گنجور

 
۳۸۱

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۶ - داستان شاهزاده و گرمابه بان و زن

 

... دل با غم تو گر بچخد زیر آید

زیرا چو تو دلبر به کفش دیر آید

تا شاهزاده چند کرت علی الترادف و التوالی کترادف الایام و اللیالی اسب طرب در گرد آخر شهوت می کشید و صوفی وار پای افزار می گشاد هر چند گرمابه بان آواز می داد زن می گفت تا شاهزاده اجازت فرماید تو انتظار واجب دار گرمابه بان از غصه تنگدل شد و از جهالت و حماقت خود خجل گشت در صحرای مزبله درختی بود آنجا رفت و خو را به گلو از درخت در آویخت و خسر الدنیا و الاخره بمرد ...

ظهیری سمرقندی
 
۳۸۲

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۹ - داستان شاه کشمیر و دخترش و پری و چهار برادر زیرک

 

... چونین که منم اسیر دل باد دلم

زن گفت چگونه ماند حال من به حال آن روباه و کفشگر و اهل شارستان شاه پرسید چگونه است بازگوی

ظهیری سمرقندی
 
۳۸۳

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵۰ - داستان روباه و کفشگر و اهل شارستان

 

گفت آورده اند که در روزگار گذشته روباهی هر شب به خانه کفش گر ی درآمدی و چرم پاره ها بدزدیدی و بخوردی و کفشگر در غصه می پیچید و روی رستگاری نمی دید که با روباه دزد بسنده نبود چه زبون شده بود

عادت چو قدیم شد طبیعت گردد

چون کار کفشگر به نهایت رسید شبی بیامد و نزد رخنه شارستان که روباه درآمدی مترصد بنشست چون روباه از رخنه درآمد رخنه محکم کرد و به خانه آمد روباه را در خانه دید بر عادت گذشته گرد چرم ها بر می آمد کفشگر چوبی برگرفت و قصد روباه کرد روباه چون صولت کفشگر و حدت غضب او مشاهده کرد با خود گفت راست گفته اند که اذا جاء اجل البعیر یحوم حول البیر هر که خیانت و دزدی پیشه سازد او را از چوب جلاد و محنت زندان چاره نبود و حرص و شره مرا درین گرداب خطر و مهلکه افکند و دانا را چون خطری روی نماید و بلا استیلا آرد خود را به نوعی که ممکن گردد و از غرقاب خطر بر ساحل ظفر افکند و اکنون وقت هزیمت و فرار است و بزرگان گفته اند هزیمت به هنگام غنیمت است تمام و به تک از خانه برون جست و روی سوی رخنه نهاد چون به رخنه رسید راه رخنه استوار دید با خود گفت بلا آمد و قضا رسید

به هر حال هر بنده را شکر به

که بسیار بد باشد از بد بتر

درهای حوادث بازست و درهای نجات فراز اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم بر جان خود ستم کرده باشم و بر تن عزیز زنهار خورده وقت حیلت و مکرست و هنگام خداع و غدر باشد که به حیلت ازین مهلکت خطر نجات یابم و برهم پس خویشتن را مرده ساخت و بر رخنه رفت و مانند مردگان بخفت کفشگر چون آنجا رسید روباه را مرده دید چوبی چند بر پشت و پهلوی او زد و با خود گفت الحمد لله که این مدبر شوم از عالم حیات به خطه ممات نقل کرد و ضرر اقدام و معرت اقتحام او بریده شد و مشقت اعمال و افعال او منقطع گشت و با فراغ بال مرفه الحال به خانه رفت و بر بستر فتح و ظفر خویش بخفت روباه با خود گفت این ساعت درهای شارستان بسته است و رخنه استوار اگر حرکتی کنم سگان آگه شوند و مرا بیم جان بود چه هیچ دشمن مرا قوی تر از وی نیست صبر کنم تا مقدمه صبح کاذب در گذرد و طلیعه صبح صادق در رسد و ابوالیقظان رواح در تباشیر صباح ندای حی علی الصباح بر آرد و درهای شارستان بگشایند آنگه سر خویش گیرم باشد که از میان این بلا جان برکرانی افکنم چون رایات خسرو اقالیم بالا از افق مشرق پیدا شد و خروس صباح در نوای صیاح چون مؤذنان ندای حی علی الفلاح در داد و اهل شارستان ار خانه ها بیرون آمدند روباهی دیدند مرده به رخنه افکنده یکی گفت چنین شنیده ام که هر که زبان روباه با خویشتن دارد سگ بر وی بانگ نکند کارد بکشید و زبان روباه از حلق ببرید روباه بر آن ضرر مصابرت نمود و بر آن عنا و بلا جلادت برزید دیگری گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارد دم روباه از پشت مازو جدا کرد روباه برین عقوبت نیز دندان بیفشرد دیگری گفت هر که گوش روباه از گهواره طفل درآویزد طفل گریان و کودک بدخوی از گریستن باز ایستد و نیک خوی گردد و گوش روباه از بناگوش جدا کرد روباه بر آن مشقت و بلیت نیز صبر کرد دیگری گفت هر که دندان روباه بشکست روباه برین شداید و مکاید و نوایب و مصایب احتمال و مدارا می کرد و تصبر و شکیبایی می نمود و بر چندان تعذیب و تشدید جلادت و جرأت می برزید دیگری بیامد و گفت هر کرا دل درد کند دل روباه بریان کند و بخورد بیارامد و کارد برکشید تا شکم روباه بشکافد روباه گفت اکنون هنگام رفتن و سر خویشتن گرفتن است تا کار به دم و گوش و زبان و دندان بود صبر کردم اکنون کارد به استخوان و کار به جانم رسید تأخیر و توقف را مجال نماند و بطاق طاقت بگسست از جای بجست و به تک از در شارستان بیرون جست و گفت

چون کارد به جان رسید بگشادم راز ...

ظهیری سمرقندی
 
۳۸۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مدح خواجه اثیر الدین تورانشاه

 

... نهد حصبه نکو روی چهی را

کفش کار است مجلس خانه جود

ز در بیرون کند منت نهی را ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۸۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - مدح خواجه فخرالدین

 

... فخر نظام ملل فرو بهای دول

آن زکفش بی خلل ملک سخا زاضطراب

ابر کفش چون بدید خشک نهال امید

بر سر بام جهان زد علم فتح باب ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۸۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - مدح اقضی القضات خواجه رکن الدین حافظ همدانی

 

... گر بود روز قضا حشر تو در صف و لات

بس رداو کفش کز احسان و عدلت دوخته است

از یقوم الناس من و حد جفاء بل غزات ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۸۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - مدح خواجه جمال الدین خجندی از رؤسای شافعیه اصفهان

 

... بدست موزه تصویر ما چو تو نشویم

که پای حس بصر را چه کفش سیم و چه بند

شریف معنی وحی است اگر نه در صورت ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۸۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وصف شکار و شکارگاه و مدح ارسلان بن طغرل

 

... شدند خصمان چون دلق صوفیان فکار

یکی نماند که یک پای کفش سنگین بود

بعزم دوزخ او هم خرید پای افزار ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۸۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

 

... ز روی فضل نمیگویم از ره گفتار

نمونه کفشی در پای این کهن گشته

بقالبی دگر آرند تا شود بر کار ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

 

... اگر بطاق بر افکنده ام حدیث سرور

کجا رساند این پای کفش ناهموار

که موزه تنگ نیاید مرا بپای حضور ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - مدح سید عمادالدین مردانشاه بن عربشاه

 

... فتنه بر خر نهد دواج دوام

گر ز برق کفش مدد یابد

قطره زرین کند مزاج غمام ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مدح قزل ارسلان

 

... چو نون زرین محراب مسجد ذوالنون

ز تیغ و چهر و کفش در سه گارگاه بلند

شهاب حلیه و خورشید مار و کیوان گون ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - مدح سلطان رکن الدین ابوطالب طغرل بن ارسلان سلجوقی (قسیم امیرالمؤمنین)

 

... جان بال بر کشاده دل بال و پر بریده

آن عنکبوت هییت چابک قدم گه کفش

دارد طراز قرمز بر پای و سر تنیده ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

... هر که بر کاری است از دیوان توست

افسرمه خاک بوس کفش توست

گوهر جان سنگ ریزه ی کان توست ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

... چون شمع بجست و جوی آن شمع آرای

دارد همه ساله کفش رویین در پای

کمال‌الدین اسماعیل
 
۳۹۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - و قال ایضآ یمدح الصّدر المعظّم فخر الدّین

 

... تبه بر آمد و آن اصل عنصر خور گشت

کف تو منبع جودست وزان کفش خوانند

که بر سر آمدۀ هفت بحر اخضر گشت ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۳۹۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - و قال ایضاً

 

... برآنکه جود و کرم یارو همنشین دارد

برآنکسی که بقصد سپاه بخل کفش

همیشه اسب سخا را بزیر زین دارد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۳۹۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - وقال ایضا یمدحه

 

... بخشد بروی اهل هنر گونۀ زریر

بر خان کفششان بدرد زهرۀ حیاه

دیدار زشتشان ببرد راحا از ضمیر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۰۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

 

... تویی محک و دگر ناقدان اولوالابصار

سزای بنده ز دستار و کفش بیرون نیست

تو در کنار رهی نه سزای این گفتار

اگر بدست ز من گردن و ز دربان کفش

وگر نکوست زبنده سر و ز تو دستار ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۵۶