گنجور

 
۴۳۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴

 

... گاو و ماهی ثری قربان ماست

شیر گردونی به زیر بار ماست

هر چه اول زهر بد تریاق شد ...

... هر چه خویش ما کنون اغیار ماست

خودپرستی نامبارک حالتی ست

کاندر او ایمان ما انکار ماست ...

مولانا
 
۴۳۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

... امروز زلف دوست بود کان مشوش است

هفتاد بار توبه کند شب رسول حق

توبه شکن حق است که توبه مخمش است ...

مولانا
 
۴۳۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

... غیر نشانه ای ز امیر شکار نیست

هر سوی کار و بار که ما میر و مهتریم

وان سو که بارگاه امیرست بار نیست

ای روح دست برکن و بنمای رنگ خوش

کاین ها همه به جز کف و نقش و نگار نیست

هر جا غبار خیزد آن جای لشکرست

کآتش همیشه بی تف و دود و بخار نیست ...

مولانا
 
۴۳۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

... زان مشک های آهوی تاتارم آرزوست

باریست بر دلم که مرا هیچ بار نیست

ای شاه بار ده که یکی بارم آرزوست

عارست ای خفاش تو را ناز آفتاب ...

مولانا
 
۴۳۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

... در عشق باش که مست عشقست هر چه هست

بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست

گویند عشق چیست بگو ترک اختیار ...

... چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت

تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست

گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است ...

مولانا
 
۴۳۶۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

... جز گوهر ثنای تو ما را نثار نیست

تا کار و بار عشق هوای تو دیده ام

ما را تحیریست که با کار کار نیست ...

... سوی مقربان وصالت گذار نیست

آبی بزن از این می و بنشان غبار هوش

جز ماه عشق هر چه بود جز غبار نیست

مولانا
 
۴۳۶۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳

 

... گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما ...

مولانا
 
۴۳۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست ...

مولانا
 
۴۳۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

در شکرینه یقین سرکه انکار نیست ...

مولانا
 
۴۳۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

... عجب عجب ز خدا مر تو را چنان خور نیست

هزار بار ببستت به درد و ناله زدی

چه منکری که خدا در خلاص مضطر نیست ...

مولانا
 
۴۳۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷

 

... دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار

دریده قوصره هاشان ز بار قند و نبات

ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد ...

مولانا
 
۴۳۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

... اگر روم خوبست بی زنگ نیست

مرا عقل صد بار پیغام داد

خمش کن که فخرست آن ننگ نیست

مولانا
 
۴۳۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳

 

... حامله چون مریم آبست نیست

کیست که هر ساعت پنجاه بار

بسته آن طره چون شست نیست ...

مولانا
 
۴۳۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

... جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند

برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل

تا نقش های بی بدل بر کسوه معلم زند ...

مولانا
 
۴۳۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

... جان خانه دل روفته هین نوبت دیدار شد

هر بار عذری می نهی وز دست مستی می جهی

ای جان چه دفعم می دهی این دفع تو بسیار شد ...

مولانا
 
۴۳۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

... هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود

گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد

اما دل اندر ابر تن چون برق ها رخشان شود ...

مولانا
 
۴۳۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

... می زده را معالجه هم به می از چه می کند

اشتر مست را ز می باز چه بار می کند

از کف پیر میکده مجلسیان خرف شده ...

... عشرت خشک لب شده آمد و تر همی زند

آن تریی که اندر او آب غبار می کند

ساقی جان بیا که دل بی تو شدست مشتغل ...

... ای همراه راه بین بر سر راه ماه بین

لیک خمش سخن مگو گفت غبار می کند

مولانا
 
۴۳۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد

ز رندان کیست این کاره که پیش شاه خون خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد

بیا ساقی سبک دستم که من باری میان بستم

به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد ...

... پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد

اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم ...

مولانا
 
۴۳۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

... که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید

دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد

ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید ...

مولانا
 
۴۳۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵

 

بار دگر آن آب به دولاب درآمد

وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد

بار دگر آن جان پر از آتش و از آب

در لرزه چو خورشید و چو سیماب درآمد

بار دگر آن صورت پنهانی عالم

از روزن جان دوش چو مهتاب درآمد ...

... از لطف بود گر به سطرلاب درآمد

بار دگر آن صبح بخندید و بتابید

تا خفته صدساله هم از خواب درآمد

بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد

خیزید که آن فاتح ابواب درآمد

بار دگر از قبله روان گشت رسالت

در گوش محمد چو به محراب درآمد ...

مولانا
 
 
۱
۲۱۷
۲۱۸
۲۱۹
۲۲۰
۲۲۱
۶۵۵