گنجور

 
صائب تبریزی

هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت

یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت

توده خاکستر گردون مقام عیش نیست

همچو صبح آیینه را باید مصفا کرد و رفت

در قفس برگ اقامت ساختن بی حاصل است

شهپر پرواز می باید مهیا کرد و رفت

در جهان رنگ و بو ماندن نه از روشندلی است

یک نظر شبنم گلستان را تماشا کرد و رفت

در محیط آفرینش از حبابی کم مباش

کز نظر وا کردنی دل را به دریا کرد و رفت

در شکست آرزو زنهار کوتاهی مکن

تا توانی خاروخس در چشم دنیا کرد رفت

فقر گنج سر به مهر حق، جهان ویرانه است

احتیاج خود نمی باید هویدا کرد و رفت

هر که دل از دست داد و عشوه دنیا خرید

یوسف خود را به سیم قلب سودا کرد و رفت

هر که چون طفلان به فکر خانه آرایی فتاد

محضر غفلت به دست خویش انشا کرد و رفت

از کشاکش مرغ روح خویش را آزاد کرد

هر که زنار علایق ازمیان وا کرد و رفت

هر که نم بیرون نداد از بخل چون موج سراب

جلوه خشکی درین دامان صحرا کرد و رفت

روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار

روزنی زین خانه تاریک پیدا کرد و رفت

هر که چون موج سراب آمد به این وحشت سرا

صائب از طول امل طوماری انشا کرد و رفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فیاض لاهیجی

زلف ساقی از کف و دامان یار از دست رفت

چاره‌سازان چارة کاری که کار از دست رفت

نه گلی در گلستان باقی نه برگی در چمن

بلبلان شوری که دامان بهار از دست رفت

بی‌ تو ما بودیم و چشمی در ره امید و بس

[...]

بیدل دهلوی

شب هجوم جلوه او در خیالم جا گرفت

آنقدر بالید دل‌ کایینه در صحرا گرفت

ازدل روشن ملایم طینتی را چاره نیست

پنبه خود رایی تواند از سر میناگرفت

سعی‌ گردون از زمین مشکل‌ که بردارد مرا

[...]

قاآنی

تا سلیمان زمان زندان اسکندر گرفت

کار عالم خاصه ایران رونقی دیگر گرفت

خسرو غازی هلاکوخان‌ که از هر حمله‌ای

پشت صد لشکر شکست و روی صد کشور گرفت

کرد تنها فتح یزد از یاری یزدان ولی

[...]

ملک‌الشعرا بهار

الغرض آئین بیداد و زبردستی کرفت

زو هزاران سال ایران ذلت و پستی گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه