گنجور

 
۴۱۲۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - و قال ایضاً یمدح الصّدر السّعید رکن الدیّین صاعد

 

... ای منعمی که با کف گوهر فشان تو

محتاج بحر و ابر گهربار نیستم

پشت من از چه روی دوتا گشت گر چو چرخ

از بار منت تو گران بار نیستم

یک رویه ام چو آینه در بندگی تو ...

... گه گه نبودمی ز جهان خستۀ جفا

و اکنون بدولت تو بیکبار نیستم

آن به که راست گویم باشد دروغ محض ...

... گرچه درون پردۀ اسرار نیستم

چون مور اگر ضعیفم هم بار می کشم

باری چو پشه عاجز خون خوار نیستم

برخوان ناکسان ننشینم ببوی لوت ...

... گر چون مگس سماع کن و دست برزنم

باری چو مور عاقد زنار نیستم

دل راست همچو مسطر از آنم که از گژی ...

... گفتم که از کجات کنم پرورش بگوی

دانی که با خزانه و انبار نیستم

گفتا که خون بهای من از خواجه می ستان ...

... در شیوۀ گرانی از جمع شاعران

باری کم از مهذب دهدار نیستم

داند جهان که من بچنین قوت سخن ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - و قال ایضا ویرتی فیه والده

 

... چون صبح پردۀ گژش از هم فرو درم

از بهر خلق بار کشم چون که کشتیم

وز حلم خویش غوطه خورم چون که لنگرم

در صفدری چو رایت نصرت مبارزم

در شب روی چو لشکر فکرت دلاورم ...

... بی او بساط گل بپی دیده بسپرم

باریک چون معانی او گشته ام ز غم

وز آب چشم خویش چو الفاظ او ترم ...

... پاکیزه چهرگان حواشی دفترم

با عقل در مفاخره ذات مبارکش

گفت این منم که عنصر جانهاست جوهرم ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - وله ایضا یمدحه

 

... زان سرو قامت تو چنان تازه و ترست

کش دایم آبخور بود از جویبار چشم

تا کشت تخم مهر تو یکدم جدا نشد ...

... در چشم تو چگونه توان آمدن که هست

از حاجبان غمزه ترا تنگ بار چشم

مرد افکنی همی کند این چشم ناتوان ...

... بی استقامت نی کلکش نشد پدید

اندر حدیقۀ عنبی برگ و بار چشم

در دام عنکبوت کی افتد ذباب عین ...

... بیند نهان دل همه چون آشکار چشم

بی نور آفتاب لقای مبارکت

جام جهان نمای نیاید بکار چشم ...

... بی فر طلعتت نبود افتخار شرع

بی نور باصره نبود اعتبار چشم

مصباح باصره ز زجاجی نزد شعاع ...

... بس چشم ها که پس رو این شعر تر بود

تازین نمط که راست کند کار و بار چشم

چشم بدان ز طلعت خوب تو دور باد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - وقال ایضا یمدح الصدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... گرفت طبع کریم تو سیم را دشمن

عبارتیست ز لفظ تو چشمۀ حیوان

کنایتیست زخلقت نسیم مشک ختن ...

... چو آب داد فلک تیغ سروری ترا

چه غم خوری که کند بار هیت قلب مجن

چو خاک باید خوردن مرا بمسکن خویش ...

... هلال عید چو من قامتش گرفته شکن

مبارکت باد این روز عید چون شب قدر

شب زمانه بروز مرادت آبستن

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید صدر الّدین عمر الخجندی

 

... تو باز داشتی او را بتنگنای دهان

پدید میشود از عارضت خطی باریک

که از لطافت نقشش عبارتی نتوان

مگر که آن رخ نازک چو بر دلم بگذشت ...

... نخست کس نه منم کز بلا رسید بجان

خمیده قامت من چون کشید بار غمت

شگفت مانده ام الحق زه اینت سخن کمان ...

... سوال علمی و مالی ازو هر آنکه کند

بر او ز دست و زبانش بود گهر باران

گر از مسامتۀ رایش انحراف کند ...

... که آن چنان ز پس افتد قضا ز سایۀ او

که از معانی باریک خاطر نادان

زهی موارد کلک تو مشرع آمال ...

... از آن خوش آمد بر ذوق عقل میوۀ آن

معانیش خوش و باریک چون لب دلبر

بهر دقیقه چو دندانش اختری تابان ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - وقال ایضا یمدح السلطان جلال الدنیاوالدین منکرنی بن محمدبن خوارزمشاه

 

... ز باغ سلطنت این یک نهال سربکشید

که برگ او همه عدلست و بار او احسان

جهانیان همه در سایه اش گریخته اند

چنانکه مرغ خزد در پناه سروبنان

برای بندگی درگهش دگرباره

ز سر گرفت طبیعت توالد انسان ...

... بجوی ملک ز تیغ تو آب باز آمد

چنانکه جان گلستان ز قطرۀ باران

بسیط خاک چو یک روزه راه لشکرتست ...

... بروزگاری اندک ز امتداد زمان

سوم که روی مبارک بهر کجا آری

فراز و شیبت چون بحر و بر بود یکسان ...

... چو می گریزد از سایۀ عمر شیطان

تبارک الله روزی که در هزاهز جنگ

ز خاک و گرد شود چشم آسمان حیران ...

... ز چهره ها ترشی وز سنان ها تیزی

ز تیغ سبزۀ خوان وز مبارزان مهمان

گرفته از پی رمح آتش سنان بالا ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - وقال ایضآ یمدحه

 

... مکن تصرف و آنرا بدان نشان برسان

بچشمم ار نرسانی غبار درگه او

بگوش او ز لبم ناله و فغان برسان ...

... زبام در خزو حالم یکان یکان برسان

بخاک بارگه او نیازمندی من

اگرت دست دهد قوت بیان برسان ...

... قضیم مرکبش از راه کهکشان برسان

تو ناتوانی و ره دور و بار شوق گران

ترا چگویم چندین که این و آن برسان ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - و قال ایضا

 

... زبان تو بگه موعظت کمان سخن

ز عهد آنکه سخن را لب تو بار نداد

بلب رسید ز بس انتظار جان سخن ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - فاجابه

 

... بگام صیت مجارات با صبا کردن

چرا زتیغ زبانت گهر همی بارد

گهر زتیغ چو مشکل توان جدا کردن ...

... ز طاعتش نتواند خرد ابا کردن

ز زنگبار خورد آب و دم بروم زند

عنان او نتوان از بنان رها کردن ...

... شروع در غرضی کان بعجز انجامد

هزار بار ز کردن بهست نا کردن

من از مکارم اخلاقت ای خلاصۀ فضل ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - و له یمدحه ویهنّئه بالعود من السفر مع الخلعة

 

... ز ماه رایت تو گشت ناگهان روشن

غبار خیل تو چون بر سپهر کحلی شد

ستارگان همه گفتند چشممان روشن ...

... ز خصمی تو ندانم رسد بسود ار نه

بنقد باری می بینمش زیان روشن

چگونه منکردین جلالت تو شدند ...

... هلال نعل سمند تو شکر ایزد را

که کرد بار دگر خاک اصفهان روشن

تو آفتابی و اسبت سپهر و طوق هلال ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - وقال ایضاً فیه عند قدومه من السفر

 

... یکی زهره تا بنده از هر شکوفه

برآمد بیکبار چون صبح و دردم

فرو رفت یک یک چو اختر شکوفه ...

... چرا بر هوا میکند خیره دندان

اگر نیست یکبارگی خر شکوفه

چو دندان بیفتاده بودش ز پیری ...

... نه چون دشمن خواجه ابتر شکوفه

بشد ریخته بار بی برک از اینجا

ز بیداد باد ستمگر شکوفه ...

... از آتش بسان سمندر شکوفه

اگر ابر جود تو بر سنگ بارد

چو غنچه کند از دهان زر شکوفه ...

... بشکرانۀ آنکه شد چشم روشن

بدیدار تو بار دیگر شکوفه

اگر رنج دیدی براحت رسیدی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - وقال ایضاً بمدح الصاحب عمیدالدین الفارسی

 

... چرا از چهره نیاموختی نکوکاری

مرا که خود ز جفای فلک گران بارم

گران سری تو در می خورد بسر باری

چو اشک خویش سر اندر جهان نهم زجفات ...

... دلم بچاه زنخدان خود در افکندی

کنون بمشک همی چاه را بینباری

مه چهارده در شب شود پدید و ترا ...

... حقیقت آصف ثانی که باد هیبت او

ربود از سرگردون کلاه جباری

حیات بخش افاضل عمید ملت و دین ...

... نه گرز کوبد در دولت تو آهن سرد

نه تیغ بارد در نوبت تو خون خواری

چوابر جمله تنش آب گردد و بچکد ...

... بیک شبیخون گیسو کشان بروم آری

ز زنگبار دوصد ماه روی فرخاری

مخدرات ضمیر از تو منفضح گشتند ...

... پیام غیبی حرفا بحرف بگزاری

هنر نوازا یکبارگی فرامش گشت

بپشتی کرمت آز را شکم خاری ...

... تو می دهی بکرم اهل فضل یاری

بخدمت تو اگر فخر می کنم باری

که از ملابس نقص است همتت عاری ...

... ازآن ثنا که با ضعاف آن سزاواری

ثنای دست گهر بار تو زبان رهی

نگفت جز ز سر انبساط همکاری ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - و قال ایضا یمدحه

 

ای که در شیوۀ گوهر باری

ابر خواهد ز بنانت یاری ...

... که به بیماری مردم داری

بگه تب که دگر بار مباد

آن عرق نیست که می پنداری

فرط جودست که چون ابر کند

همه اندام تو گوهر باری

علم الله که ز رنج تن تو ...

... زود برخیز که می در نخورد

بار تیمار مرا سر باری

نیست ذات تو برنج ارزانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - وله ایضا یمحدح

 

... بلقیس وار پای برهنه ست سرو را

تا در نهد ز شرم تو در جویبار پای

درپای تافکنده یی آن زلف مشکبار

بر میزنی ز ناز بمشک تتار پای ...

... نی نی سزای کفش چوپایست آن سری

کو باز گیرد از در صد رکبار پای

سلطان اهل فضل که خصمش همی نهد ...

... با عزم او نداد باد بهار پای

اندیشه در عبارت خطش چنان رود

همچون کسی که بسته بود درنگار پای ...

... اطراف روم را بنگارد بنقش چین

کلک تو چون برون نهد از زنگبار پای

گر سر برآورد چو کدو با تو بدسگال ...

... خورشید همچو سایه نهد روی بر زمین

تا بر ستانۀ تو نهد روز بار پای

در عطف دامن کرمت زد چو خاک دست ...

... از پیر برف خرقه گرفتست از آن شدست

پشمینه پوش و منزوی و برد بار پای

بهمن روانه کرد بر اطراف خیل خویش ...

... کار سخن بیک ره در پای و پیش ازین

کردم ردیف شعر بدین اعتبار پای

بر روزگار دست فشانان همی روم ...

... چون باد مرکبی بمن خاک پای بخش

تا من بدو در آرم همچون غبار پای

چون اشتران قافله در صحن بادیه ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - فی النصیحة ویتخلص بمدح الامام شهاب الدین السهروردی

 

... بآب علم بپروردرخت ایمان را

نگاه کن که از آن چند باروبر یابی

بباغ امرخرام ازمضیق عالم خلق ...

... چنان مباش که گرراه حس فروگیرند

توخویشتن را یکباره کور وکر یابی

بپای فکرسفرکن درآفرینش خویش ...

... هلاک گردی ار آن تیر کارگر یابی

نظر بهرچه نه از راه اعتبار کنی

اگربگل نگری خار در بصریابی ...

... مگرگشایشی ازنفحۀ سحر یابی

زخودتهی شو و بارگران خلق بکش

که تا چو کشتیدریا فرود یابی ...

... که تاتو چشم زنی کارها دگر یابی

نظر بیفکن ازین اعتبارامروزین

ببین که فردا خود را چه معتبر یابی ...

... که تاقبولی ازین قوم عشوه گریابی

بهرزه بار خران می کشیکرا نکند

که هرکجا که کرا دین بوده دو خر یابی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - وله فی مرثیة الصّدر رئیس الدّین محمود رحمه الله

 

... ز بیماری ار چند بس ناتوانی

نشستست صدر جهان بار داده

تو غایب چرایی همانا ندانی

نه زی بارگاه برادر خرامی

نه ما را سوی حضرت خویش خوانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - و قال ایضاً یمدحه

 

... بگرد گوی زمین آسمان چوگانی

چو فیض طبع تو باران جود باراند

هوا ز ابر بپوشد لباس بارانی

اگر نهند درو مرده زنده برخیزد ...

... به نان و گوشت بود زنده روح حیوانی

هزار بار پذیرفته یی ز روی کرم

که گرد فقر من از فیض جود بنشانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۸

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۴ - ایضا له

 

... همه اسرار گردون آشکارا

به خدمت چند بار آمد دعاگو

به عزم آن که بستاید شما را ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۳۹

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹ - وله ایضا

 

... کزان شد کار عیش من مهنا

کرم فرمای و دیگر بار بنویس

که نیکوتر بود خط مثنا

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۴۰

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - وله ایضا

 

ای که با الفاظ گوهر بار تو

سعی ضایع در جهان کان کندنست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۲۰۸
۲۰۹
۶۵۵