گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اثیرالدین را رسمست بر زبان قلم

پیام روح قدس دم بدم ادا کردن

بنوک کلک گهر را جگر همی سفتن

بگام صیت مجارات با صبا کردن

چرا زتیغ زبانت گهر همی بارد

گهر زتیغ چو مشکل توان جدا کردن؟

چو تو همی زنی خشک طوطی انگیزی

عجب نباشد از چوب اژدها کردن

انامل تو چو گردد سوار زرده ی کلک

ز طاعتش نتواند خرد ابا کردن

ز زنگبار خورد آب و دم بروم زند

عنان او نتوان از بنان رها کردن

اگرچه هر نفس اندر سرآید از سرعت

بدولت تو بود ایمن از خطا کردن

شکر ز طوطی و طوطی ز شکر آموزد

حکایت سخنانت بذوق وا کردن

چو نکته های تو از پرده روی بنماید

ستاره را نبود روی جز قفا کردن

سخن ز مدح تو بیگانگی همی جوید

که مشکلست درین بحر آشنا کردن

شروع در غرضی کان بعجز انجامد

هزار بار ز کردن بهست نا کردن

من از مکارم اخلاقت ای خلاصۀ فضل

خجل شدم ز بس انواع لطفها کردن

چو در هوای تو داعی دم خلوص زند

زلال را نرسد دعوی صفا کردن

چو نیست قوّت انشا، چه حیلتست مرا

بجزا عادت لفظ تو چون صدا کردن؟

براه مدح تو چون پای فکر آبله شد

مرا بدست چه باشد بجز دعا کردن

سخن خریدم و آنرا سخن عوض دادم

سخن فروشی نتوان بشهر ما کردن

هم از کساد سخن باشد اهل معنی را

بمن یزید، سخن را سخن بها کردن