گنجور

 
۴۰۴۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

... گیتی ز ساعد که ربوده ست این سوار

گر جرم کوکبست چرا شد چنین دو تاه

ور پیکر مه است چرا شد چنین نزار ...

... اسلام را ز حادثه خصنی است استوار

بوبکر بن محمد بن الدگز که هست

چون آفتاب قاهر و چون چرخ کامگار ...

... ای خسروی که رای تو از روی ملک و دین

هر دم به آستین کرم بسترد غبار

آنکس که یکدم از می عصیانت مست شد ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۲

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... از دعاهای خیر بر جانت

راه گردون ببسته وقت سحر

قدر تو چرخ را ربوده کلاه ...

... تا زتو پشت یافت بالش شرع

فتنه پهلو نهاد بر بستر

گرچه زیر و زبر ندارد چرخ ...

... ای که بر اوج برج تعظیمت

سر طایر ز بیم بنهد پر

یوسف مصر عالمی چه عجب ...

... صبح صادق بیفکند خنجر

هر که در منصبی قدم بنهاد

امرو نهی تو باشدش رهبر ...

... آخر ای نور دیدۀ اسلام

نیک در روی حال من بنگر

رخ متاب از سیه گلیمی من ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۳

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... کدام حادثه دندان نمود با تو به غم

که صولت تو ز بن بر نکند دندانش

که جست با تو به روز وغا زبردستی ...

... نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد

به صد زبان بستاید هزار دستانش

چنان به جاه تو معشوف گشت خاتم ملک ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۴

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

بی هیچ موجبی چو سر زلف مشکنش

هر دل که هست بسته زنجیر زلف تو

نتوان نگاه داشت به زنجیر در تنش

نگرفت دست فتنه گریبان هیچکس

تا در نبست عشق تو دامن بدامنش

تنگ آمد از فراق تو بر من همه جهان ...

... آزاده ایست لطف تو شاها که هر زمان

خطی به بندگی رسد از سرو و سوسنش

گر جرم ماه با تو به یک جو کند خلاف ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۵

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... تویی که خوشه پروین برین رواق بلند

زبهر نقل جلال تو بسته اند آونگ

مثال بزم تو پرداخت نقش بند ازل

هنوز نازده نقش وجود را نیرنگ ...

... که پوست از سرزین باز شد به پشت پلنگ

اگر چو آتش و آبست دولت چه عجب

که آمده ست برون از میان آهن و سنگ ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۶

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

... رهی چو روز قیامت کشیده و هایل

ز بند عشق گشاده دل و کمر بسته

به عزم بندگی شاه عالم عادل

سپهر جاه و جلالت ستوده نصرة دین ...

... بود عطارد امی و مشتری جاهل

قضا میان تواضع ببسته چون شاگرد

قدر زبان تضرع گشاده چون سایل ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۷

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

سپهر و مهر چو حجاج کعبه اسلام

به عزم کعبه اسلام بسته اند احرام

یکی ستانه همی بوسدش به رسم حجر ...

... جهانگشای قزل ارسلان که بر سر خصم

به زخم تیر فروبست شاهراه مسام

ضمیر او که نمودار لوح محفوظ است ...

... نهد اساس دو رویی سپهر بی فرجام

به موضعی که تو بر تخت ملک بنشینی

ستاره آنجا معزول گردد از احکام ...

... به حق هر یک ازین پس نکو نمای قیام

همیشه تا زپراکندگی بنات النعش

بود چو روزی اهل هنر درین ایام ...

... که چرخ جز تو کسی را برد به شاهی نام

گهی به تخت ظفربربه فرخی بنشین

گهی به باغ طرب در به خرمی بخرام

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۸

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

... بگزید و کرد بر همه آفاق کامران

یا حجتی چنین که ببندد زبان چرخ

تیغ تو را رسد که بر اعدا کشد زمان ...

... تو در میان لشکر چون مور بی عدد

هر یک چو مور بسته به فرمان تو میان

در تازی از کرانه چو شیران جنگ جوی ...

... این هم تواضع است که کردی و گرنه چرخ

داند که مشتری بننازد به طیلسان

دندانه اره را هنر است ار نه تیغ را ...

... شمشیر صبح را نبود حاجت فسان

تا بسترد به دست صبا دایه بهار

گرد از جبین لاله و رخسار ارغوان ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۴۹

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

... آسمان از لطایف کرمت

کمری بسته چون مجره متین

زهره را از طوایف نعمت ...

... پادشاها تویی که در شانت

نظم من بنده آیتی ست مبین

چون زبان در سنانت بگشایم ...

... هر که چون گل دو رویه شد با تو

باش از خار بستر و بالین

وانک از جان نه آفرین به تو گفت ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۰

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

... نسر واقع بعینه گفتی

دو پیاده ست بند یک فرزین

من زفکرت فکنده سر در پیش ...

... خیز و یکدم چنانک من همه عمر

بر طریق ملازمت بنشین

تا ز برج شرف طلوع کند ...

... ای به رتبت غبار موکب تو

بسته میدان چرخ را آذین

وی ز شکرت دهان اصل هنر ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... که بوسه جای سپهرست دست وخنجر او

سر ملوک ابوبکربن محمد آنک

مزین است رواق فلک ز منظر او ...

... کسی که خاک جناب تو نیست بالینش

برون ز خاک نسازد زمانه بستر او

همیشه تا دول اندر جهان کون و فساد ...

... به عون و عصمت حق دولتت چنان بادا

که چرخ از بن دندان شود مسخر او

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۲

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

... کز فخر پای بر سر اختر نهاده ای

بوبکربن محمد کاندر دیار کفر

آتش هزار بار چو حیدر نهاده ای ...

... محراب راست کرده و منبر نهاده ای

زنار بست خصم تو چون دید کز ظفر

تو داغ بر جبین مه و خور نهاده ای ...

... پشت و دلت همیشه قوی باد بهر آنک

بنیاد ملک هر چه قوی تر نهاده ای

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۳

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

... هر کسی را به حد خویش بود تیماری

همه آفاق دربن حادثه یارند مرا

وین عجیب تر که در آفاق ندارم یاری ...

... وی به توفیق تو آسان شده هر دشواری

بسته چون طوق کبوتر ز مبادی وجود

طوق فرمان تو در گردن هر جباری ...

... همچنان است که مستی به بر هشیاری

صفت گلبن جاه تو دریغ است دریغ

جز به الحان چو من بلبل خوش گفتاری

شعر بندار که گفتی به حقیقت وحی است

این حقیقت چو ببینی بود آن پنداری

در نهانخانه طبعم به تماشا بنگر

تا ز هر زاویه ای عرضه دهم بنداری

این سخن گرچه در او صورت دعوی ست ولیک ...

... یارب این کفر ببین باز که گویی افلاک

بسته اند از بر هر منطقه ای رناری

من که بر خلق به صد گونه هنر دارم فخر ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۴

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

... دو جهان پیش همتت لا شی

در صف بندگان تو مریخ

روز رزم از شمار بسمل و فی

بر تن خصم بسته راه مسام

نوک پیکانت از ترشح خوی ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۵

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

... کمینه دست نشان تو در جهان فتنه ست

بمانده بر سر پا تا کجاش بنشانی

مباش غره بدان زلف کافرت که قوی ست ...

... هر آن صفت که فلک را نظر بدو نرسد

چو بنگری به حقیقت هزار چندانی

به تندیی که کند خصم تو چه پندارد ...

... گشاده دست مراد تو در جهان تاگاه

به لطف بدهی وگاهی به عنف بستانی

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۶

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

... که پیش چون تو بزرگی توان به تحفه نهاد

کسی که قطره شبنم به پیش ابر برد

چو خاک باشد بنیاد سعی او بر باد

تو را که چشمه آب حیات در دهن است ...

... سزد که جان خراب مرا کند آباد

به صد شکم امل من شده ست آبستن

ز وعده تو ندانم که تا چه خواهد زاد

چو گفتم آن گره بسته زود بگشاید

گره به صد شد و یک جو از آن گره نگشاد ...

... به غیبت و به حضورت که ایزدت بدهاد

هزار بنده همه سر و قد و سیمین بر

که تا یگان و دوگان در طرب کنی آزاد

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۷

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

... سپهر چون تو لطیفی به هیچ دور نزاد

بخاست ساعقه آنجا که دشمنت بنشست

بمرد حادثه آن شب که دولت تو بزاد ...

... دمید نکهت عنبر ز طره شمشاد

سموم قهر تو با کوه صدمتی بنمود

بمرد آتش موهوم در دل پولاد ...

... از آن لطایف نعمت که یاد فرمودی

اگر نهم به مثل شکر صد یکی بنیاد

چو سرو تا ابد اندر مقام آزادی ...

... کجا ز عهده تقریر آن شوم آزاد

مرا از آن گره بسته یاد می آید

که چند کار فرو بسته مرا بگشاد

توقفی که در آن باب می رود امسال ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۸

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

... سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب

که خویش را به صف صدر خصم بنشاند

جهان پناها داعی دولت تو ظهیر ...

... کند ملازمت خدمت هنر جویت

مگر که هم ز هنر داد خویشتن بستاند

ظهیر فاریابی
 
۴۰۵۹

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

... تویی که چرخ به نام تو نامدار شود

بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد

اساس عدل به ملک تو استوار شود ...

... که آسمان ز قبولت بزرگوار شود

چه وهمها که درو بسته بود مهر و سپهر

که دولت تو بر اطراف کامکار شود ...

ظهیر فاریابی
 
۴۰۶۰

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

... ای چشم سپهر در تو حیران

در بنده به چشم لطف بنگر

مپسند که با چنین معانی ...

... صد بار به مدح یک به یک شان

بر گردن دهر بسته زیور

وین محتشمان نهاده با بخل ...

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۲۰۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۵۵۱