مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۹
... از آتش عشق نردبان ساز
بر گنبد چرخ نردبان نه
ای زهره ز چشم های هندو ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸
... نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۴
... گفتم خواجه حکیم چیست در این خنبره
گفت شراب کسی کو همگی چرخ را
با همه دولاب جان می نخرد یک تره ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶
... ورای دیده و دل صد دریچه بگشاده
برون ز چرخ و زمین رفته صد سما دیده
چو جوششی و بخاری فتاد در دریا ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۷
... ستارگان سماوات جمله مات شوند
به طاس چرخ چو آن شه درافکند مهره
چو روح قدس ببیند ورا سجود کند ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۹
ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
ای آمده در چرخ تو خورشید و چرخ چنبری
یا رب منم جویان تو یا خود توی جویان من ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۳
... در پیش آدم گر ملک سجده کند نبود عجب
کز بهر خاکی چرخ را سقا و چاکر ساختی
از اختران در سنگ و گل تأثیرها درریختی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۴
... ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان
صد آفتاب و چرخ را چون ذره ها برهم زدی
یک مشعله افروختی تا روز و شب را سوختی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
... در شهر خویش آمد عجب سرگشته ای آواره ای
اندر خم طغرای کن نو گشت این چرخ کهن
عیسی درآمد در سخن بربسته در گهواره ای ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۰
... چالاک رهزن آمدی با کاروان آمیختی
چرخ و فلک ره می رود تا تو رهش آموختی
جان و جهان بر می پرد تا با جهان آمیختی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۱
... دلداریی تلقین بکن مر ترجمان را ساعتی
تن چون کمانم دل چو زه ای جان کمان بر چرخ نه
سوی فراز چرخ نه آن نردبان را ساعتی
پیر از غمت هر جا فتی زان پیش کید آفتی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۵
... چون رستی از حبس اجل بی روزن و درساره ای
زین عالم تلخ و ترش زین چرخ پیر طفل کش
هم قصه گو و هم خمش هم بنده هم اماره ای ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۲
... آخر همه صورت مبین بنگر به جان نازنین
کز تابش روح الامین چون چرخ شد روی زمین
هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
... تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بی سر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۴
... گفته به شاخ رقص کن گفته به برگ کف بزن
گفته به چرخ چرخ زن گرد منازل ثری
گفته به عقل طیره شو گفته به عشق خیره شو ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۵
... ور به نشان ما روی راست چو تیر ساعتی
قامت تیر چرخ را بر زه خود کمان کنی
بهتر از این کرم بود جرم تو را گنه تو را ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۹
... پاک شود بدن چو جان چون تو بدین بدن رسی
چرخ فروسکل تو خوش ننگ فلک دگر مکش
بوک به بوی طره اش بر سر آن رسن رسی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۰
... پای بنه در آتشم چند از این منافقی
از سوی چرخ تا زمین سلسله ای است آتشین
سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲
... از صدقات حسن خود گنج نیاز می کنی
پرده چرخ می دری جلوه ملک می کنی
تاج شهان همی بری ملک ایاز می کنی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۳
... آب حیاتی و حیا پشت دل و بقا توی
چرخ تو را ندا کند بهر تو جان فدا کند
هر چه ز تو زیان کند آن همه را دوا توی ...