گنجور

 
صائب تبریزی

خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست

رشته از صافی این دانه گوهر پیداست

گرچه ز آیینه روشن ننماید جوهر

خط نارسته ازان چهره انور پیداست

مهر و کین می شود از صفحه سیما ظاهر

صافی و تیرگی آب ز گوهر پیداست

آه گرمی که گره در دل پر خون من است

همچو داغ از جگر لاله احمر پیداست

می کند گل ز جبین، تیرگی و صافی دل

در کدو هر چه نهفته است، ز ساغر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز!

که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

ندهد حسن گلوسوز امان عاشق را

خامی آتش سوزان ز سمندر پیداست

جنت نسیه بود نقد، دل روشن را

عکس فردوس ازین چشمه کوثر پیداست

نشد از کوه غم و درد، دل من ساکن

شور دریا ز گرانسنگی لنگر پیداست

لب اظهار گشودن، ثمر خامیهاست

سوز عشق از لب خشک و مژه تر پیداست

صاف کن سینه اگر ذوق تماشا داری

که ازین آینه، آفاق سراسر پیداست

پرده معنی روشن نشود صائب لفظ

عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم

در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست

نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار

عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

برق را ابر نسازد ز نظرها پنهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه