد

ورنه بر کشتی ما لنگر ساحل بارست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۹

 

... تیغ خورشید قیامت چو برآید سپرست

هر که در چشمه سوزن سفر دریا کرد

سفرش باد مبارک که حدیدالبصرست ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۷

 

... کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند

ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است

سکه سان رویی از آهن به کف آور صایب ...

صائب تبریزی
 
۴۶۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۴

 

... رهرو عشق محال است ز پا بنشیند

پشت این موج سبکسیر به دریا گرم است

صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۲۳۶
۳۷۳