گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة من ذکرها نال فی الدّنیا و العقبی بهجته و من عرفها بذل فی طلبه مهجته. کلمة اذا استولت علی قلب عطّلته عن کلّ شغل و اذا واظب علی ذکرها عبد آمنته من کلّ هول. بنام او که بر پادشاهان پادشاه است و پادشاهی وی نه به‌حشم و سپاه است، دوربین و نزدیک دان و از نهان آگاه است. بینا بهر چیز، دانا بهر کار، و آگاه بهر گاه است؟ چه بانگ بلند او را، چه سرّ دل چه روز روشن، چه شب سیاه‌ست. بنام او که از لطف اوست که به‌مشتاق خود مشتاق است، و از نیک خدایی اوست کش بار هی خود عهد و میثاق است:

آب و گل را زَهرهٔ مِهر تو کی بودی اگر

هم به‌لطف خود نکردی در ازلشان اختیار‌؟

اگر نه به‌لطف او بودی، که یارستی که ذکر او به‌خواب اندر بدیدن‌؟ ور نه عنایت او بودی، که‌را بودی به‌حضرت او رسیدن‌؟

پیر طریقت گفت در مناجات خویش: «الهی کدام زبان به ستایش تو رسد؟ کدام خرد صفت تو برتابد؟ کدام شکر با نیکو‌کاری تو برابر آید؟ کدام بنده بگزارد عبادت تو رسد؟ الهی از ما هر کرا بینی همه معیوب بینی، هر کردار که بینی همه با تقصیر بینی، با این همه نه باران برّ می باز ایستد، نه جز گُل کرم می‌روید. چون با دشمن با سخط به چندین برّی، پس سود پسندیدگان را چه اندازه و آیین محبّان را چه پایان؟

مقام عارفان را چه حدّ؟ و شادی دوستان را چه کران؟

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیات خود را بتوانایی و دانایی و مهربانی به‌خلق تعریف می‌کند و منتهای خود در کفایت خود بر ایشان می‌پیدا کند. حجّت خود بر دشمن آشکارا می‌کند و دوستان را نیک خدایی خود بیان می‌کند، تا نه دوست را ریبت ماند، نه دشمن را معذرت.

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً اللَّه تعالی و تقدّس سوگند یاد می‌کند به‌چهار باد مختلف به طبع‌های مختلف، از مخارج مختلف: یکی مرسلات، دیگر عاصفات، سوم ناشرات، چهارم فارقات. یکی گرم و نرم فصل بهار را، سبز گردانیدن باغ‌ها را، نشاط دادن درختان را، آراستن دشت و کوه را، آشکارا کردن نهانی‌های زمین را، پیدا کردن قدرت و توانایی خود را. دیگر عاصفات، به طبع گرم و خشک، فصل تابستان را، زمین خشک گردانیدن را، میوه پختن و غلّه رسانیدن را، عاهت و آفت زمین سوختن را رنگ‌ها به نبات و میوه سپردن را، عزّت و قدرت خود آشکار کردن را. سوم ناشرات است سرد و نرم‌، فصل خریف را، سموم از هوا شستن را، و طبع زمستانی به رِفق با تابستان آمیختن را، و طبع تابستان به‌لطف با طبع زمستان پیوستن را. چهارم فارقات است، به‌طبع سرد و خشک فصل زمستان را، دهان زمین باز گشادن را، و عفونت از خاک بر گرفتن را، و خزائن درختان مهر کردن را، و تف از پوست آدمی به‌باطن او گردانیدن را، قدرت و عزّت خود با خلق نمودن را. این چهار باد است جهان، از چهار روی جهان، در یک سرای نهان. فرو می‌گشاید جوق جوق، می‌فزاید موج موج، نه پیدا که از کجا در رسید، چون فرو نشست «۳» برسید، نرم تر از آب، گرم تر از آتش، سخت تر از سنگ، بی لون و بی بوی و بی درنگ، برخاسته مکتوم و آرمیده معدوم.

و از این عجب‌تر آن دو باد است که از بینی و لب خیزد، گاه سرد و گاه گرم.

بر اندازه می‌راند، گرم سرد می‌گرداند، و سرد گرم، تر خشک می‌کند و خشک تر، نرم سخت می‌سازد و سخت نرم، عزّت خود آشکارا می‌کند و قدرت خود می‌نماید. مؤمنان و موحّد‌ان که در ازل ایشان را رقم سعادت کشیده‌اند، و در سرای محبّت ایشان را بار داده‌اند، و حیات طیّبه تحفه روزگار ایشان گردانیده‌اند که: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» چون درین آیات و رایات قدرت تأمّل کنند و عجائب حکمت و لطائف نعمت بینند، بهار توحید از دل‌های ایشان سر بر زند، درخت معرفت به‌بار آید، سایه انس افکند، چشمه حکمت گشاید، نرگس خلوت روید، یاسمن شوق بر دهد. اینست که ربّ العالمین گفت: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ، الیوم فی ظلال التّوحید، و غدا فی ظلال حسن المزید الیوم فی ظلال المعارف، و غدا فی ظلال اللّطائف، الیوم فی ظلال التّعریف و غدا فی ظلال التّشریف، یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ الیوم یشربون علی ذکره و غدا یشربون علی شهوده، الیوم یشربون علی محبّته و غدا یشربون علی مشاهدته. به‌جلال عزّ بار خدا که در خاصگیان او دل هست که در روزی سیصد و شصت بار از آن دل چنین بهاری با حضرت برند که بویی از آن دل به‌آفرینش ندهد و لهذا

یقول الحقّ جلّ جلاله: اولیائی فی قبابی لا یعرفهم غیری‌

یکی از ایشان شیخ بسطام است، قدّس روحه. شبی در مناجات بود، جهانی دید آرمیده مهتاب روشن می‌تافت و ستارگان می‌رخشیدند، سکونی و آرامی در عالم افتاده نه از کس آوازی، نه از هیچ گوشه رازی و نیازی، با خود گفت: دریغا در‌گاهی بدین بزرگواری و چنین خالی؟ از غیب ندایی شنید که: ای بایزید تو پنداری که خالی است، پرده از گوشت برگرفتند، گوش فرا دار تا نالهٔ سوختگان و زارندگان شنوی. بو یزید گفت: چهار گوشه عالم پیش من نهادند و از هر گوشه‌ای ناله‌ای شنیدم، از هر زاویه‌ای سوزی و نیازی و از هر طرفی دردی و گدازی، همه جهان ناله اوّاهان گرفته و از زمین تا به آسمان یا ربها روان گشته. بو یزید خود را در جنب ایشان ناچیز دید، چون قطره‌ای در دریایی یا ذرّه‌ای در هوایی. زبان حسرت و حیرت بگشاد، گفت: خداوندا در دریای شوق تو بسی غرق شدگانند، در بادیه ارادت تو بسی متحیّرانند، بر درگاه جلال تو بسی کشتگان‌اند، بر امید وصال تو بسی دلشدگانند، نه هیچ طالب را آرام و نه هیچ قاصد را رسیدن به‌کام. پیر طریقت اینجا سخنی نغز گفته، به‌زبان انکسار، به‌نعت افتقار، لایق حال.

می‌گوید: الهی این سوز ما امروز درد‌آمیز است، نه طاقت به‌سر بردن نه جای گریز است. الهی این چه تیغ است که چنین تیز است؟ نه جای آرام و نه روی پرهیز‌ست! الهی هر کس بر چیزی و من ندانم بر چه‌ام؟! بیمم آنست که کی پدید آید که من کی‌ام! الهی کان‌ِ حسرت است این تن من، مایهٔ درد و غم است این دل من، می‌نیارم گفت کاین همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بر معدن چاره من.