تا به فکر خود فتادم روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
قوت سرپنجه مشکل گشای فکر من
در ورق گردانی لیل و نهار از دست رفت
تا کمر بستم غبار از کاروان بر جا نبود
از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
داغهای ناامیدی یادگار خود گذاشت
خرده عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تا نفس را راست کردم ریخت اوراق حواس
دست تا بر دست سودم نوبهار از دست رفت
پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم
خویش را نشناختم آیینه دار از دست رفت
حاصل عمر پریشان روزگارم چون صدف
تا نهادم پا ز دریا بر کنار از دست رفت
عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار
تا عنان آمد به دستم اختیار از دست رفت
عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران
تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأمل در زندگی و گذر زمان میپردازد. او از این میگوید که هر زمانی که به فکر تغییر یا اقدام افتاده، زمان از بین رفته و فرصتها را از دست داده است. شاعر به ناامیدی و داغهای ناشی از از دست دادن زمان اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که هر بار که تلاش کرده، غفلت و بیتوجهی مانع از تحقق آرزوهایش شده است. او در نهایت از خواننده میخواهد که عمر باقیمانده را بیهوده نگذرانند و به شدت هشدار میدهد که زمان بسیار زودگذر است.
هوش مصنوعی: زمانی که به فکر خودم رفتم، فرصتی که داشتم از دست رفت. وقتی فهمیدم که باید کاری انجام دهم، دیگر زمان انجام آن کار از بین رفته بود.
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی من برای حل مشکلات و تفکر در روز و شب از بین رفته است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که من مشغول بستن کمربند بودم، هیچ نشانی از کاروان نبود. وقتی از کمین خارج شدم، فرصت شکار از دست رفت.
هوش مصنوعی: دردهایی از ناامیدی برجا مانده که نشانههای کوتاهی از زندگیام هستند و مثل این است که عمرم همچون شعلهای روشن و سریع، به تدریج از دست رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که تمرکز و دقت خود را به دست آوردم، حواس و احساساتم پراکنده شدند و به من فهماندند که در زندگی، بهترین لحظات را در حالی از دست میدهم که تلاش میکنم از آنها بهرهبرداری کنم.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که آگاهی داشتم، نتوانستم به عیبهای خود پی ببرم و خودم را بشناسم، اما اکنون که این آگاهی را از دست دادهام، دیگر نمیتوانم به خودم نگاه کنم.
هوش مصنوعی: زندگی پرفراز و نشیب من مانند صدفی است که وقتی از دریا بیرون آمدم، تمام دستاوردها و آنچه جمع کرده بودم به ناگاه از من جدا شد و از دست رفت.
هوش مصنوعی: به عشق گفتم که میخواهم کنترل و اختیار خود را به دست بگیرم، اما وقتی که توانستم اختیار را به دست آورم، عشق از دستم خارج شد.
هوش مصنوعی: عمر باقیماندهات را بیهوده صرف نکن، زیرا نباید همیشه از دست رفتن روزها و زمان را بهانه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کار جان را تن ندادم روزگار از دست رفت
دست در کاری نزد دل تا که کار از دست رفت
جان نشد در کار جانان بار تن جان برنداشت
دل پی هر آرزو شد کار و بار از دست رفت
عمر در بیهوده شد صرف و نشد کاری تمام
[...]
زلف ساقی از کف و دامان یار از دست رفت
چارهسازان چارهٔ کاری که کار از دست رفت
نه گلی در گلستان باقی نه برگی در چمن
بلبلان شوری که سامان بهار از دست رفت
بی تو ما بودیم و چشمی در ره امید و بس
[...]
سر بر آر از بستر غفلت که کار از دست رفت
وقت را فرصت شمرهان روزگار از دست رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.