گنجور

 
۳۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و عن عمرو بن دینار قال ان الخضر و الیاس یحییان فی الارض ما دام القرآن فی الارض فاذا رفع القرآن ماتا و فی الخبر عن النبی ص قال ان اخی الخضر لیقضی ثلث ساعات من النهار بین امم البحر و یشهد الصلوات کلها فی المسجد الحرام و یتهجد بالسحر عند سد یاجوج و ماجوج

و روی عن محمد بن اسحاق ان موسی صاحب الخضر هو موسی بن افراییم بن یوسف و هذا بعید فان الصحیح عن البخاری ان سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس ان نوفا البکالی یزعم ان موسی صاحب الخضر لیس هو موسی بنی اسراییل انما هو موسی آخر قال کذب عدو الله و فی بعض القصص ان الخضر لما رأی یوشع بن نون شرب من ماء الحیاة اخذه و جعله فی تابوت و شده بالرصاص و رمی به فی موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسی و رده الی بنی اسراییل و انما ذهب الی هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا

فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا یعنی النبوة و العلم و الطاعة و طول الحیاة و علمناه من لدنا علما ای علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره ...

میبدی
 
۳۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد

و بفرمان الله تعالی بدریا افکند و فرعون را دختری بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وی درمانده بودند ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وی از روی دریا می نماید شخصی پدید آید خیوء آن شخص بر وی مالند شفا یابد پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود زن وی آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالی گفت فلیلقه الیم بالساحل ای فلیرده الماء الی الشط یعنی که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند یأخذه عدو لی و عدو له انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیایه و الفراعنة ثلاثة فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسی و فرعون موسی و هو الولید بن مصعب

پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد مگر بدست آسیه چون سر تابوت بر گرفتند کودکی را دیدند در آن تابوت من اصبح الناس وجها با روی چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروی وی نوری تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد فرعون در وی نگریست محبت و مهر وی در دل او جای گرفت اینست که رب العزة گفت و ألقیت علیک محبة منی ای فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک قال ابن عباس احبه الله و حببه الی خلقه و قال قتاده ملاحة کانت فی عینی موسی لا یکاد یصبر عنه من رآه و قیل ألقیت علیک محبة منی ای لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک و هو معنی قوله و لتصنع علی عینی ای و لتربی علی ارادتی بمریی منی و قیل لتغذی علی محبتی یقال صنع الصبی اذا احسن غدایه چون موسی را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره ای خیوء وی بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید دختر از آن علت برص پاک گشت دختر او را در بر گرفت و می بوسید غاویان قوم فرعون گفتند ایها الملک انا نظن ان المولود الذی تحذر منه من بنی اسراییل هو هذا رمی به فرقا منک فاقتله ای ملک آن کودک اسراییلی که تو از وی می ترسی بر ملک خویش مگر اوست نکش او را تا ایمن شوی فرعون بقتل وی همت کرد آسیه گفت قرة عین لی و لک لا تقتله ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایی چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد ...

... أو أن یطغی ان یتکبر عن قبول الحق و یزداد کفرا الی کفره بردنا

فقال الله عز و جل لا تخافا إننی معکما بالعون و النصرة و الدفع عنکما اسمع قولکما و قوله اری فعلکما و فعله أسمع و أری دلیلست که خدای را جل جلاله سمع است و بصر سمیع است بسمع نامخلوق بصیر است ببصر نامخلوق و معنی سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند که اگر چنان بودی أسمع و أری بی فایده و بی معنی بودی که معنی علم و احاطت در اننی معکما موجود است و سخن تمام است هم چنان که جایی دیگر گفت و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أین ما کانوا چون بعد از کمال آن معنی أسمع و أری گفت معلوم شد که أسمع و أری نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست

روی عن عبد الله قال اذا کان علی احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم کن لی جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علی او یطغوا عز جارک و جل ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الا انت ...

میبدی
 
۳۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و لا معتبرین بها

و هو الذی خلق اللیل و النهار اللیل و النهار خلقان لله عز و جل فما دامت الشمس تقطع من المشرق الی المغرب فهو نهار و ما دامت تقطع من المغرب الی المشرق فهو لیل و لو لا تعاقبهما لما کان بشر و لا نبات و لا للحیوان قرار کما کان فی الاماکن التی لا تزول عنها الشمس و الاماکن التی لا تطلع علیها و الشمس و القمر کل فی فلک یسبحون انما قال هذا لان الفلک یدور فی بحر مسکوب و قال یسبحون کنی عنهم بکنایة العقلاء لانه اضاف الیهم فعل العقلاء کقوله و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین روی عن ابن عباس انه قال القمر اربعون فرسخا فی اربعین فرسخا فی ستین فرسخا و کل نجم مثل جبل عظیم فی الدنیا و قال بعضهم الشمس مثل عرض الدنیا و لو لا ذلک لکانت لا تری من جمیع الدنیا و کذلک القمر و اختلفوا فی الفلک فقال ابن عباس الفلک السماء و اکثر المفسرین علی ان الفلک موج مکفوف تحت السماء تجری فیه الشمس و القمر و النجوم و قال الحسن الفلک شبه الطاحونة تجری تحت السماء و قال قتادة الفلک له استدارة بین السماء و الارض یدور بالنجوم مع ثبوت السماء و قیل انه یدور دور الکرة و قیل یدور دور الرحی و قیل الفلک القطب الذی تدور علیه النجوم و قیل الفلک المواضع التی رکبت فیها النجوم و قیل فی فلک یعنی فی دوران و قیل الفلک جرم مستدیر و الاستدراة سمی فلکا و لکل واحد من السیارات فلک و فلک الافلاک یحرکها کل یوم حرکة واحدة من المشرق الی المغرب و الله اعلم و من المفسرین من قال ان الله عز و جل هو العالم بکیفیة جریها یجریها کیف یشاء و کما یشاء

میبدی
 
۳۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الاولى

 

... و الذین کفروا و ایشان که کافر شدند أعمالهم کسراب بقیعة کردارهای ایشان که میکنند راست چون گورابی است بهامون یحسبه الظمآن ماء که تشنه آن را آب پندارد حتی إذا جاءه تا آن گه که آید بآن لم یجده شییا آن را هیچ چیز نیابد از آنچه می بیوسد و وجد الله عنده و الله را داور یافت نزدیک کردار خویش فوفاه حسابه باو گزارد الله شما ر او و پاداش او تمام و الله سریع الحساب ۳۹ و الله آسان کارست زود توان

أو کظلمات یا چون تاریکیهایی است فی بحر لجی در دریایی ژرف دور قعر پر آب یغشاه موج پیچیده در سر آن موجی من فوقه موج بر زبر آن موج موجی دیگر من فوقه سحاب از بر آن موج میغی ظلمات بعضها فوق بعض تاریکیهایی بر زبر یکدیگر إذا أخرج یده اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید لم یکد یراها نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکی و من لم یجعل الله له نورا و هر که الله او را روشنایی ننهاد فما له من نور ۴۰ او را روشنایی نیست

أ لم تر نمی بینی و نمیدانی أن الله یسبح له من فی السماوات و الأرض که الله را می ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است و الطیر صافات و مرغ در پرواز خویش کل قد علم صلاته و تسبیحه نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته و الله علیم بما یفعلون ۴۱ و الله داناست بهر چه میکنند ...

میبدی
 
۳۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردی بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردی در صومعه تنها نشستی و صوف پوشیدی در کفر راه دین طلب میکرد پس چون اسلام به پیغامبر آمد وی کافر شد رب العالمین او را مثل زد به تشنه ای که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظن که می برد و آنچه می بیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد اعمال کافر همچنین است می پندارد که از آن نفغی و فایده ای خواهد دید در قیامت چون بآن رسد هباء منثورا بیند بی نفع و بی حاصل و آن ظن که می برد باطل و امید بی حاصل قال اهل اللغة الحساب علی ثلاثة معان احدها المجازاة بمعنی ان یأخذ الرجل حقه و یعطی غیره حقه و الثانی الکفایة من قولهم حسبی ای کفانی و منه قوله عطاء حسابا ای کافیا و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطی بحساب

أو کظلمات هذا مثل آخر ضربه الله لاعمال الکفار یقول تعالی مثل اعمالهم فی فسادها و جهالتهم فیها کظلمات فی بحر لجی و هو العمیق الکثیر الماء و لجة البحر المکان الذی یکثر فیه ماؤه و یستدیر قال ابن عیسی هو البحر الواسع الذی لا یری ساحله یغشاه موج و هو ما ارتفع من الماء من فوقه موج متراکم بعضه علی بعض من فوق الموج سحاب قیل الموج الثانی الریح و قیل تقدیره موج من بعده موج ای موج یتبع بعضه بعضا من فوقه سحاب ای من فوق الموج الثانی سحاب قد غطی النجوم التی یهتدی بها قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین کظلمات بالجر علی البدل من فوقه او کظلمات و روی البزی عن ابن کثیر سحاب ظلمات باضافة السحاب الی الظلمات کما تقول سحاب رحمه و سحاب عذاب و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله سحاب ثم ابتدأ ظلمات بعضها فوق بعض ای هذه ظلمات بعضها فوق بعض ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر ظلمات مثل اعمال کفار است بحر لجی دل کافر است موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وی بپوشیده سحاب مهرست بر دل وی نهاده ابن عباس گفت که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر و قال ابی بن کعب فی هذه الآیة الکافر بتقلب فی خمس من الظلم کلامه ظلمة و عمله ظلمة و مدخله ظلمة و مخرجه ظلمة و مصیره الی ظلمات النار یوم القیامة و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فی بحر لجی دلیله حتی إذا أخرج یده ای صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هی اقرب الاشیاء الیه لم یکد یراها قال الفراء یکد صلة ای لم یرها و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور قال ابن عباس من لم یجعل الله له دینا و ایمانا فلا دین له و قیل من لم یهده الله فلا ایمان له و لا یهدیه احد

أ لم تر ای الم تعلم أن الله یسبح له من فی السماوات و الأرض و الطیر صافات باسطات اجنحتهن فی الهواء خص الطیر بالذکر من جملة الحیوان لانها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فی السماوات و الارض کل قد علم صلاته و تسبیحه قال مجاهد الصلاة لبنی آدم و التسبیح لسایر الخلق للناس و لغیر الناس و قیل ان ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه و قیل صلوته علی رسوله و تسبیحه لربه و فی معنی الآیة ثلاثة اوجه احدها کل مسبح و مصل قد علم الله صلوته و تسبیحه و الثانی کل مسبح و مصل منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الذی کلفه و الثالث قد علم کل منهم صلاة الله و تسبیحه و الاول اظهر لقوله و الله علیم بما یفعلون ...

میبدی
 
۳۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... قال ابن مسعود فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبی ص

ابن جریح گفت چون موسی بشط بحر رسید بادی عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت یا مکلم الله این امرت ای آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهی رفت و کجات فرموده اند که باشی

گفت تا اینجا یوشع گفت اینک دریا در پیش و دشمن از پس کار ما چون خواهد بود موسی گفت آری بگشاید کار ما گشاینده کار و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگری در آب راند و بآب فرو شد موسی آن ساعت درماند جبرییل آمد و گفت اضرب بعصاک البحر دریا بزن بعصای خویش ...

میبدی
 
۳۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... این حال کسی بود که او را دلی سلیم بود چنان که الله گفت إلا من أتی الله بقلب سلیم سلم من الضلالة ثم من البدعة ثم من الغیبة ثم من الحجبة ثم من المساکنة ثم من الملاحظة هذه کلها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها و یقال القلب السلیم الذی سلم من ارادة سلامة نفسه

پیری را گفتند که قلب سلیم کدام است گفت سلیم در لغت عرب لدیغ باشد مار گزیده و در خود بی قرار گشته و بی آرام بوده چنانک ذو النون مصری کان یصیح لیلة الی الصباح فیقول المستغاث ایها المسلمون المستغاث فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار فریاد باو که نه ازو بسر می شود و نه با او کار فراسر شود اگر بروم گویند این بیگانگی چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست این درویش را میان آب و آتش میباید زیست اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود بر زبر سرش ابر آتش بیز زیر قدم دریا موج انگیز پیش روی تیغ خون ریز پس پشت تیر جان آویز نه روی پرهیز نه توان گریز

امامی سیوف و خلفی سهام ...

میبدی
 
۳۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... أ لم تر أن الفلک تجری فی البحر نمی بینی که می رود کشتیها در دریا بنعمت الله بنعمتهای خدای لیریکم من آیاته آن را تا با شما نماید از نشانهای خویش إن فی ذلک لآیات در آن نشانهای پیداست لکل صبار شکور ۳۱ هر شکیبایی را سپاس شناس نیکو شکیب سپاس دار

و إذا غشیهم موج و آن گه که بزیر ایشان درآید موج دریا کالظلل هم چون میغ بزرگ گران دعوا الله خوانند خدای را مخلصین له الدین پاک دارنده او را دعا خواندن خویش فلما نجاهم إلی البر و آن گه که ایشان را رهاند و با دشت و صحرا آرد فمنهم مقتصد از ایشان کس کس بود که میانه بود و بچم نه دل آسا و ما یجحد بآیاتنا و منکر نیاید نشانهای ما را إلا کل ختار کفور ۳۲ مگر ازین هر ناراستی کژکاری پلید آهنگی ناسپاس

یا أیها الناس ای مردمان اتقوا ربکم بپرهیزید از خداوند خویش و اخشوا یوما و بترسید از روزی لا یجزی والد عن ولده که هیچ سود ندارد و بکار نیاید پدر پسر خویش را و لا مولود هو جاز عن والده شییا و نه هیچ فرزند بکار آید پدر خویش را هیچ إن وعد الله حق که وعده الله راست است فلا تغرنکم الحیاة الدنیا هان که زندگانی این جهانی شما را مفریباد و لا یغرنکم بالله الغرور ۳۳ و مفریباد شما را بخدای آن شیطان فریبنده ...

میبدی
 
۳۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... أ لم تر ای ا لم تعلم یا محمد أن الفلک تجری فی البحر بنعمت الله ای برحمته علی خلقه و قیل ان ذلک من نعمة الله علیکم لیریکم من آیاته ای من علامات صنعه و عجایب قدرته فی البحر اذا رکبتموها إن فی ذلک لآیات لکل صبار علی امر الله شکور لنعمه و قیل معناه لآیات للمؤمنین فان الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر

و إذا غشیهم موج کالظلل کل ما اظلک من شی ء فهو الظلة و الجمع ظلل شبه بها الموج فی کثرتها و ارتفاعها و جعل الموج و هو واحد کالظلل و هی جمع لان الموج یأتی منه شی ء بعد شی ء یقول تعالی و اذا علا راکب البحر موج کالظلل

قال مقاتل ای کالجبال و قال الکلبی کالسحاب دعوا الله مخلصین له الدین الدین هاهنا الدعاء ای یخلصون له الدعاء و لا یدعون معه احدا سواء و لا یستعتبون بغیره ...

میبدی
 
۳۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله اخبار عن وجود الحق بنعت القدم الرحمن الرحیم اخبار عن بقایه بوصف العلاء و الکرم فالارواح دهشی فی کشف جلاله و النفوس عطشی الی لطف جماله سماع نام الله موجب هیبت است و هیبت سبب فنا و غیبت است و سماع نام رحمن موجب حضور بحضرت است و حضور سبب بقا و قربت است یکی بسماع نام الله در کشف جلال مدهوش یکی بسماع نام رحمن در بسط جمال بیهوش الله اخبار است از قدرت او جل جلاله بر ابداع رحمن رحیم اخبار است از نصرت او بامتاع پس وجود مراد او بقدرت او و توحید عباد او بنصرت او

قوله تعالی حم ای حم ما هو کاین می فرماید بودنی همه بود کردنی همه کردم راندنی همه راندم گزیدنی همه گزیدم پذیرفتنی همه پذیرفتم برداشتنی همه برداشتم افکندنی همه افکندم آنچه خواستم کردم آنچه خواهم کنم آن را که پذیرفتم بدان ننگرم که ازو جفا دیدم بلکه عفو کنم و در گذارم و از گفته خود باز نیایم ما یبدل القول لدی

پیر طریقت گفت الهی همه عالم ترا می خواهند کار آن دارد که تا تو کرا خواهی بناز کسی که تو او را خواهی که اگر بر گردد تو او را در راهی ای جوانمرد آن را که خواست در ازل خواست و آن را که نواخت در ازل نواخت کارها در ازل کرده و امروز کرده می نماید سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده می شنواند خلعتها در ازل دوخته و امروز می رساند کل یوم هو فی شأن عبدی تو مرا امروز میدانی من نه امروزینم دانش تو امروز است و رنه من قدیم ام دیرست تا من با تو راز گفتم تو اکنون می شنوی سمع قدیم در ازل نیابت تو می داشت در سماع کلام ازلی علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلی قیم که مال طفل دارد بنیابت طفل می دارد چون طفل بالغ شود آن مال بوی باز دهد شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما می ساخت و نیابت شما می داشت ای منتظران وارد لطف ما ای نظارگیان شاهد غیب ما ولایت نراند در دل شما مگر سلطان سر ما حلقه در دل شما نکو بد مگر رسول بر ما

قوله تنزیل من الرحمن الرحیم این قرآن فرو فرستاده آن خداوند است که نامش رحمن و رحیم است رحمن است بمبار رحیمست بانوار رحمن است بنعمت رحیم است بعصمت رحمن است بتجلی رحیم است بتولی رحمن است بتخفیف عبادت رحیم است بتحقیق حسنی و زیادت اذا فاض بحر الرحمة تلاشی کل زلة لان الرحمة لم تزل و الزلة لم تکن ما لم یکن ثم کان کیف یقاوم ما لم یزل و لا یزال چون دریای رحمت موج کرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصی منعدم و متلاشی گردد زیرا که زلت صفت لم یکن ثم کان است و رحمت صفت لم یزل و لا یزال لم یکن ثم کان کی مقاومت تواند با لم یزل و لا یزال قوله قل إنما أنا بشر مثلکم قال الحسن علمه الله التواضع بقوله قل إنما أنا بشر مثلکم حسن گفت حق جل جلاله مصطفی را علیه الصلاة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت که بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نیست و بر قد خاک هیچ لباس راست تر و نیکوتر از لباس خشوع نیست رسول الله ص باین خطاب ربانی و تعلیم الهی چنان متادب گشت که کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبد و کان یوم قریظة و النضیر علی حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف هر چند که سید صلوات الله و سلامه علیه منشور تقدم کونین در آستین کمال داشت و خال اقبال بر رخساره جمال داشت و شب معراج جبرییل و میکاییل که از سادات فریشتگان اند پیش براق دولت او و مرکب عزت او چاکروار ایستاده طرقوا می زدند با این همه کمال و جمال و حشمت و مرتبت در کوی تواضع چنان بود که در عالم بندگی و در حالت افکندگی بر خرکی مختصر نشستی و اگر غلامی او را بخواندی اجابت کردی روز قریظه و نضیر بر خرکی نشسته بود افسار آن از لیف و بر وی پالانی نهاده از لیف عجب کاری است گاه مرکب وی براق بهشتی بران صفت گاه مرکب وی خرکی مختصر برین حالت آری مرکب مختلف بود اما در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عز نبوتش غبار مذلت نبود

قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین الآیة هر که اعتقاد کرد که آفریدگار جهان و جهانیان خداست که یگانه و یکتاست و در کمال قدرت بی همتاست و داند که بشریت محل عجز و سرمایه ضعف است دامن از مخلوقات باز برد و دل از معلومات و مرسومات برگیرد و کار خود بکلیت تفویض با رب الارباب کند علایق و خلایق بگذاشته و روی بدرگاه الله نهاده و حکم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده زیرا که مخلوق را بر خالق روی اعتراض نیست وز حکم او زهره اعراض نیست آن عزیزی را پرسیدند که ما العبودیة بندگی چیست ...

میبدی
 
۳۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۵- سورة الرحمن‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قال مجاهد النجم هو الکوکب و سجوده طلوعه و قد اثبت الله عز و جل الصلاة و السجود و التسبیح للجماد فی القرآن فی مواضع و حققها بقوله و لکن لا تفقهون تسبیحهم کما اثبت الکلام للسماء و الارض قالتا أتینا طایعین و اثبت الکلام لجهنم انها تقول هل من مزید و الذی أنطق کل شی ء و اثبت الغیظ للنار و الارادة للجدار و اثبت الکلام و الشهادة لاعضاء الانسان یوم القیامة هذا و ما فی معناه مما لم ینکره من المسلمین احد الا المعتزلة الذین لیسوا هم بالمسلمین عند المسلمین

و السماء رفعها ای رفعت من السفل الی العلو اذ هی دخان فاربه موج الماء الذی کان فی الارض و وضع المیزان یرید المیزان المعهود له لسان و عمود و کفتان ای الهم الناس کیفیت اتخاذ المیزان لیتوصل به الی الانصاف و الانتصاف

قال مجاهد المیزان هاهنا العدل یقال وضع المیزان ای قام بالعدل و دعا الیه منه قوله و نضع الموازین و قیل المیزان القرآن فیه بیان کل شی ء یحتاج الیه ...

... احدهما فی صرفها من المؤمنین الی الکفار و تلک نعمة عظیمة تقتضی شکرا عظیما

و الثانی ان فی التخویف منها و التنبیه علیها نعمة عظیمة لان اجتهاد الانسان رهبة مما یؤلمه اکثر من اجتهاده رغبة فیما ینعمه و کرر هذه الایة فی السورة احدی و ثلثین مرة ثمانیة منها ذکرها عقیب آیات فیها تعداد عجایب خلق الله عز و جل و بدایع صنعه و مبدء الخلق و معادهم ثم سبعة منها عقیب آیات فیها ذکر النار و شدایدها علی عدد ابواب جهنم و بعد هذه السبعة ثمانیة فی وصف الجنان و اهلها علی عدد ابواب الجنة و ثمانیة اخری بعدها للجنتین اللتین دونهما فمن اعتقد الثمانیة الاولی و عمل بموجبها استحق کلتی الثمانیتین من الله و وقاه السبعة السابقة و الله اعلم

خلق الإنسان یعنی آدم من صلصال للصلصال معنیان احدهما هو الطین الیابس الذی اذا وطی ء صلصل و صح عن رسول الله ص انه قال اذا تکلم الله بالوحی سمع اهل السماوات لصوته صلصلة کصلصلة الجرس علی الصفوان ...

میبدی
 
۳۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۷- سورة الملک- مکیة » النوبة الثانیة

 

... و قیل یختبرهم اعلاما للملایکة حالهم لیظهر لهم شکرانهم و کفرانهم کیف یکونان عند المحنة فی الصبر و عند النعمة فی الشکر و هو العزیز المنتقم من اعدایه الغفور لاولیایه

الذی خلق سبع سماوات طباقا بعضها فوق بعض بین کل سماء مسیرة خمس مایة عام و غلظ کل سماء خمس مایة عام و قوله طباقا جمع طبق کجبل و جبال و قیل جمع طبقة کرحبة و رحاب و قیل طباقا مصدر من طابق تقول طابق بین ثوبیه اذا لبس احدهما فوق الآخر و هو نصب علی المصدر و قیل صفة و قیل نصب لانه مفعول ثان ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت قرا حمزة و الکسایی من تفوت بتشدید الواو بلا الف و هما لغتان کالتحمل و التحامل و التظهر و التظاهر و التفاوت و التفوت بعد ما بین الشییین فی الصحة و فی معناه قولان احدهما ما تری یا ابن آدم فی خلق الرحمن یعنی السماء من تفاوت ای خلل و اضطراب و تفرق بل هی مستقیمة مستویة لا یفوت بعضها بعضا لقلة استوایها و القول الثانی انه عام فی جمیع خلق الرحمن ای لم یفته شی ء اراده و لم یخرج شی ء عن موجب الحکمة و قیل الخلق فی الآیة مصدر و المعنی یخلق کل شی ء صغیرا و کبیرا بامر واحد لا تفاوت فی ذلک و هو قوله کن و قیل الرؤیة فی الآیة بمعنی العلم لبعد السماء عن الادراک بحاسة البصر قوله فارجع البصر هل تری من فطور ای شقوق و صدوع

ثم ارجع البصر ای اعد النظر ثانیا کرتین ای مرتین ینقلب إلیک البصر ای یرجع الیک البصر ایها المخاطب خاسیا ای خاشعا صاغرا ذلیلا کذلة من طلب شییا فاخطاه و هو حسیر ای معی کلیل لم یدرک ما طلب ای اعیا من قبل ان یری فی السماء خللا روی عن کعب قال السماء الدنیا موج مکفوف و الثانیة مرمرة بیضاء و الثالثة حدید و الرابعة صفراء و قال نحاس و الخامسة فضة و السادسة ذهب و السابعة یاقوتة حمراء و بین السابعة الی الحجب بحار من نور

و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح ای بکواکب و هی کبار النجوم سمیت مصابیح لاضاءتها و المصباح السراج لاضاءته و جعلناها ای بعضها ...

میبدی
 
۳۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۷- سورة المرسلات- مکیة » النوبة الثالثة

 

... و المرسلات عرفا رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیات خود را بتوانایی و دانایی و مهربانی به خلق تعریف می کند و منتهای خود در کفایت خود بر ایشان می پیدا کند حجت خود بر دشمن آشکارا می کند و دوستان را نیک خدایی خود بیان می کند تا نه دوست را ریبت ماند نه دشمن را معذرت

و المرسلات عرفا الله تعالی و تقدس سوگند یاد می کند به چهار باد مختلف به طبع های مختلف از مخارج مختلف یکی مرسلات دیگر عاصفات سوم ناشرات چهارم فارقات یکی گرم و نرم فصل بهار را سبز گردانیدن باغ ها را نشاط دادن درختان را آراستن دشت و کوه را آشکارا کردن نهانی های زمین را پیدا کردن قدرت و توانایی خود را دیگر عاصفات به طبع گرم و خشک فصل تابستان را زمین خشک گردانیدن را میوه پختن و غله رسانیدن را عاهت و آفت زمین سوختن را رنگ ها به نبات و میوه سپردن را عزت و قدرت خود آشکار کردن را سوم ناشرات است سرد و نرم فصل خریف را سموم از هوا شستن را و طبع زمستانی به رفق با تابستان آمیختن را و طبع تابستان به لطف با طبع زمستان پیوستن را چهارم فارقات است به طبع سرد و خشک فصل زمستان را دهان زمین باز گشادن را و عفونت از خاک بر گرفتن را و خزاین درختان مهر کردن را و تف از پوست آدمی به باطن او گردانیدن را قدرت و عزت خود با خلق نمودن را این چهار باد است جهان از چهار روی جهان در یک سرای نهان فرو می گشاید جوق جوق می فزاید موج موج نه پیدا که از کجا در رسید چون فرو نشست ۳ برسید نرم تر از آب گرم تر از آتش سخت تر از سنگ بی لون و بی بوی و بی درنگ برخاسته مکتوم و آرمیده معدوم

و از این عجب تر آن دو باد است که از بینی و لب خیزد گاه سرد و گاه گرم ...

میبدی
 
۳۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۹- سورة النازعات- مکیة » النوبة الاولى

 

... و الناشطات نشطا ۲ بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند

و السابحات سبحا ۳ و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند

فالسابقات سبقا ۴ و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشی می کنند ...

میبدی
 
۳۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثالثة

 

... و گفته اند عذاب حریق در دنیاست آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند و لا یحیق المکر السیی إلا بأهله قوله إن بطش ربک لشدید اشارتست بعدل او با دشمنان

و هو الغفور الودود خبرست از فضل او با دوستان بفضل بی منت دوست را مینوازد که ارحم الراحمین است بعدل بی علت دشمن را می گدازد که احکم الحاکمین است دوست موج دریای کرم دید بفضل او بیفروخت دشمن زخم کبریاء قدم دید بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیآت او مغفور که و هو الغفور الودود عبد الله ابی در مسجد مخذول و حسنات او مردود که إن بطش ربک لشدید جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد که نسوا الله فنسیهم درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست

اذا برم المولی بخدمة عبده ...

میبدی
 
۳۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة » النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت قدس روحه بدین معنی سخنی مختصر باشارت گفته بس نغز و بس عجب گفت از جمال و جلال دوست کسی لذت یابد کش دیده بازست مصحوب لم یزل با صاحب لم یکن بد سازست

قوله تعالی أ لم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل ای محمد ننگری و نه بینی تو اصحاب فیل را که با ایشان چه کردیم و ایشان را چون کشتیم و دمار از ایشان چون بر آوردیم قومی بودند بر پشت حیوان کوه هیکل موج پیکر قصد خانه ما کردند و بر عدت و ساز و آلت خود اعتماد کردند تا ما از خزاین قهر خود مرغکی چند ضعیف فرستادیم تا ایشان را هلاک کردند و آتش قهر و سیاست ما در ایشان زدند که و أرسل علیهم طیرا أبابیل ترمیهم بحجارة من سجیل ما آن قهار و جباریم که هر که را خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم نمرود لعین را پشه ای فرستیم تا سزای وی در کنار وی نهد فرعون طاغی را که دعوی خدایی کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد پاره ای چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود ای محمد آن صنادید قریش و رؤساء کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه هلاک کردن تو بر پی تو بیرون آمدند و تو با صدیق در آن غار غیرت رفته نبینی که ما عنکبوتی ضعیف را بشحنگی تو چون فرستادیم

تا دست دعاوی و اباطیل ایشان فرو بست ما آن خداوندیم که در راه ما عنکبوتی شحنگی کند مرغی مبارزی کند پشه ای سپاه سالاری کند غاری راز داری کند عصایی در صحرایی اژدهایی کند آبی فرمانبرداری کند آتشی مونسی کند درختی سبز مشعله داری کند سگی عاشقی کند موری مذکری کند سنگی مسبحی کند کس را با قهر ما تاوستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایی جستن نیست دور افتادند و غلط پنداشتند اصحاب فیل که قصد تخریب خانه ما کردند خانه ای که طراز اضافت بیت الله بر آستین اعزاز او کشیده از سنگ بر آورده لیکن مغناطیس دلهای مؤمنان ساخته ابراهیم و اسماعیل را گفتیم که مرا خانه ای بنا کنید بواد غیر ذی زرع از مشتی سنگ خاره از یک جانب او بر بی نهایت و از یک جانب او بحر بی غایت اگر خانه ای بودی از یاقوت و لعل و زبرجد یا در میان بساطین و ریاض و انهار و اشجار بودی اگر کسی بوی میل کردی عجب نبودی عجب آنست که مشتی سنگ بر هم نهاد و بادیه مردم خوار راه وی ساخته و صد هزار اعرابی جلف سخت دل بی رحمت بر راه وی نشانده و آن گه آتش عشق عشاق هر روز تیزتر گویی آن کعبه شمعیست افروخته و حاجیان پروانه اند بی صبر گشته از هزار فرسنگ می شتابند و پروانه وار خویشتن را درو می سوزند و ایشان که بعذری ازو باز مانده اند و در آرزوی جوار و طواف او بگداخته اند این نوحه همی کنند ...

میبدی
 
۳۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة » النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناءها و علاءها و بالحق بقاءها عز لسان ذکرها و اعز منه جنان صحبها و اعز منه سر عرفها و استأنس بها شادی مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست هذا سماعک من العبد القاری فکیف سماعک من الفرد الباری هذا سماعک من العبد فی دار الهلک فکیف سماعک من الملک فی دار الملک هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر هذا سماعک و انت مقهور مأسور فکیف سماعک و انت فی دار النور و السرور من الشراب الطهور مخمور فی مشاهدة الملک الغفور ای عجبا امروز در سرای فنا در بحر خطا میان موج بلا از سماع نام دوست چندین راحت و لذت می یابی فردا در سرای بقا در محل رضا بوقت لقا چون نام دوست از دوست شنوی لذت و راحت گویی چند خواهی یافت آن روز بنده در روضه رضا نشسته بر تخت بخت تکیه زده خلعت رفعت پوشیده بر بساط نشاط آرامیده از حوض کوثر شربت یافته شربتی از شیر سفیدتر از عسل شیرین تر از مشک بویاتر

اینست که رب العالمین بر مصطفی ص منت نهاد گفت إنا أعطیناک الکوثر ما ترا حوض کوثر دادیم تا تشنگان امت را شراب دهی شرابی بی کدر شارب آن بی سکر ساقی آن یکی صدیق اکبر یکی فاروق انور یکی عثمان ازهر یکی مرتضی انور اشهر ع اینست لفظ خبر که صادر گشت از سید و سالار بشر ص و قیل إنا أعطیناک الکوثر ای اعطیناک الخیر الکثیر ای مهتر کاینات ای نقطه دایره حادثات ما ترا نیکی فراوان دادیم که بفیض جود خود ترا در وجود آوردیم و سرا پرده نبوت تو از قاف تا بقاف باز کشیدیم و ترا بر تخت بخت در صدر رسالت بنشاندیم و ترا بمحلی رسانیدیم که آب و باد و خاک و آتش از صفات کمال و جمال تو مدد گرفت حلم تو خاک را ثبات افزود طهارت تو آب را صفوت افزود خلق تو باد را سخاوت افزود قوت تو آتش را هیبت افزود ...

میبدی
 
۳۹۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۹

 

در جمله نزدیک آمد که این هراس ضجرت بر من مستولی گرداند و به یک پشت پای در موج ضلالت اندازد چنانکه هردو جهان از دست بشود باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم و موونات آن را پیش دل و چشم آوردم تا روشن گشت که نعمت های این جهانی چون روشنایی برق بی دوام و ثبات است و با این همه مانند آب شور که هرچند بیش خورده شود تشنگی غالب تر گردد و چون خمره پر شهد مسموم است که چشیدن آن کام را خوش آید لکن عاقبت به هلاک کشد و چون خواب نیکوی دیده آید بی شک در اثنای آن دل بگشاید اما پس از بیداری حاصل جز تحسر و تاسف نباشد و آدمی را در کسب آن چون کرم پیله دان که هرچند بیش تند بند سخت گردد و خلاص متعذرتر شود

و با خود گفتم چنین هم راست نیاید که از دنیا به آخرت می گریزم و از آخرت به دنیا و عقل من چون قاضی مزور که حکم او در یک حادثه بر مراد هر دو خصم نفاذ می یابد ...

نصرالله منشی
 
۳۹۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۴ - حکایت طیطوها

 

آورده اند که نوعی است از مرغان آب که آن را طیطوی خوانند و یک جفت ازان در ساحلی بودندی چون وقت بیضه فراز آمد ماده گفت در این سخن جای تامل است اگر دریا در موج آید و بچگان را دررباید آن را چه حیلت توان کرد نر گفتگمان نبرم که وکیل دریا این دلیری کند و جانب مرا فروگذارد واگر بی حرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد ماده گفتخویشتن شناسی نیکو باشد بچه قوت و عدت وکیل دریا را بانتقام خود تهدید می کنی از این استبداد درگذر و برای بیضه جای حصین گزین چه هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که بباخه رسید گفت چگونه

گفت

نصرالله منشی
 
۴۰۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۳۶ - ادامهٔ حکایت طیطوها

 

طیطوی نر گفتشنودم این مثل ولکن مترس و جای نگاه دار ماده بیضه بنهاد وکیل دریا این مفاوضت بشنود از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد و دریا در موج آمد و بچگان ایشان را ببرد ماده چون آن بدید اضطراب کرد و گفتمن میدانستم که با آب بازی نیست و تو بنادانی بچگانن باد دادی و آتش بر من بباریدی ای خاکسار باری تدبیری اندیش طیطوی نر جواب داد که سخن بجهت گوی و من از عهده قول خویش بیرون می آیم و انصاف خود از وکیل دریا می ستانم

در حال بنزدیک دیگر مرغان رفت و مقدمان هر صنف را فراهم آورد و حال باز گفت و در اثنای آن یاد کرد که اگر همگنان دست در دست ندهید و در تدارک این کار پشت در پشت نه ایستد وکیل دریا را جرات افزاید و هرگاه که این رسم مستمر گشت همگنان در سر این غفلت شوید مرغان جمله بنزدیک سیمرغ رفتند و صورت واقعه با او بگفتند و آینه فرا روی او داشتند که اگر در این انتقام جد ننماید بیش شاه مرغان نتواند بود سیمرغ اهتزاز نمود و قدم بنشاط در کار نهاد مرغان بمعونت و مظاهرت او قوی دل گشتند و عزیمت بر کین توختن مصمم گردانیدند وکیل دریا قوت سیمرغ و دیگر مرغان شناخته بود بضرورت بچگان طیطوی باز داد ...

نصرالله منشی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۶۳