گنجور

 
۴۱۰۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - وقال ایضاًیمدح الاتابک الاعظم سعدبن زنگی طاب ثراه ویصف الفرس

 

... گرکسی هست مدنق چوتراز و سروسنگ

شاه را باری ازبخشش زر نیست گزر

نور هرگز نتوان کرد زخورشیدجدا ...

... نیست همتای تودرحیز امکان بوجود

بارهاکردخردرخت جهان زیروزبر

ابرانعام توبی منت کس می بارد

برهمه خلق جهان خاصه بر ارباب هنر

التفاتی زتوسرمایۀ ملکی باشد

نیم بار از نظر لطف درین بنده نگر

نیست درفن خودم چون تو ز شاهان همتا ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - وقال ایضاًفی مدح الاتابک الاعظم مظفّرالدّنیاوالدّین ابی بکر بن سعد زنگی طاب مثواه و یصف الفلک

 

... وز همه بنیادها دیوار او کوتاه تر

بارگیری پایش اندر سینه پشتش در شکم

میکشد بار گران و فارغست از خواب و خور

مرکبی کو از علف کردست بر آب اختصار ...

... وی بفتوی سرانگشت تو خون کان هدر

زایر درگاه اعلی روز بار و بخششت

پای ننهد چون سر کلک توالا بر گهر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - ایضاًله ویمدح السّلطان غیاث الدّین بیرشاه بن محمّد و یصف الفرس

 

خدای داد بملک زمانه دیگر بار

طراوتی نه باندازۀ قیاس وشمار ...

... خدایگان سلاطین مشرق ومغرب

که دست وخنجراوهست ابرصاعقه بار

بلندهمت بسیاردان اندک سال ...

... زمین ببوسدخورشیدچون توگیری جام

میان ببندداقبالچون تودادی بار

بگاه لطفجهانراوفاکنی تعلیم

بگاه کینه برآری زروزگاردمار

میان طبع وستم خمشت آتشین باره

میان ملک وخلل تیغت آهنین دیوار ...

... چومرگ ناگه گیروچوعمرخوش رفتار

ببردباری ماندچوباشدآهسته

بکامرانی ماندچومی رود رهوار ...

... چوگرم گشت نیاردچخید با او برق

چو تندتند نتواند برو نشست غبار

چوصیت خسروگیتی نوردازآن آمد ...

... چوخارپشت که ماراندرآورد بکنار

مبارزان راازخوی بگل فروشده پای

بمانده دست تحیربدست بر چو چنار ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

 

... مباش غره بدین خنده های صبح که هست

گشادگی رخ آفتاب خنجر بار

به مجلسی که درو دور هفت کاسه بود ...

... تو می زنی نفس و خود شمار آن نکنی

که هست هر نفست اژدهای عمر اوبار

ببین که از عدم آباد تا به شهر وجود ...

... رسیل زهرۀ نی زن شود ز آتش مهر

قلم زنی چو عطارد به هر مهی یکبار

مراست از ستم چرخ دون که در دورش ...

... روان صورت معنی ابوالعلا صاعد

که هست دولت او داعی صغار و کبار

ترا شه چین کمالش سپهر بی سر و پای

نواله خوار نوالش جهان بی بن و بار

دل صبا نفسی نیست خالی از خفقان ...

... حسود بر طبق عرضم آن عراضه نهاد

که شاخ خاطرم آن جنس میوه نارد بار

بدان خدای که بنمود زیر نه رقعه ...

... ندیده چهره شان از دریچه پندار

به تنگ باری اسرار پرده ملکوت

که در سرادق ایشان ملک نیابد بار

به روز حشر که اندر سراچه عظمت ...

... بدان صواعق هیبت که بگسلد ز نهیب

علاقه های نفوس از جهان اهل و تبار

به نفخ صور که گردون کند ز صدمت او ...

... به تابخانه که در وی نشسته اند انجم

به بار نامه که در سر گرفته اند اشجار

به بحر بلعجب آیین و کوه راه نشین

به برق آتشبار و به ابر آب افشار

به چشم آب که آشفته گردد از خاشاک

به تیغ کوه که از نم برآورد زنگار

به جستن رگ باران ز زیر نشتر برق

ببه انگ و ناله تندر ز احتقان بخار ...

... به شادیی که ز باد هوا کند پر و بال

به اندهی که ز جرم زمین کند بن و بار

به فضل پای برهنه به علم جیب تهی ...

... بدان یتیم که پرورده شد به تلخ و به شور

در اندرون صدف بر کنار دریا بار

بدان ضعیف که در بند چون به تنگ آید ...

... به خاتم تو که دریاش تا کمرگاهست

به خامه ات که به سر می رود به هندو بار

به بارگاه نو کز فرط کبریا ننشست

ز کاروان حوادث بر آستانش غبار

به سطوت تو که یک شیب تازیانۀ او ...

... به لطف تو که اگر قهرمان دهر شود

در فنا را یکباره برزند مسمار

که یک زمان بجز از بندگی خدمت تو ...

... مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف

که از تکلف این بار عاجزم نهمار

مده بسیلی هر سفله گردن هنرم

که اینچنین نگزارند حق خدمتکار

تبارک الله بس طرفه طالعی دارم

که قسم من همه خار آمده ست از گلزار ...

... به طاق گلشن به حوض و برکه ناف

به جویبار میان ران و ناودان زهار

به سرخ رویی شنگرف و لب کبودی نیل ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... صبح سپید جامه کنون بفکند علم

در مسند سیاه تو چون شرع داد بار

باخصم تو طلایۀ فتنه نهان شود ...

... امروز بر سه پایه رود بهر اعتذار

هر چند در فراق رکاب مبارکت

یک چند بوده ایم غم آلود و سوگوار ...

... بس روشنست معجزه را سروری تو

وین کور دل حسود نمی گیرد اعتبار

ما را برای عین مصور نمی شود ...

... آتش ز روی تیغ زدن گشت سرفراز

افتاد زیر پای درون خاک بر دبار

بس نغز مطلعیست صفحنا ولی در ان ...

... هر چند این قصیده نه بر ذوق آرزوست

چون بر بدیهه نظم شد این بار در گذار

شایستۀ مدیح تو چون نیست این سخن ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - و قال ایضاً یمدح الصدر السّعید رکن الدیّن صاعد

 

... وگر این دعوی خواهی که مبرهن گردد

آنک احوال سر افراز جهان صدرکبار

رکن دین صاعد مسعود که در هر نفسی ...

... کس چه دانست که این شادی مدغم باشد

در چنان نهضت شادی گسل عمر اوبار

یاکرا بود گمانی که بدین سان ناگاه

آید از خار بن هجر گل وصل ببار

هرکرا آرزوی ملک سکندر باشد ...

... هرکه خواهد که کند ملکی ازین گونه شکار

شکر تو بار خدایا که زمانم دادی

تا که بنشستم در خدمت او دیگر بار

آفرین بر تو و عزم همایون تو باد ...

... بجهد شعلۀ خورشید چو آتش زسمش

بارۀ عزم تو چون گرم شود در رفتار

گنبد چرخ اگر چند دراز آهنگست ...

... کلک تو مقنعه داریست که در پردۀ غیب

هیچ بکری را از وی نه حجابست و نه بار

ابر از آن آب دهان در رخ بحر اندازد ...

... جاهش از قدر سه شش بیشی نه چرخ دهد

هرکه یکبار زند با کف راد تو دچار

در وقارست همه خیر و سعادت زیرا ...

... دانم آسوده بود زخم خورد چون مسمار

گرد خیلت را یکباره فلک برخود زد

که نبد زحمت چشم تر این خدمتکار

اگر از جمع مهاجر نبد این بار رهی

پای بیرون ننهادست زحزب انصار ...

... منم آن بنده که نتوانم دیدن که رسد

بغبار درت از دیدۀ خورشید غبار

گرچه بوته بردم در دل آتش گردون ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - و قال ایضاً یمدح الصّاحب شهاب الدّین عزیزان الساوی

 

... لطف تو همچو ابرآب چکان

قهر تو همچو برق آتش بار

دست گردون قراضه های نجوم ...

... گر کند روی در چمن خصمت

آورد شاخ نار آبی بار

مرغ جان را برون کشد ز قفس ...

... از فنون هنر نیم خالی

وز علوم جهان کنم اخبار

مایه از شرع دارم ار چه مرا ...

... نام من در جریدۀ صلتست

در دواوین خواجگان کبار

چون نویسند اندرین دیوان ...

... که عیال منند در اشعار

بخر از من برایگان باری

وین زیانرا زسود کم مشمار ...

... خود بیندازم از بغل گریه

کنم از ماجرای موش اخبار

گربۀ روزه دار بود آن موش ...

... گرچه دندان موش بس تیزست

تیزتر زان زبان من صدبار

تو بحق نایب سلیمانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - و له ایضا فی مذمة الشعراء

 

... هزار رمنت و خواری تحمل افتد بیش

کمینه ناخوشی پرده دار و حاجب بار

پس آنگه از پی دفع صداع او روزی ...

... خدای بر تو بانصاف گو نه گه خوردن

نکوترست زنان خوردن چنین صدبار

هزار شکر و سپاس از خدای عزوجل ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۰۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - فی الّذم

 

... خلوتی آن چنان که اندر وی

هیچ مخلوق را نباشد بار

گفتم این فرصت ار توانی یافت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - و قال ایضا یمدحه

 

... لطف و عنایت تو عجبتر که برگرفت

از گردن ضعیفان بار گران شکر

میخواستم که شکر تو گویم بصد زبان ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - وله ایضاً یمدحه و یذکر الشیّب

 

... چون فضل از فضول متاع جهان بود

ادبار ازین قبیل بود حظ هر دبیر

دوشیزگان مدح تو شبهای دیر باز ...

... نه شاعر امیرم و نه مادح وزیر

پیوسته کار خر کنم و بار خر کشم

اندی که بار من نکشد خاطر منیر

آنم که طوطیان خرد را غذا دهد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - وقال ایضاً و یلتمس الفرس

 

... خاک راه تو شود چرخ اثیر

از تو این بار تواند برگرفت

زانکه خود نامست او را بارگیر

چون مخمر گشت با عقل این سخن ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - وقال ایضاً فی النصیحة

 

... خواهی که عیش خوش بودت کار بر مراد

با نیستی بساز و کم کار و بار گیر

مار است مال دنیا دنبال او مرو ...

... بنگر که تا تو آمده ای چند کس برفت

آخر یکی ز رفتنشان اعتبار گیر

ناچار با تو مرگ کند دست در کنار ...

... غره مشو که گام بکام تو می زند

زیرا که تو ضعیفی و تندست بارگیر

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - وقال ایضاٌ و یصف الشیب

 

... نهد اجل سر این شمع در دهانۀ گاز

تبارک الله از آن میل من بروی نکو

تبارک الله از آن قصد من به زلف دراز

کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه ...

... که بس زنانه متاعیست عیش و نعمت و ناز

ز دانۀ دلت آمد به بار خوشۀ حرص

بجز نیاز چه آرد به بار تخم نیاز

چو آب گنده ز مخرج سوی نشیب مپوی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - وله لیضآ یمدحه

 

... که تا زمانه گل وصل نشکفاند باز

بصدهزار جگرگوشه گرچه گیرد بار

بیفکند که یکی را نپروراند باز ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - وقال ایضاٌفی الموعظة

 

چه داری ای دل از این منزل ستم برخیز

چو شیرمردان از زیر بار غم برخیز

گذشت دور جوانی هنوز در خوابی ...

... نه جایگاه نشستست این خراب آباد

چو باد از سر دود و غبار و نم برخیز

ز پای حرص بننشسته ای دمی یک روز ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... ز تنگ چشمی اگر بست غنچه دل در زر

نهاد باری سرمایه در میان نرگس

چو پلک چشم ز هم باز کرد و سبزه بدید ...

... سواد رنگرزان را ز هفتخان نرگس

سپاس و شکر خداوند را که بار دگر

بر او به عین رضا گشت مهربان نرگس ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - و قال ایضآ یمدح الصّذر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... حلمش سبب شدارنی از عاصفات قهرش

یکباره گشته بودی او تا دارض زایل

در روز سبق دولت خورشید آتشین پی ...

... چون در تحرک آید کلک تو درانامل

از حمل بار برت شد اوفتان و خیزان

چون در شمار انگشت از بخشش تو سایل ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۱۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

... چند باشی از طرب تنها نشسته چون الف

چند باشی زیر بار غم خمیده همچو لام

گر ز نقد خوشدلیها کیسۀ طبعت تهیست ...

... فتح باب دولتست امروز زیرا داده اند

در سرای خاص سلطان شریعت بار عام

مطلع خورشید شد بار دگر برج شرف

جلوگاه کعبه شد با ردگر بیت الحرام ...

... بر در او حاجب الشمس از پی دفع عوام

لطف و عنف خواجه دروی داد بار از بهر آن

هم هوایش راست صحت هم سمومش را سقام ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۱۲۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - و قال ایضآ یمدح الصّاحب المعّظم نظام الدّین محمّد طاب ثراه و یصف الدّوات

 

... هم برو دستارچه هم طوق زرین هم ستام

بار گیران سخن را زین شب آخر آبخور

آهوان معنوی را مشک نافش پای دام

ظاهر او تخت بار پادشاه نیم روز

اندرون سینه اش مطمورۀ زنگی شام ...

... ورچه پیماید سپهر اندر سرش دور مدام

اشک خونین بارد از دل چون صراحی دشمنت

هر کجا تیغت کند در لب چو ساغر ابتسام ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۲۰۷
۲۰۸
۶۵۵