میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۹ - ۱۱ - النوبة الثالثة
... قوله صلی الله علیه و آله و سلم من قتل نفسه بسم فسمه فی یده یتحساه فی نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا و من قتل نفسه بحدیدة فحدیدته فی دیه یجأ بها فی بطنه فی نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا و من تردی من جبل فقتل نفسه فهو یتردی فی نار جهنم من جبل خالدا مخلدا فیها ابدا
و آن کس که خود را بشمشیر مجاهدت از روی معنی کشد بناز و نعیم باقی و بهشت جاویدی رسید چنانک رب العزة گفت و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی قوم موسی را گفتند زنده را بکشید تا کشته زنده شود اشارت باهل طریق است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شریعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیاة طیبه رسید آن حیاتی که هرگز مرگی در آن نشود و فنا بآن راه نبرد و زبان حال بنده اندرین حال میگوید
گر من بمرم مرا مگویید که مرد ...
... پیر طریقت جنید قدس الله روحه یکی را از دوستان وی که از دنیا رفته بود میشست آن کس انگشت مسبحه جنید را بگرفت جنید گفت أ حیاة بعد الموت جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دار الی دار و فی هذا المعنی ما روی عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن محراش قال کنا اخوة ثلاثة و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبة الی السواد ثم قدمت علی اهلی فقالوا ادرک اخاک فانه فی الموت قال فخرجت الیه اسعی فانتهیت الیه و قد قضی و سجی بثوب فقعدت عند راسه ابکیه قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه و قال السلام علیکم قلت ای اخی أ حیاة بعد الموت قال نعم انی لقیت اخی فلقنی بروح و ریحان و رب غیر غضبان و انه کسانی ثیابا خضرا من سندس و استبرق و انی وجدت الامر ایسر مما تحسبون ثلثا فاعملوا و لا تغیروا ثلثا و انی لقیت رسول الله فاقسم ان لا یبرح حتی آتیه فعجلوا جهازی ثم طفأ فکان اسرع من حصاة لو القیت فی ماء فبلغ عایشه رض فصدقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلا من هذه الامة سیتکلم بعد موته
ثم قست قلوبکم قسوت دل در حق جهال نامهربانی و بی رحمتی و از راه حق دوری و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت چنانک صدیق اکبر از خود نشان داد که هر گه کسی را دیدی که می گریستی و در خود می پیچیدی از استماع قرآن وی گفتی هکذا کنا حتی قست القلوب اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدیقان در بدایت کار و عنفوان ارادت مبتدی را بانگ و خروش و نعره و زاری بود که هنوز عشق وی ولایت خود بتمامی فرو نگرفته بود پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوی گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامی فرو گیرد آن خروش و زاری در باقی شود شادی و طرب در پیوندد بزبان حال گوید
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۴۲ - ۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون کلام خداوندیست معبود موحدان پاسخ کننده خوانندگان عالم بحال بندگان داننده آشکار و نهان باز خواننده بر گشتگان یکی را بعبارت صریح باز خواند و پروردگاری خود بروی عرضه کند گوید و أنیبوا إلی ربکم یکی را باشارت عزیز خود بخواند و روی دل وی از اغیار بخود گرداند و خداوندی و پادشاهی خود بروی عرضه کند و گوید أ و لا یعلمون أن الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون عارفان را اشارتی کفایت باشد چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطلعم ایشان سر خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگی در دل خود راه ندادند و چون گفت من آشکارا دانم ایشان در معاملت ظاهر با خلق خدای صدق بجای آوردند از اینجاست که اهل اشارت گفته اند یعلم ما یسرون امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق و ما یعلنون امر بالصدق فی المعاملة و المحاسبة مع الخلق و در بعضی کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فی ایمانکم و ان علمتم انی أراکم فلم جعلتمونی اهون الناظرین الیکم و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت یعلم خاینة الأعین و ما تخفی الصدور الله نگریستن چشمها بخیانت میداند و آنچه در دلها پنهان دارند میداند و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت اند خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود
به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه و خلیل را باین خصلت بستود گفت فلما جن علیه اللیل چون شب درآمدی خواب از چشم وی برمیدی و همه نظر وی بآثار صنع ما بودی و تسلی بدان یافتی و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت تتجافی جنوبهم عن المضاجع بیدارانند و شبخیزان جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادی خویش بگویند بدهیم ایشان را هر چه خواهند و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند مردی دعوی دوستی مخلوقی کرد و ایشان را مفارقتی بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر می برگشتند یک چشم این عاشق آب ریخت و آن چشم دیگر نریخت هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت گفت چشمی که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فی معناه انشدوا ...
... باشد که بصحبت سر شکم یک بار
از راه دو دیده ام در آیی بکنار
و خیانت چشم صدیقان آنست که در کل کون چیزی در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند هر که دوستی حق او را حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود ازینجا گفت محمد حبک الشی ء یعمی و یصم و لقد قالوا ...
... بمنظر حسن مذ غبت عن عینی
و منهم أمیون صفت امیت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان وی و در آن آیت که گفت الذین یتبعون الرسول النبی الأمی مصطفی راع مدح است و نشان کمال وی اشارت است که با هام نامی هام سانی نبود و اتفاق اسامی اقتضاء اتفاق معانی نکند و مذهب اهل سنة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانی نیاید الله را صفت و نعت بسزای خدایی است و خلق از آن دور و مخلوق را بصفت مخلوقی است و الله از آن پاک نبینی که الله را عزیز نام است و یوسف را عزیز خواند عزت الله بر سزای خویش و عزت مخلوق بر سزای خویش و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران الله موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد الله و الله موجود است بقیام خویش و بهستی و بقاء خویش و باتفاق مسلمانان الله زنده است و زنده در آفریده فراوانست اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است و الله بحیاة و بقاء خویش باولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی چون و همه خصمان اهل سنت میگویند الله صانع است و مخلوق صانع است اما مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه و الله صانع است بقدرت و حکمت هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد و نظایر این در قرآن فراوانست و بر جمله الله داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست و بنده دانستن چونی وی را ناتوانست آنچه الله خود را گفت قبول آن از بن دندانست و تصدیق آن از میان جانست و ز هام نامی هام سانی پنداشتن راه بی راهان است و عین طغیانست و امید داشتن که الله را بتوهم و جست و جوی دریابم محال است و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن و جست و جوی بگذاشتن
هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وی آنست که رب العزة گفت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون و گفته اند که و الذین آمنوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان و عملوا الصالحات اشارتست بشاخه های آن درخت و پروردن و بالیدن آن أولیک أصحاب الجنة اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۴۴ - ۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم مفسران گفتند که رب العالمین جل جلاله بنی اسراییل را بچهار چیز فرمود در توریة و عهد و پیمان گرفت و ریشان که این چهار چیز بجای آرند و خلاف نکنند یکی قتل ناکردن دیگر مردمان را از خان و مان خویش بظلم آواره نکردن سدیگر با یکدیگر به بیداد گری هام پشت نبودن چهارم اسیران بنی اسراییل را اگر مرد باشند و گر زن باز خریدن و آزاد کردن پس ایشان چهار خصلت یکی بجای آوردند و سه بگذاشتند رب العالمین ایشان را ملامت کرد گفت و إذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم این کلمه دو معنی دارد یکی آنست که خون هام دینان خویش مریزید چنانک جای دیگر گفت و لا تقتلوا انفسکم یعنی اهل دینکم معنی دیگر آنست که خون خود مریزید یعنی کسی را مکشید که شما را بقصاص باز کشند پس خون خود بکردار خود ریخته باشید و لا تخرجون أنفسکم من دیارکم و بر هام دینان خویش ظلم مکنید تا ایشان را از خان و مان بیفکنید ثم أقررتم یعنی اقررتم ان العهد حق فقبلتم پس آنکه اقرار دادید که آن عهد حق است و قبول کردید و گفته اند که آن قوم که عهد و میثاق با ایشان رفت فرمان بجای آوردند پس فرزندان ایشان نافرمانی کردند و پیمان بشکستند و رب العالمین گفت و أنتم تشهدون و شما که فرزندان ایشانید دانسته اید از کتاب و گواهی میدهید که پدران شما عهد قبول کردند و بدان اقرار دادند فرق میان شهادت و اقرار آنست که شهادت اقراری باشد که با آن اقرار علم و اثبات و یقین بود و اقرار آن بود که با آن علم و یقین نبود ازینجاست که منافقان گفتند که نشهد إنک لرسول الله رب العالمین ایشان را دروغ زن خواند برای آنکه علم و یقین که شرط شهادت است با آن نبود و اگر بجای نشهد نقر گفتند ایشان را دروغ زن نکردی پس آنکه خبر داد از نقض عهد فرزندان و گفت ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم یعنی یا هؤلاء فاستغنی عن حرف النداء لدلالة الکلام علیه پس شما که فرزندانید پیمان بشکستید و هام دینان خود را بکشتید و به پشتی یکدیگر بر مظلومان زور کردید و گروهی را از خان و مان خویش آواره گردانیدید
و تخرجون فریقا منکم من دیارهم تظاهرون علیهم بالإثم و العدوان تظاهرون بتخفیف قراءت کوفیان است و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوی به و یستند الیه سدی گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان پس قریظه با اوس دست یکی داشتند و نضیر با خزرج همچنین و با یکدیگر جنگ میکردند و هر آن یکی از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردی دیار و اوطان ایشان خراب کردی تا از خان و مان بیفتادندی و قتل بسیار میکردندی و اسیران میگرفتندی پس همه فراهم می شدند و اسیران را فدا میدادند و می باز خریدندی اینست که رب العالمین گفت و إن یأتوکم أساری اساری و اسری هر دو خوانده اند اسری بی الف قراءت حمزة است اساری قراءت باقی تفادوهم با الف قراءت نافع و عاصم و کسایی و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقی اسری جمع اسیر است و اساری جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنی یکسانست و الاسر آفة تدخل علی الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکونهم من اسر اعدایکم و هو محرم علیکم إخراجهم اینجا تقدیم و تأخیر است یعنی تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرم علیکم اخراجهم و ان یأتوکم اساری تفادوهم گفت افزونی میجویید و بیدادگری میکنید که با یکدیگر هم پشت می بید تا مظلومان را از خانه های خود بیفکنید و حرام است بر شما که چنین کنید
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیری رهایی دهید مجاهد گفت ان وجدته فی ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک و وراء باشد که و هو محرم علیکم اخراجهم بر جای خویش نهند و تقدیم نکنند پس معنی آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را می باز فروشید و حرام کرده ام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید ...
... قوله تعالی و لقد آتینا موسی الکتاب کتاب اینجا توریة است جای دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان و ضیاء فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد و ضیا که دلها بدان روشن گشت و سرها بدان آشنا این همچنانست که در سورة المایده گفت إنا أنزلنا التوراة فیها هدی و نور گفته اند که چون الله تعالی توریة به موسی فرو فرستاد بیکبار فرستاد جملة واحدة و موسی را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان موسی طاقت نداشت رب العالمین با هر آیتی فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند پس بهر حرفی فرشته فرستاد هم نتوانستند که تیسیر ربانی نبود با ایشان پس الله تعالی بر موسی آسان کرد تا بی رنجی برداشت بار احکام آن و امر و نهی در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان الله تعالی ایشان را مثل زد و گفت مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدی بر آن زده
و قفینا من بعده بالرسل پس از موسی پیغمبران را فرستادیم فرا پی یکدیگر داشته و از پی ایشان عیسی بن مریم این همچنانست که حاوی دیگر گفت ثم قفینا علی آثارهم برسلنا پس از نوح که پدر همه خلق بود و ابراهیم که پدر عرب بود و عبرانیان پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسی و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیی
و آتینا عیسی ابن مریم البینات و از پس ایشان عیسی فرستادیم و او را دادیم نشانهای روشن و معجزهای آشکارا چون مرغ از گل برآوردن و باد در آن دمیدن تا مرغی می گشت بفرمان خدایی عز و جل و هو الخفاش و نابینای مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسی بمسح دست ببردن و زنده گردانیدن مرده گفته اند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگی ایشان سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر و عن ابن شهاب قال قیل لعیسی بن مریم احی لنا سام بن نوح قال ارونی قبره فاروه فقام ع فقال یا سام بن نوح احی باذن الله عز و جل فلم یخرج ثم قالها الثانیة فاذا شق راسه و لحیته ابیض فقال ما هذا
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من الله عز و جل فشاب لها شقی ثم سمعت الثانی فعرفت انه من الدنیا فخرجت فقال مذ کم سنة مت قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنی سکرة الموت و أیدناه بروح القدس ای جبرییل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند گفته اند که روح جبرییل است و سمی به لأنه ینزل بما یحیی به و یستروح بعمله قدس خداوند عز و جل است اضافه الی نفسه لانه کان بتکوین الله عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة و عیسی را هم باین معنی روح الله خوانند
شعبی گفت عیسی بر جبرییل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرییل گفت و علیک یا روح الله مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنی اند و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است و گفته اند تأیید عیسی به جبرییل آن بود که عیسی نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرییل که در مریم دمید تا بآن نیرو گرفت و بی پدر از مادر در وجود آمد و گفته اند که جبرییل در همه حال قرین وی بودی در سفر و در حضر و در آسمان قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدة انی اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم ابن عباس گفت و جماعتی از مفسران که معنی و أیدناه بروح القدس آنست که وی را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید و خلق را بدان عجایب معجزات می نمود پس باین قول روح القدس اسم اعظم است ابن زید گفت روح القدس انجیل است هم بدانمعنی که قرآن را بدان روح خواند و ذلک فی قوله أوحینا إلیک روحا من أمرنا باز خطاب جهودان در گرفت أ فکلما جاءکم رسول بما لا تهوی أنفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند و نشانهای روشن نمودند شما راست راه و راست کار نگشتید هر گه که پیغامبری آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما گردن می کشید و ننگ دارید که بوی ایمان آرید پس قومی را دروغ زن گیرید چون عیسی و محمد ع و قومی را میکشید چنانک یحیی و زکریا و شعیا و غیرهم قال عبد الله ابن مسعود کانت بنو اسراییل تقتل فی الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار و قالوا قلوبنا غلف جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهای ما در غلاف است از آنچه تو می گویی جای دیگر گفت و قالوا قلوبنا فی أکنة مما تدعونا إلیه دلهای ما در پوشش است اکنة و غلف یکی بود کنان و غلاف هر دو بیک معنی اند مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفته اند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواسته اند که ما ترا به پیغامبری نمیدانیم و فرا آنچه تو آوردی نه می بینیم و اگر غلف برفع لام خوانی معنی آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهای ما خود پیرایه دانش است و حکمت و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بی نیاز میدیدند و معنی دیگر گفته اند باین قراءت یعنی که دلهای ما پیرایه حکمت است و دانش هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد چونست که سخن تو می درنیابد و فهم می نکند مگر نه راست است که اگر راست بودی و حق دلهای ما آن را دریافتی چون دیگر سخنان
رب العالمین گفت بل لعنهم الله بکفرهم نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کرده ایم و از درگاه خویش رانده ایم جای دیگر گفت بل طبع الله علیها بکفرهم و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمی یابند بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنی هست فکانه قال و قالوا قلوبنا غلف و لیس کذلک بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون این را سه معنی گفته اند یکی آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنی اندکی از این جهودان گرویدند چون عبد الله سلام و اصحاب وی معنی دیگر فقلیل ما یؤمنون مما فی ایدیهم و یکفرون باکثره باندکی از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند و آن اندک آنست که رب العالمین گفت و لین سألتهم من خلقهم لیقولن الله سدیگر معنی لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا اندک و بسیار هیچ می نگروند بکم و بیش هیچ در دین نمی آیند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۴۵ - ۱۳ - النوبة الثالثة
... و آنچه گفت تخرجون فریقا منکم من دیارهم اشارت میکند که شما بعضی قوتها از نهاد خود و از مقتضی آفرینش خویش می بگردانید و آن را ضایع میگذارید چنانک مثلا قوت عامله از بهر آن در نهاد آدمی آفریدند تا بدان عمل کند و بجای خویش استعمال نماید پس اگر تقصیر کند یا نه بر جای خویش استعمال کند از محل خویش بگردانیده باشد راست چنان باشد که کسی را از سرای خویش بیرون کنند
و آنچه گفت و إن یأتوکم أساری تفادوهم اشارت میکند که دیگران را راه می نمایید و خود گمراه میشوید دیگران را پند میدهید و خود پند می نه پذیرید چنانک جای دیگر گفت أ تأمرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم
أولیک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة در قرآن نظایر این فراوانست منها قوله تعالی و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمأنوا بها أخلد إلی الأرض و اتبع هواه و آثر الحیاة الدنیا بل تؤثرون الحیاة الدنیا میگوید ایشان که دنیا خرند و عقبی فروشند و هواء نفس بر رضاء مولی اختیار کنند فلا یخفف عنهم العذاب عذاب ایشان را پایان پدید نکنند و آن عذاب بریشان سبک نکنند نه در دنیا و نه در عقبی در دنیا عذاب ایشان جمع مال است و طلب حرمت و جاه و شره و حرص نفس اماره و هو المشار الیه بقوله إنما یرید الله لیعذبهم بها فی الحیاة الدنیا و آن طلب و شره ایشان را غایتی نیست تا در آن غایت خفتی پدید آید ...
... میگوید وی را کتاب توریة دادیم که هم نورست و هم ضیاء و هم فرقان ضیاء دل مؤمنان نور دل دوستان آرام جان مریدان
آن گه گفت و قفینا من بعده بالرسل پیغامبران را فرستادیم پس از وی فرا پی یکدیگر داشته و هر یکی را نو تشریفی و دیگر خاصیتی و نواختی داده آدم را در خلقت کرامت ادریس را زندگانی تا قیامت نوح را اجابت دعوت ابراهیم را خلعت خلت اسماعیل را فدا کبش بکرامت داود را آواز بنغمت و ملک و نبوت سلیمان را ملک عظیم و علم و رسالت و سخن گفتن وا مرغان و جن و شیاطین و باد را اطاعت یحیی بن زکریا را عصمت موسی را مکالمت بی واسطه پیغامبر ما را سید اهل زمین و سما را مهتر و پیش رو انبیا را هر چه جمله پیغامبران را داد از نواخت و کرامت آن همه مصطفی را ارزانی داشت وانگه او را بریشان افزونی و برتری داد
اگر آدم را در خلقت کرامت بود که ید صنعت الله بوی رسید مصطفی را همین نواخت بود و بر آدم فضل داشت که آدم هنوز از آب و گل بود هنوز درو نه فهم بود نه فطنت نه استیناس بود نه مشاهدت که ید صنعت حق بوی رسید باز مصطفی شب معراج با دانش و عقل بود با مشاهدت و مؤانست بود که ید صنعت حق بوی رسید چنانک در خبرست فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی و اگر ادریس را مکان عالی داد عالی تر از مقام مصطفی نبود که الله گفت فکان قاب قوسین أو أدنی
و اگر نوح را بر کشتی نشاند و دشمن را بدعاء وی هلاک گردانید مصطفی را بر براق نشاند و از براق بر معراج و از معراج بر رفرف تا بدید عجایب ملکوت عزت و بیافت اجابت دعوت و قبول شفاعت در حق امت و اگر ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین بنمود و نام وی خلیل نهاد مصطفی را جلال و جمال بر کمال خود بنمود و نام وی حبیب نهاد و اگر موسی بر طور سخن حق بشنید مصطفی بر عرش عظیم با حق هام راز بود و هام گفتار و هام دیدار خلوت گاهی بود او را که نه فرشته مقرب را ور آن اطلاع بود نه پیغامبر مرسل را در آن جای چنانک گفت لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل
مقام لدی سدرة المنتهی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۴۷ - ۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و لما جاءهم کتاب من عند الله کتاب اینجا قرآن است میگوید چون کتاب ما قرآن با محمد بایشان آمد کتابی که موافق توریة و انجیل است از آن روی که در بیان اصول دین خداوند همه یکسان اند و موافق یکدیگر و الیه الاشارة بقوله عز و جل شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الآیة و گفته اند مصدق لما معهم معنی آنست که قرآن راست دارنده و استوار گیرنده توریة است که در توریة بیان نعت محمد و تحقیق نبوت و رسالت وی بود و قرآن بر وفق آن آمد پس آن را مصدق باشد و گواه راست
و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا حقیقة الفتح النصرة و هو علی ضربین من دینی و دنیوی فتح بر دو قسم است یکی آنست که الله تعالی بنده را نصرت میدهد در کار دینی تا در علم و هدایت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی إنا فتحنا لک فتحا مبینا و بقوله تعالی فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده قسمی دیگر فتح دنیوی است که الله بنده را نصرت میدهد در کار دنیوی تا در لذت و راه آسایش بروی گشاده شود و الیه الاشارة بقوله تعالی فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم أبواب کل شی ء اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدی به قلعتها پناه گرفتندی و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندی چون کار بریشان تنگ شدی و ضعف ایشان پیدا گشتی دستها برداشتندی سوی آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندی و گفتندی اللهم انا نستنصرک بالنبی محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانی که نشسته ایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربی نشسته ایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم و پیغامش استوار گیریم خداوندا بحق وی که ما را بر دشمنان نصرت دهی رب العالمین گفت فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست اول کسی که کافر شد ایشان بودند هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند
سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودی بنزدیک ما بود گفت اظلکم زمان نبی الحرم الذی یرکب البعیر و یلبس الشملة یأکل الکسرة و یقبل الهدیة و لا یأکل الصدقة اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد وقت بیرون آمدن وی در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد و نان ریزه پیش نهد و بخورد و هدیه قبول کند و از صدقه هیچ نخورد و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا و اشار الیه اگر کسی از شما او را دریابد این مرد باشد یعنی سلمة قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول الله ص قلنا له و الله انه لهو قال نعم و لکنی لا ادع الیهودیة سلمة گفت بسی بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد و ما گفتیم آن جهود را که و الله این پیغامبر آنست که تو گفتی و جزوی نیست جهود گفت آری هموست که من گفتم و لکن من دین جهودی بنگذارم ...
... بیسما اشتروا الآیة بیس یستعمل فی مجموع المذام کما ان نعم یستعمل فی مجموع المحامد و معناه بیسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزی خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند که به قرآن کافر شدند
رب العالمین میگوید آنچه کردند ببغی کردند و حسد بردند که ما نبوت بفرزندان اسماعیل دادیم نه بفرزندان اسحاق ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء این نبوت و رسالت فضل و کرم خداوندست آن کس را دهد که خود خواهد و قال تعالی الله أعلم حیث یجعل رسالته و معنی بغی حسد است تا در دلست آن را حسد گویند و چون ظاهر شود بغی گویند و این حسد آفتی عظیم است در راه مؤمنان آن را که حسد بیوکند هیچ عبادت و طاعت او را بر ندارند
الحسد یأکل الحسنات کما تاکل النار الحطب ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۱ - ۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالی قل إن کانت لکم الدار الآخرة الآیة از روی طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثری دیگر دارد ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنی الموت علی بساط العوافی عجب نیست کسی را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایی و ناکامی وی را آرزوی مرگ باشد عجب کار آن جوانمردی است که بر بساط عافیت آرام دارد و کارهاش بر نظام و دولتش تمام و روزش فرخنده در ایام و با اینهمه نعمت و راحت چون کسی است بر آتش سوزان گرداگرد وی خارستان و دشمن جان ستان دل در آن بسته که تا خود کی از این محنت برهد و خرمن جدایی آتش در زند نوبت اندوه بسر آید و اشخاص پیروزی بدر آید بزبان شوق گوید
کی باشد کین قفس بپردازم ...
... عنس غفاری قومی را دید که از طاعون می گریختند گفت یا طاعون خذنی ای طاعون تو گرد آنان گردی که ترا می نخواهند چرا بر ما نیایی که ترا بجان خریداریم
بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الا مریب چرا برید مرگ را دشمن داریم که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم شور دلست که برید مرگ را دشمن است این کراهیت قومی را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند
ازینجا گفتند مرگ راحت قومی است و آفت قومی قومی را روز دولت است و قومی را رنج و محنت قومی را عنا و قومی را عطا قومی را بلا و قیامت و قومی را شفا و سلامت قومی را نهایت مدت اشتیاق و قومی را بدایت روز فراق ملک الموت بر رابعه عدوی رسید رابعه گفت تو کیستی گفت من هادم اللذاتم موتم الاطفالم مرمل الأزواجم رابعه گفت ای جوانمرد چرا از خود همه خصلتهای بد نشان میدهی و از آن خصلتهای نیک هیچ نگویی گفت آن چیست رابعة گفت و انت موصل الحبیب الی الحبیب سفیان ثوری هر گه که مسافری را دیدی و آن مسافر گفتی شغلی بفرمای سفیان گفتی اگر جایی بمرگ رسی درود ما بدو برسان و بگوی ...
... من کان عدوا لله و ملایکته الآیة چه زیان دارد جبرییل و میکاییل را عداوت کفار و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و می نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن ایم در در حق اولیا همین گفت من اذی ولیا من اولیایی فقد بار زنی بالمحاربة
و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم الآیة چند که رب العالمین شکایت می کند از آن بیگانگان جهودان و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخی و ستیز ایشان در کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم از اول کافران مکه را میگفتند قد اظلکم زمان نبی الحرم الذی یخرج بمکة و یصدق بما فی کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکی رسول امی گزیده عالم سید ولد آدم استوارگیر کتاب ما و یاری دهنده ما بر شما و در تضاعیف روزگار همین دعا می گفتند خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وی میخوانیم و صفت وی میدانیم و دشمن خود را بوی می ترسانیم بیرون آر خداوندا وی را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند و کافران عرب را از ما باز دارد چنین میشناختند او را و این میگفتند پس چون دیدند او را بوی کافر شدند و توریة که در آن صفت و نعت وی بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویی خواندند و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان و شکایت میکند از ناهمواری و بی رسمی ایشان و ذلک فی اثر عکرمه رض قال ان الله عز و جل یرید ان یذکر شأن ناس من بنی اسراییل فقال یا سماء انصتی و یا ارض اسمعی انی عهدت الی عباد من عبادی ربیتهم فی نعمتی و اصطفیتهم لنفسی فردوا علی کرامتی و رغبوا عن طاعتی و اخلفوا وعدی یعرف البقر اوطانها و الحمر ربها فتنزع الیها فویل لهؤلاء القوم الذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الذی علیهم نالوا کرامتی و سموا احبایی و نبذوا احکامی و عملوا بمعصیتی و هم یتلون کتابی و یتفقهون فی دینی لغیر مرضاتی یقربون بی القربان و قد ابغضتهم ممن کل نفسی و یذبحون لی الذبایح التی غصبوا علیها خلقی یصلون فلا تصعد الی صلواتهم و یدعون فلا یعرج الی دعاؤهم و هم یخرجون الی المسجد و فی ثیابهم الغول و لو انهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصی ثم سألونی لاعطینهم ما سألوا و جعلت جنتی لهم منزلا و لکن کذبوا علی و ظلموا عبادی فاکل ولی الامانة امانته و اکل ولی الیتیم ماله و جحدوا الحق ویل لهؤلاء القوم لو قد جاء وعدی لو کانوا فی الحجارة لتشققت عنهم بکلمتی و لو قبروا فی التراب للقطهم بطاعتی انما اکرمت ابراهیم و موسی و داود بطاعتی و لو عصونی لانزلتهم منزلة اهل المعاصی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۲ - ۱۶ - النوبة الاولى
... أ لم تعلم و نمیدانی ای آدمی أن الله له ملک السماوات و الأرض که الله راست پادشاهی آسمانها و زمین و ما لکم من دون الله و نیست شما را جز از الله من ولی و لا نصیر یاری و نه کارسازی و خداوندی
أم تریدون یا میخواهید أن تسیلوا رسولکم که از رسول خویش محمد چیزی خواهید کما سیل موسی من قبل چنانک از موسی خواستند پیش فا و من یتبدل الکفر بالإیمان و هر کس که بدل پسندد و گیرد کفر از ایمان فقد ضل سواء السبیل او آنست که گم گشت از میان راه راست
ود می دوست دارد و می خواهد کثیر من أهل الکتاب فراوانی از اهل کتاب ازین دانشمندان جهودان لو یردونکم اگر توانستندی که شما را برگردانیدندی من بعد إیمانکم از پس استوار داشت شما خدای و رسول را کفارا باز برندی شما را تا کافر شوید حسدا من عند أنفسهم از حسدی که در دلهای ایشان است من بعد ما تبین لهم الحق پس آنک پیدا شد ایشان را در توریة که محمد استوارست و پیغام باو حق فاعفوا در گذارید و اصفحوا و از جواب ایشان بسزا روی گردانید حتی یأتی الله بأمره تا الله آرد فرمان خویش إن الله علی کل شی ء قدیر بدرستی که الله بر همه چیز قادر است و هر کار را توانا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۳ - ۱۶ - النوبة الثانیة
... فانزل الله تعالی
أم تریدون أن تسیلوا رسولکم الآیة آن گه گفت و من یتبدل الکفر بالإیمان جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد وی گمراه است یعنی هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سؤال تعنت کند پس از آنک دلایل نبوت وی آشکارا شد کافر است هر رشته خویش گم کرده و از راه راستی بیفتاده
ود کثیر الآیة این آیت در شأن قومی جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الی ما اصابکم لو کنتم علی الحق ما هزمتم فارجعوا الی دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدی منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودی بر شما این احوال نرفتی پس باری بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش گفتند عذری سخت و کاری مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بسته ام که از دین وی بر نگردم تا زنده ام ایشان گفتند اما هذا فقد صبأ این عمار صابی گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگری اختیار کرد از وی چیزی نگشاید تو که حذیفه ای چه می گویی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۴ - ۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا الآیة هم نداست و هم گواهی آنچه نداست نشان آشنایی و گواهی آنست که ایمان بنده عطایی میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه و عظم کبریاؤه و علا شأنه و عز سلطانه ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید بنشان که دیدید باسزا آمدید و از ناسزا ببریدید گردن نهادید و واسطه پسندیدید دنیا گذاشتید و بعقبی باز گردیدید و از عقبی در مولی گریختید
آری هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد
عالمی در بادیه مهر تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال
آن گه فرمان داد که لا تقولوا راعنا الایة عین حکم است و بار تکلیف رب العزة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمی از احکام شرع و رنج و کلفت آن بریشان نهد نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت و بایمان ایشان گواهی داد گفت یا أیها الذین آمنوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وی آسان شود همین است سنت خداوند جل جلاله هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وی نهد که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد نه بینی آنجا که بتقوی فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فاتقوا الله ما استطعتم و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم و امثال این در قرآن فراوان است و بر لطف الله دلیل و برهانست
ثم قال تعالی و اسمعوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفای دل در آن نگرید تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد آن کافران و بیگانگان دیدهای شوخ وا کرده بودند و دلها تاریک لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان می رسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید میگوید عز جلاله أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون جای دیگر گفت و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد بو جهل و امثال وی را گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا بو بکر و اتباع وی را گفت و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول الآیة ...
... قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند و حق سنت او ایشان شناختند صفاء سر این چنین صدیقان بر هر خاری که تابد عبهر دین شود اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصی تابد مغفور گردد اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود
چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصم و شقیق بلخی که هر دو بسفری بیرون شدند پیری فاسق مطرب بهام راهی ایشان افتاد و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت و حاتم هر وقتی منتظر آن میبود که شقیق وی را منع کند و زجری نماید نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانی باشید شما که از شما گران تر مردمان ندیدم نه یک بار سماع کردید نه دستی و از دید
حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق آن پیر چون نام ایشان شنید بپای ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردی ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت پس شقیق حاتم را گفت رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۶ - ۱۷ - النوبة الثانیة
... عمر خطاب گفت که جبرییل ع پرسید از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم که ما الاحسان احسان چیست رسول جواب داد
ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک
گفت احسان آنست که خدای را پرستی چنانک گویی که وی را می بینی اگر تو وی را نمی بینی وی ترا می بیند این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان و تحقیق این سخن آنست که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتی است و وساطتی و نهایتی بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانی کند و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد مصطفی سه رتبت اشارت کرده حالت روش را گفت سیروا سبق المفردون
و حالت غربت را گفت طلب الحق غربة
و حالت مشاهدت را گفت اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک
آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وی پدید کرد و گفت فله اجره عند ربه ...
... ابن عباس گفت جماعتی از یاران رسول صلی الله علیه و آله و سلم بسفری بودند و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد هر کس باجتهاد روی بجانبی فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روی بقبله نداشتند پیش رسول خدای آمدند و قصه باز گفتند در حال این آیت آمد و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روی فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روی بآن جانب دهید که الله شما را بر آن گردانید یعنی کعبه فثم وجه الله ای جهة التی وجهکم الیها
ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر یصلی حیث ما توجهت به راحلته و گفته اند این جواب عیبگویان است قبله حق را و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روی از قبله شامی بقبله تهامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روی بمغرب داشتند بسوی شام و کعبه از پس پشت و رسول خدای در دل میداشت آرزوی آنک روی بکعبه داشتی قبله ابراهیم چون رب العالمین پس از شانزده ماه روی وی بکعبه گردانید بر جهودان سخت آمد و بزرگ و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روی بمغرب داشتند و پشت بر مشرق چون روی به کعبه گردانیدند روی بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل رب العالمین از آن جوابها داد که یکی اینست که و لله المشرق و المغرب فأینما تولوا فثم وجه الله و تمامی جواب ایشان آنست که گفت و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها و شرح آن بجای خویش گفته شود انشاء الله و وجه درین آیت بمعنی جهت است و جهت قبله است و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت الله و ناقة الله إن الله واسع علیم قیل واسع الشریعة و قیل واسع المغفرة و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است دین وی آسان و راه بوی روشن و نزدیک
چنانک مصطفی ع گفت بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش لقوله تعالی و رحمتی وسعت کل شی ء و قال صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله عز و جل لو اتیتنی بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالی واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت قال الله تعالی و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و قیل واسع ای فضله یسعکم و نعمته تشملکم علیم باعمالکم و نیاتکم حیثما صلیتم و دعوتم قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصلاة فقلت لبعض من فی الدیر من النصاری دلنی علی بقعة طاهرة اصلی فیها فقال لی طهر قلبک عمن سواه وقف حیث شیت قال فخجلت منه
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۷ - ۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالی بلی من أسلم وجهه لله الآیة کار کار مخلصانست و دولت دولت صادقان و سیرت سیرت پاکان و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان امروز بر بساط خدمت با نور معرفت فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت إنا أخلصناهم بخالصة میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم تا حضرت را بشایند که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویی آن را و نه در عقبی تا بخداوند پاک رسی و إن له عندنا لزلفی و حسن مآب
سر این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کل مخلص فی اخلاصه رؤیة اخلاصه فاذا اراد الله ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد و بدانی که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست بل که سریست ربانی و نهادی است سبحانی کس را بر آن اطلاع نه و غیری را بر آن راه نه احدیت میگوید سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی گفت بنده را بر گزینم و بدوستی خود بپسندم آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند نه فریشته بدان رسد تا بنویسد
جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین الله و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوی فیمیله ذو النون مصری گفت کسی که این ودیعت بنزدیک وی نهادند نشان وی آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وی بیک نرخ باشد آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید چنانک مصطفی ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت اید می گویید السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماء و الارض و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید ای ساحر ای کذاب تا چنانک در خیر من فی السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوی از سر فرو نهیم
رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز ...
... این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریای خطر در غرقابست نهنگان جان ربای در چپ و راست وی در آمده دریا می برد و می ترسد تا خود بساحل امن چون رسد و کی رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند و المخلصون علی خطر عظیم و مخلص آنست که بساحل امن رسید رب العالمین موسی را بهر دو حالت نشان کرد گفت إنه کان مخلصا و کان رسولا نبیا هم مخلصا بکسر لام و هم مخلصا بفتح لام خوانده اند اگر بکسر خوانی بدایت کار اوست و اگر بفتح خوانی نهایت کار اوست مخلص آن گاه بود که کار نبوت وی در پیوست و نواخت احدیت بوی روی نهاد و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت و بحضرت عزت بستاخ شد این خود حال کسی است که از اول او را روش بود و زان پس بکشش حق رسد و شتان بینه و بین نبینا محمد صلی الله علیه و آله و سلم چند که فرق است میان موسی و میان مصطفی علیهما السلام که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت چنانک گفت کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته
شبلی ازینجا گفت در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم
شیخ الاسلام انصاری رحمة الله از اینجا گفت دانی که محقق کی بحق رسد چون سیل ربوبیت در رسد و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید بهانه بکاهد نه کالبد ماند نه دل نه جان ماند صافی رسته از آب و گل نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور خاک با خاک شود و نور با نور زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور دل در سر مهر شود و مهر در سر نور جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آی چنانک مار از پوست بترک خود بگوی که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت ...
... کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار
و من أظلم ممن منع مساجد الله الآیة از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند وطن عبادت نفس زاهدان است وطن معرفت دل عارفانست وطن مشاهدت سر دوستانست او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصح له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است و خود در زمره عارفان چنانک ابراهیم ادهم رحمه الله یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع فاخرج جزییات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد و قال لی مروا رهن هذه الجزییان و جینا بشی ء ناکله فقد مسنا الجوع قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له قال فدللته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبله فقال له ابراهیم من انت فقال غلام ابیک و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک و انا عبدک فمر بما شیت فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه الله و الذین معک کله و هبته لک انصرف عنی فلما خرج قال یا رب کلمتک فی رغیف فصببت علی الدنیا صبا فو حقک لین امتنی من الجوع لم اتعرض بعده بطلب شی ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است و او خود از جمله دوستان است چنانک بو یزید بسطامی قدس الله روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت و گوش کوشش بیا کند و زبان زیان در کام ناکامی کشید و زحمت نفس اماره از میان برداشت و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت و اسب طلب در فضای هر صحرایی بتاخت و بزبان تفرید گفت
اذا ما تمنی الناس روحا و راحة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۸ - ۱۸ - النوبة الاولى
... إنا أرسلناک ما ترا فرستادیم بالحق بر سزاواری و براستی بشیرا و نذیرا شاد کننده و بیم نماینده و لا تسیل عن أصحاب الجحیم و مپرس از حال دوزخیان از سختی و زاری و رسوایی
و لن ترضی عنک الیهود و خشنود نگردند از تو جهودان و لا النصاری و نه ترسایان حتی تتبع ملتهم تا آن گه که پس کیش ایشان شوی قل گوی إن هدی الله هو الهدی راه نمونی الله راه نمونی آنست و لین اتبعت أهواءهم و اگر بخوش آمد ایشان پی بری و بر پسند ایشان روی بعد الذی جاءک من العلم پس آن دانش و پیغام که از خدای آمد بتو ما لک ترا نیست از خدای پس آن من ولی و لا نصیر نه رهاننده و نه بروی یاری دهنده
الذین آتیناهم الکتاب ایشان که نامه دادیم ایشان را یتلونه حق تلاوته ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۵۹ - ۱۸ - النوبة الثانیة
... کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران و مسیله محال کردند تا بآن کافر شدند تشابهت قلوبهم دل بدل مانست بکفر و قسوت یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال
قد بینا الآیات لقوم یوقنون هر که بر پی حق است و جوینده روشنایی و بیگمانی قرآن وی را بس است بروشنایی و راهنمونی قال الواسطی فی هذه الآیة قد کلمتکم حیث انزلت علیکم خطابی و أیة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم
ذلک قوله إنا أرسلناک بالحق ای لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحق میگوید نه بازی گری بود این فرستادن ما ترا یا محمد بلکه کاری را بود که حق است و بودنی این همچنانست که جای دیگر گفت و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما إلا بالحق جای دیگر گفت أ یحسب الإنسان أن یترک سدی أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا أ حسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنی و گفته اند إنا أرسلناک بالحق ای مع الحق و الحق هو القرآن کقوله بل کذبوا بالحق لما جاءهم و قیل هو دین الاسلام کقوله و قل جاء الحق و زهق الباطل و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبیونک أحق هو معنی آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستی فرستادیم ...
... اگر خدای عز و جل جهودان را عذاب فرستادی ایشان ایمان آوردندی رب العزة گفت ایشان از بهر آتش آفریده ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند و چرا گناه کردند و نظایر این در قرآن فراوانست لیس علیک هداهم و إن تولوا فإنما علیک ما علی الرسول إلا البلاغ و ما علیک ألا یزکی فإنما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم
قوله تعالی و لن ترضی عنک الیهود الآیة این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد و همچنین ترسایان امید میداشتند پس چون قبله بگردانیدند یکبارگی نومید شدند و سخت آمد ایشان را تحویل قبله رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوی و نماز بقبله ایشان کنی اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن الله و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد چون فرستادن کتاب و رسالت و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن و خدای را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن
آن گه گفت قل إن هدی الله هو الهدی یعنی که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولی بگوی ان هدی الله هو الهدی راه راست آنست که الله نماید و راهنمونی راهنمونی ویست و لین اتبعت أهواءهم هوی نتیجه شهوت و داعی ضلالت ازینجاست که رب العزة هوی را به اله الکفار باز خواند فقال تعالی أ فرأیت من اتخذ الهه هواه
و مصطفی ع گفت ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون الله ابغض الی الله ممن اتخذ الهه هواه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۰ - ۱۸ - النوبة الثالثة
... ای دولت دل و زندگانی جان نادر یافته یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان یابنده تو نه بشادی پردازد نه باندهان خداوندا بسر بر مرا کاری که از آن عبارت نتوان
تمام کن بر ما کاری با خود که از دو گیتی نهان ارباب حکمت راست که درین آیت که الله گفت و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه رمزی عجب است که گفته اند و لطیفه نیکو و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست الله آن را تخمی پدید کرد و خلفی نهاد تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگی نیست نشود اینست غرض کلی از وجود فرزند تا نوع وی بماند و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد نه بینی اجرام سماوی چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست ازینجا معلوم شود که خدای را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست که وی زنده ایست باقی و کردگاری دایم نقص فنا را بوی راه نه و آفت و زوال را در جلال وی جای نه و عیب نقصان در کمال وی گنجای نه همیشه بود و همیشه باشد پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا
آن گه در حجت بیفزود گفت بل له ما فی السماوات و الأرض کل له قانتون فرزند که می درباید خدمت پدر را می درباید و پشتی دادن و یاری کردن وی را چنانک رب العزة گفت و جعل لکم من أزواجکم بنین و حفدة و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنی نیست حاجت بدیگری دارد تا فقر و ضعف خود بوی جبر کند پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد که نه وی را فقرست تا بکسی جبر کند و نه عجزست تا بدیگری یاری گیرد و آن گه با بی نیازی او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست همه بنده و رهی اوست همه خدمتکار و طاعت دار اوست اما طوعا او کرها و هو المشار الیه بقوله عز و جل و لله یسجد من فی السماوات و الأرض طوعا و کرها ...
... و قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت منه
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول الله فخرج سمعهم یتذاکرون و قال بعضهم ان الله اتخذ ابراهیم خلیلا و قال آخر موسی کلمه الله تکلیما و قال آخر فعیسی کلمة الله و روحه و قال آخر آدم اصطفاه الله فخرج صلی الله علیه و آله و سلم و قال قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل الله و هو کذلک و موسی نجی الله و هو کذلک و عیسی روحه و کلمته و هو کذلک و آدم اصطفاه الله و هو کذلک الا و انا حبیب الله و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر و انا اول شافع و اول مشفع یوم القیمة و لا فخر و انا اول من یحرک حلق الجنة فیفتح الله لی فیدخلنیها و معی فقراء المؤمنین و لا فخر و انا اکرم الاولین و الآخرین علی الله و لا فخر و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا و انا قایدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا و انا شفیعهم اذا حبسوا و انا مبشرهم اذا أیسوا الکرامة و المفاتیح یومیذ بیدی فاکسی حلة من حلل الجنة ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلایق یقوم ذلک المقام غیری
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهی است و عطاء ربانی و هیچ چیز از آن کسب بشر نه مصطفی ع گفت و لا فخر ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۲ - ۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات الآیة
اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که الله تعالی فرمان داد وی را بده چیز از تطهیر و تأدیب پنج در تن و پنج در سر اما آن پنج که در سرست آب در دهن کردن و در بینی کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موی سر بدو شاخ کردن و آن پنج که در تن است ختنه کردن و ناخن بریدن و موی زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن و گفته اند که پنجم آب دراز ارزدن است و خدای عز و جل امت مصطفی را باین آداب و سنن فرمود و گفت فاتبعوا ملة إبراهیم حنیفا پس کیش ابراهیم روید و سنت وی بجای آرید و مصطفی آن را تقریر کرد و گفت الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السواک و قص الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنی وسط الاصابع و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیب اختتن ابراهیم بعد مایة و عشرین سنة بالقدوم و هی قریة بالشام ثم عاش بعد ذلک ثمانین سنة قال و کان ابراهیم اول من اضاف الضیف و اول من اختتن و اول من قص الشارب و اول من قلم الظفر و اول من استحد و اول من رأی الشیب فقال یا رب ما هذا قیل له هذا وقار قال یا رب زدنی وقارا
قولی دیگر از ابن عباس آورده اند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سی سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التایبون العابدون الی آخر الآیة و ده سهم در سورة الاحزاب إن المسلمین و المسلمات الی آخرها و ده سهم در ابتداء سورة قد أفلح المؤمنون و در اثناء المعارج و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجای آورد و بآن درست آمد که ابراهیم ع و الله تعالی او را بدان بستود گفت فأتمهن هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامی بگزارد و قیل ان الله تعالی ابتلاه فی ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلم ماله الی الضیفان و ولده الی القربان و نفسه الی النیران و قلبه الی الرحمن فاتخذه خلیلا و اثنی علیه فقال و إبراهیم الذی وفی او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت و إبراهیم الذی وفی ابراهیم تقصیر نکرد بندگی بجای آورد و شرایط آن بتمامی بگزارد من او را بدوست خود گرفتم فذلک فی قوله و اتخذ الله إبراهیم خلیلا
ابراهیم نامی است سریانی و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فی مدحته و مدحته و قیل معناه بری ء من الاصنام و هام الی ربه لقوله تعالی إنی ذاهب إلی ربی قال إنی جاعلک للناس إماما الله گفت من ترا پیشروی گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت ملة أبیکم إبراهیم ای اتبعوا ملته فی التوحید ای شما که خلایق اید تا بقیامت بر پی پدر خویش روید ابراهیم در توحید او را پس روی کنید
إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا و لم یک من المشرکین اقتدا کنید بوی که وی پیشروی بود خداپرست یکتا گوی فرمان بردار پاک سیرت و هرگز از جمله مشرکان نبود
قال و من ذریتی ابراهیم گفت خداوندا و از فرزندان من همچنین پیش روان و امامان کن تا خلق بایشان اقتدا کنند ندانست ابراهیم که از پشت وی ناگرویدگان خواهند زاد او را آگاه کردند و گفتند لا ینال عهدی الظالمین شرف شایستگی پیشوایی در راه بردن بمن به بیگانگان نرسد و ناگرویدگان را در نیابد یعنی از فرزندان تو هر که ظالم بود امامی را شایسته نباشد این عهد بمعنی نبوت است بقول سدی و بقول عطا رحمت است و بقول مجاهد طاعت یعنی لیس لظالم ان یطاع فی ظلمه و قال النبی فی قوله
لا ینال عهدی الظالمین لا طاعة الا فی المعروف و ظالمان ...
... یا ایها الناس ان الله سبحانه و تعالی حرم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهی حرام الی یوم القیمة لا یحل لامری یؤمن بالله و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما او یعضد بها شجرا و انها لا تحل لاحد بعدی و لا تحل لی الی هذه الساعة غضبا علی اهلها ألا و هی قد رجعت علی حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغایب فمن قال ان رسول الله قد قتل بها فقولوا ان الله تعالی قد احلها لرسول الله و لم یحلها لک
بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست و بعضی گفته اند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وی و بعضی گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتی روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده چنانک از جوانب روشنایی آن خانه بتافته است حرم گشتست و گفته اند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستی فریشتگان بر جوانب وی بخدمت بامر خدای عز و جل بیستادندی و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود اما در مقدار حرم و بیان حد وی اختلافست میان علما ایمه حدیث گفتند حد حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل و از راه جعرانه نه میل و از راه طایف هفت میل و از راه جده ده میل
و از امام جعفر ع روایت کردند که مقدار حرم از سوی مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده و از جانب سدیگر هشتده میل و از جانب چهارم بیست و چهار میل هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است و بحکم شرع محترم است و جای امن خلق است چنانک رب العزة گفت مثابة للناس و أمنا آن گه نمازگزاران بسوی آن خانه بستود و گفت و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی از مقام ابراهیم جای نماز گرفتند یعنی که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند و این بر قراءة نافع است و شامی و اتخذوا بر لفظ خبر اما قراءت باقی و اتخذوا بر لفظ امر معنی آنست که الله فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید و نماز بسوی آن کنید یعنی آن خانه که وی بنا کرد
و روی ان رسول الله اخذ بید عمر فلما اتی علی المقام قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم قال نعم قال أ فلا نتخذه مصلی فانزل الله تعالی
و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی و گفته اند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنی دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجای آرید آن گه که حج میکنید
و عهدنا اینجا بمعنی امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان قال بعضهم النجاسة علی قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل فما کان من نجاسة ذات لم یطهره الا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و الله اعلم بابعادها عنه و تطهیره بالصلاة و الزکاة و گفته اند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوی نهند یعنی که تقوی را و رضاء خدای را بنا نهند چنانک الله گفت تعالی و تقدس أ فمن أسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر للطایفین ایشانند که از اقطار عالم روی بدان دارند تا گرد آن طواف کنند و العاکفین اهل مکه اند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند و الرکع السجود نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود نماز کننده هم راکع است و هم ساجد
روی عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله تعالی فی کل یوم عشرین و مایة رحمة ینزل علی هذا البیت ستون للطایفین و اربعون للمصلین و عشرون للناظرین
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۳ - ۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات روی عن الحسن رض قال ابتلاه الله بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فی ذلک اذ علم ان ربه دایم لا یزول و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصر گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونی کردند و ذلک لعلم المبتلی لا لجهل المبتلی یعنی که تا با وی نمایند که از و چه آید و در راه بندگی چون رود خلیل خود سخت هنری و روز به و سعادتمند برخاسته بود گفت هذا ربی قیل فیه اضمار یعنی یقولون هذا ربی میگویند این بیگانگان که این خدای منست نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم زهی خلیل که نکته سنیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندی بر زبرست فوق عباده باز که نشیب گرفت از و برگشت و گفت زیرینان را دوست ندارم که ایشان خدایی را نشایند خداوندان تحقیق به اینجا رمزی دیگر گفته اند و لطیفه دیگر دیده اند گفتند ز اول خاک خلیل را بآب خلت بیامیختند و سرش بآتش عشق بسوختند و جانش بمهر سرمدیت بیفروختند و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان و های و هوی مستان و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلت و مستی عشق گفت هذا ربی این چنانست که گویند
از بس که درین دیده خیالت دارم ...
... اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره روی اسماعیل کنی رقم خلت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزری و چه نظاره روی اسمعیلی
بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ...
... یا رضاء دوست باید یا هوای خویشتن
از روی ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف و از روی باطن بلسان اشارت مر او را گفتند به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر الصدق سیف الله فی ارضه ما وضع علی شی ء الا قطعه خلیل فرمان بشنید به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید مهر اسمعیلی از دل خود جدا کرد ندا آمد که یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا و لسان الحال یقول
هجرت الخلق طرا فی هواکا ...
... جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست
گفتند ای درویش از کجا بیامدی و چندست که درین راهی گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم جوان بودم پیرگشتم درین راه و هنوز بمقصد نرسیدم آن گه بخندید و این بیت بر گفت
زر من هویت و ان شطت بک الدار ...
... آسان آسان حدیث ایشان نتوان
یحکی عن محمد بن حفیف عن ابی الحسین الدراج قال کنت احج فیصحبنی جماعة فکنت احتاج الی القیام معهم و الاشتغال بهم فذهبت سنة من السنین و خرجت الی القادسیة فدخلت المسجد فاذا رجل فی المحراب مجذوم علیه من البلاء شی ء عظیم فلما رآنی سلم علی و قال لی یا ابا الحسین عزمت الحج قلت نعم علی غیظ منی و کراهیة له قال فقال لی الصحبة فقلت فی نفسی انا هربت من الاصحاء اقع فی یدی مجذوم قلت لا قال لی افعل قلت لا و الله لا افعل فقال لی یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی فقلت نعم علی الانکار علیه قال فترکته فلما صلیت العصر مشیت الی ناحیة المغیثه فبلغت فی الغد ضحوة فلما دخلت اذا انا بالشیخ فسلم علی و قال لی یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی قال فاخذنی شبه الوسواس فی امره قال فلم احس حتی بلغت القرعا علی العدو فبلغت مع الصبح فدخلت المسجد فاذا انا بالشیخ قاعد و قال یا ابا الحسین یصنع الله للضعیف حتی یتعجب منه القوی قال فبادرت الیه فوقعت بین یدیه علی وجهی فقلت المعذرة الی الله و الیک قال لی مالک قلت اخطأت قال و ما هو قلت الصحبة قال أ لیس حلفت و انا نکره ان نحنثک قال قلت فاراک فی کل منزل قال لک ذلک قال فذهب عنی الجوع و التعب فی کل منزل لیس لی هم الا الدخول الی المنزل فاراه الی ان بلغت المدینة فغاب عنی فلم اره فلما قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانی و ابا الحسین المزین فذکرت لهم فقالوا لی یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل الله ان نراه و قالوا ان لقیته فتعلق به لعلنا نراه قلت نعم قال فلما خرجنا الی منی و عرفات لم القه فلما کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنی انسان و قال لی یا ابا الحسین السلام علیک فلما رأیته لحقنی ای حالة عظیمة من رؤیته فصحت و غشی علی و ذهب عنی و جیت الی مسجد الخیف فاخبرت اصحابنا فلما کان یوم الوداع صلیت خلف المقام رکعتین و رفعت یدی فاذا انسان جذبنی خلفی فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لی فقال سل ما شیت فسالت الله تعالی ثلث دعوات فامن علی دعایی فغاب عنی فلم اره فسألته عن الادعیة فقال اما احدها فقلت یا رب حبب الی الفقر فلیس فی الدنیا شی ء احب الی منه الثانی قلت اللهم لا تجعلنی ممن ابیت لیلة ولی شی ء ادخره لغد و انا منذ کذا و کذا سنة مالی شی ء ادخره و الثالث قلت اللهم اذا اذنت لاولیایک ان ینظروا الیک فاجعلنی منهم و انا ارجو ذلک قال السلمی ابو جعفر المجذوم بغدادی و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابی العباس بن عطاء و یحکی عنه کرامات
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۵ - ۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إذ قال إبراهیم الآیة این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وی را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادی بی زرع بنشاند آنجا که اکنون خانه کعبه است پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غایب گردد خدای را عز و جل خواند و گفت رب اجعل هذا بلدا آمنا همانست که در آن سورة دیگر گفت ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونی بی بر نزدیک خانه تو خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته خداوندا تا نماز بپای دارند و آن خانه نماز را قبله گیرند آن گه ایشان را روزی فراوان خواست و همسایگان خواست که وادی بی زرع و بی نبات بود و بیابانی بی اهل و بی کسان بود گفت فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم خداوندا دل قومی را از مردمان چنان کن که می شتابد باین خانه و بایشان و ارزقهم من الثمرات و ایشان را از میوه های آن جهان روزی کن خدای عز و جل دعاء وی اجابت کرد فما مسلم الا و یحب الحج هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویی و لطیفی و بسیاری نیست قال الله تعالی یجبی إلیه ثمرات کل شی ء رزقا من لدنا و ابراهیم در آنچه خواست از روزی مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنی و گفت من آمن منهم بالله و الیوم الآخر از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود و گفته که و من ذریتی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا ینال عهدی الظالمین پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت و مؤمنانرا از کافران جدا کرد رب العالمین آن تخصیص وی با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد گفت و من کفر نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است عرض حاضر یاکله البر و الفاجر کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانی گفت فأمتعه قلیلا ثم أضطره إلی عذاب النار او را بر خوردار کنم زمانی اندک که این گیتی اند کست برسیدنی و برسیدنی اندک بود و آمدنی نزدیک و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم و بیس المصیر و بد جایگاهی که دوزخ است شدن گاه کافران شامی فأمتعه خواند بجزم میم و تخفیف تا باقی بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنی یکسانند
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت و إذ یرفع إبراهیم الآیة
و قصه آنست که عبد الله بن عمرو بن العاص السهمی گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود کفی خاک آمیز سرخ رنگ بر روی آب گردان دو هزار سال تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید ازینجاست که کعبه را ام القری خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده اند پس چون الله تعالی زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود بالا یکی ریک آمیز سرخ رنگ پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایی داشت بمقدار هواء دنیا فرق وی بآسمان رسیده بود و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدی و از وحشت دنیا می آسودی و انس میگرفتی اما جانوران جهان از وی می بترسیدند و می بگریختند
و در بعضی اخبار آمده است که فریشته بوی آمد کاری را و از وی بترسید پس الله سبحانه و تعالی او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالای وی بشصت گز باز آورد و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد و بخداوند عز و جل نالید جبرییل آمد و گفت الله میگوید که مرا در زمین خانه ایست رو کرد آن طواف کن چنانک فریشتگان را در آسمان دیدی که گرد بیت المعمور طواف میکردند آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وی آنجا بود و بدریای عمان بر آمد بحج و این دلیل است که آن گز که بالای وی شصت گز بود نه این گز ما بود پس چون به مکه رسید فرشتگان باستقبال وی آمدند و گفتند یا آدم بر حجک طف فقد طفنا قبلک بالفی عام ای آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو ای آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال و گفته اند که آدم پنجاه و چند حج کرد و همه پیاده که در روی زمین بارگیری نبود که آدم را بر توانستی داشت و گفته اند میان دو گام وی سه روزه راه بود هر جا که پای بر زمین می نهاد آنجا شهری است آبادان و هر چه میان دو گام وی بود دشت است و بیابان چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وی خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در و آن را بر موضع کعبه زدند یک دراز سوی مشرق و یکی از سوی مغرب و قندیل در آویختند و کرسی آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند تا آدم بر آن می نشست پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن جهانیان بوی تبرک میکردند و بوی از آفتها و عاهتها و دردها شفا می جستند از بس که دست کافران و حایضان و ناشستگان بوی رسید سیاه شد پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا می بود تا روزگار ابراهیم ع پس الله تعالی خواست که کعبه را بر دست وی آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامی کند و آیین آن مؤمنانرا تازه کند فرمود وی را که مرا خانه ایست در زمین رو آن را بنا کن ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وی و جبرییل با وی به مکه آمد اسماعیل را دست باز گرفت و جبرییل کار فرمای بود و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ چهار سوی و آواز میداد که ابن علی بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وی اساس نهاد و بنیاد ساخت اسماعیل سنگ می آورد
و بدست پدر میداد و جبرییل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامی نهاد
اینست که الله گفت جل جلاله و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسماعیل ابراهیم دیوار می برآورد و اسماعیل ساخت در دست می نهاد چون بجای رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لی حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للناس رو مرا سنگی جوی که برینجا نهم تا جهانیان را علمی باشد
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرییل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد و در دست ابراهیم نهاد ابراهیم بر آن موضع نهاد چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد ای پدر
گفت جاء به من لم یکلنی الی حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت
پس چون فارغ شدند خدای را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم ربنا و اجعلنا مسلمین لک خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان مسلمان کار مسلمان خوی مسلمان نهان و من ذریتنا أمة مسلمة لک و از فرزندان ما امتی بیرون آر گردن نهاده ترا و فرمان بردار و ایشان مؤمنان عرب اند من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان یقال لم یکن نبی الا قصر بدعایه لنفسه و لامته و دونه الامم و ان ابراهیم دعا لنفسه و لامته و لمن بعده من هذه الامة اگر کسی گوید چه حکمت است که ابراهیم قومی را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت و من ذریتنا أمة مسلمة لک و بر عموم دعا نگفت جواب آنست که حکمت الهی اقتضاء آن کند که در هر روزگاری و در هر قرنی قومی باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد و قومی که اشتغال ایشان بعمارت دنیا و اگر نه چنین بودی عالم خراب گشتی ازینجا گفتند لو لا الحمقی لخربت الدنیا حمقی ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند و خدای عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته و استعمرکم فیها و این عمارت دنیا به چیز است یکی زراعت و غرس دیگر حمایت و حرب سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکاری دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود و الله اعلم
و أرنا مناسکنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده اند سکون قراءت مکی و یعقوب است و اختلاس قراءت ابو عمرو و کسر راء قراءت باقی و معنی آنست که با ما نمای و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم و ترا بآن چون پرستیم مناسک جمع است و یکی از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین چون بفتح گویی عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعی و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن منسک بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعی را صفا و مروه و طواف را خانه و رمی جمار را سه جای بسه عقبه چون ایشان دعا کردند الله تعالی اجابت کرد دعای ایشان و جبرییل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان فذلک قوله تعالی و أذن فی الناس بالحج ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف الله گفت علیک النداء و علی الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانی و بر من آنست که برسانم و بشنوانم فعلا ابراهیم جبل ابی قبیس و نادی ایها الناس الا ان ربکم قد بنی بیتا فحجوه فاسمع الله تعالی ذلک فی اصلاب الرجال و ارحام النساء و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر ممن سبق فی علم الله سبحانه انه یحج الی یوم القیمة فاجابه لبیک اللهم لبیک گفته اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم الله چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد دو بار حج کند و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خدای عز و جل چنانست که وی در عمرخویش حج نکند
و گفته اند اول خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است و در ماه ذی الحجه بنا نهادند و مناسک از جبرییل هم درین ماه آموختند و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوی شرق و دیگر در از سوی غرب پس بروزگار باد آن را می زد و آفتاب آن را می سوخت و سنگ از آن می ریخت تا زمان جرهم جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم و هم چنان میبود تا زمان عمالقه ملک ایشان باز آن را نو کرد و تبع آن را باز عمارت کرد و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت تا زمان قریش قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عز خویش بسبب آن خانه و خانه از کهنگی می ریخت مشاورت کردند عمارت آن را و باز نو کردن آن را قومی صواب دیدند و قومی از آن می ترسیدند و احتراز میکردند بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد تا مصطفی ع بیست و پنج ساله گشت آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را کشتی جهودی بازرگان بشکست در دریای جده چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند بناز داشتن را تا گذرگاه نباشد در آن و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جای نهد هر قبیله میگفت ما بنهیم و بآن سبب جنگی بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسی که از در مسجد در آید سنگ او بر آنجا نهد بنگرستند اول کسی که درآمد مصطفی بود گفتند محمد الامین آمد وی ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردی را گفت که ازین ردا کرانه گیر برداشتند و می بردند تا آنجا که اکنون است پس مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم دست فرا کرد و حجر را برگرفت و بر جای نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش هم چنان می بود بر آن بنا تا بروزگار عبد الله بن الزبیر بن العوام عبد الله آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در تا روزگار عبد الملک مروان حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد و آن را بالا داد
اکنون بر آن بناست و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را می باز کند و می فراکند دست از آن بازداشتند ...
... روی ابو هریره و ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال یخرب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانی به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا
قوله تعالی ربنا و ابعث فیهم الآیة تمامی دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه گفتند خداوند ما در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصه از میان عرب سکان حرم تو پیغامبری فرست هم از نژاد ایشان از فرزندان اسماعیل یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم الله تعالی دعاء ایشان اجابت کرد و مصطفی را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم او خداوندی است که پیغامبری امتی فرستاد نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنت خویش
و مصطفی بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت انا دعوة ابی ابراهیم و بشارة اخی عیسی و رأت امی فی منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصری
یعنی بدعوة ابراهیم
قول ربنا و ابعث فیهم رسولا الآیة و کتاب درین آیت قرآن است و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتی باز دارد و بر نیکی دارد آن را حکمت گویند و گوینده آن حکیم و این حکمت بر دل و زبان کسی رود که خود را فا دنیا ندهد و آلوده علایق نشود چنانک مصطفی ع گفت من زهد فی الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه ...
... إنک أنت العزیز الحکیم هو العزیز فی نفسه و المعز لغیره فله العزة کلها اما ملکا و خلقا و اما وصفا و نعتا فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه فذلک قوله من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا فسبحانه من عزیز ضلت العقول فی بحار عظمته و حارت الالباب دون ادراک نعته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله و کل من اغرق فی نعته اصبح منسوبا الی العی
قوله تعالی و من یرغب عن ملة إبراهیم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر عبد الله ایشان را باسلام دعوت کرد گفت نیک دانسته اید شما و خوانده اید در توریة که خدای عز و جل گفت انی باعث من ولد اسماعیل نبیا اسمه احمد فمن آمن به فقد اهتدی و رشد و من لم یؤمن به فهو ملعون گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبری فرستم بخلق نام وی احمد هر که پیغام وی بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد و هدایت یافت و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپایید الله تعالی در شأن وی آیت فرستاد که و من یرغب عن ملة إبراهیم ای لا یرغب عنها و لا یترکها إلا من سفه از کیش ابراهیم و دین و سنت وی روی نگرداند مگر سفیهی جاهل نادانی خویشتن ناشناس که نه اندیشد و تفکر نکند در خود که او را از بهر چه آفریده اند و چه کار را در وجود آورده اند و قد قال تعالی و فی أنفسکم أ فلا تبصرون
و لقد اصطفیناه فی الدنیا اخترناه للنبوة و الرسالة و الذریة الطیبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنری درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم و در پیوندیم ذریة بعضها من بعض و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ای مع آباده المرسلین فی الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان قال الله تعالی و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود در این آیت گفت و إنه فی الآخرة لمن الصالحین جای دیگر گفت بر عموم کلا جعلنا صالحین
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۶ - ۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا این دعاء خلیل هم از روی ظاهر بود هم از روی باطن از روی ظاهر آنست که گفت بار خدایا هر که درین شهر باشد وی را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش و دشمن را بر وی مسلط مکن و از روی باطن گفت بار خدایا هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان و بآتش قطیعت مسوزان رب العالمین دعاء وی از هر دو روی اجابت کرد و تحقیق آن را گفت و آمنهم من خوف و قال تعالی جعلنا حرما آمنا و یتخطف الناس من حولهم میگوید سکان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند و وحشی با انسی بیکدیگر الف گیرند این خود امن ظاهرست و امن باطن را گفت و من دخله کان آمنا ابو نجم صوفی قرشی گفت شبی از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیدی قلت و من دخله کان آمنا من ای شی ء خداوندا تو گفتی هر که در حرم آید ایمن شد از چه چیز ایمن شد گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنی نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار و ذلک فیما
روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال ان الله عز و جل یلحظ الی الکعبة فی کل عام لحظة
و ذلک فی لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحن القلوب الیه و یفد الیه الوافدون یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت و مأمون خلقان پس بنده مؤمن که بشبانروزی سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وی آید شرف و امن وی را خود چه نهند و چه اندازه پدید کنند
و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسماعیل در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روی بدان دارند و این یکی را کعبه نام نهادند و آدمیان روی بدان دارند سید انبیا و رسل صلی الله علیه و آله و سلم گفت شب قربت و رتبت شب الفت و زلفت که ما را درین گلشن روشن خرام دادند چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور از راست می آمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند گویی عدد ایشان از عدد اختران فزونست وز شمار برک درختان زیادت و هم ما شمار ایشان ندانست فهم ما عدد ایشان در نیافت گفتم یا اخی جبرییل که اند ایشان و از کجا می آیند گفت یا سید و ما یعلم جنود ربک الا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین می بینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب می آیند و میگذرند نه آنها که می آیند پیش ازین دیده ام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند نه بدایت حال ایشان دانیم نه نهایت کار ایشان شناسیم یکی شوریده گفته است آه این چه حیرت است زمینیان را روی فراسنگی آسمانیان را روی فراسنگی بدست عاشقان بیچاره خود چیست هزار شادی ببقاء ایشان که جز از روی معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند
یا من الی وجهه حجی و معتمری ...
... باز محراب سنایی کوی تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه کعبه است روی دلبر و میل است سوی دوست
جوانمرد آنست که قصد وی سوی کعبه نه نهاد احجار راست که وصل آفریدگار راست ...
... و الماء من عبراتی و الهوی سفری
ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم تا آخر ورد دو آیت است یکی در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته و باکرام و افضال ربانی آراسته اما فرق است میان حبیب و خلیل خلیل مرید است و حبیب مراد مرید خواهنده و مراد خواسته مرید رونده و مراد ربوده مرید بر مقام خدمت در روش خود مراد بر بساط صحبت در کشش حق او که در روش خود بود راه او از مکر خالی نباشد اینجاست که خلیل ع با بزرگی حال او راه وی از مکر خالی نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا ربی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین گاه مکر هر ساعت بر می گشاد تا عصمة عنان خلت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و مصطفی ع که در کشش حق بود کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردی بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوی استعاذت خواستند و از مکر و تراجع بانوار شرع او می التجا کردند و او صلی الله علیه و آله و سلم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست ما زاغ البصر و ما طغی چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده که وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته که التحیات المبارکات و الصلوات الطیبات لله این نشستن جای ربودگان و آن ایستادن مقام روندگان خلیل در روش خود بود که گفت و الذی أطمع أن یغفر لی خطییتی یوم الدین حبیب در کشش حق بود که با وی گفتند لیغفر لک الله خلیل گفت و لا تخزنی یوم یبعثون خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند یوم لا یخزی الله النبی ما خود او را شرمسار نکنیم خلیل گفت حسبی الله حبیب را گفتند یا أیها النبی حسبک الله خلیل گفت إنی ذاهب إلی ربی حبیب را گفتند أسری بعبده و شتان ما بینهما خلیل اوست که عمل کند تا الله ازو راضی شود حبیب اوست که الله آن حکم کند که رضا و مراد او بود و لذلک یقول تعالی و لسوف یعطیک ربک فترضی و یشهد لک قصة تحویل الکعبة الی آخرها
ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم الآیة اهل معانی گفته اند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلی از منازل نبوت مصطفی ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند و کتاب خدای عز و جل بریشان خواند ازینجاست که اول گفت یتلوا علیهم آیاتک پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید یعنی که حقایق و معانی کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روی نماید پس بعلم حکمت پاک شود و هنری و شایسته مجاورت حق اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت و الله اعلم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۷ - ۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالی إذ قال له ربه یادگیر و یاد کن یا محمد آن گه که الله ابراهیم را گفت اسلم گردن نه و کار بمن سپار و خویشتن فرا من ده قال جواب داد ابراهیم و گفت أسلمت گردن نهادم و خویشتن فرا دادم و خود را بیوکندم لرب العالمین خداوند جهانیان را
و وصی و اندرز کرد بها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت إبراهیم بنیه ابراهیم پسران خود را و یعقوب و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بنی گفت ای پسران من إن الله اصطفی لکم الدین الله برگزید شما را این دین فلا تموتن میمیرید إلا و أنتم مسلمون مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان
أم کنتم شهداء حاضر بودید شما إذ حضر یعقوب الموت آن گه که مرگ آمد به یعقوب إذ قال لبنیه آن گه که پسران خود را گفت ما تعبدون بر چه اید که پرستید من بعدی از پس مرگ من قالوا پسران گفتند نعبد إلهک خدای ترا پرستیم و إله آبایک و خدای پدران تو إبراهیم و إسماعیل و إسحاق إلها واحدا خدای یکتا بر یگانگی و نحن له مسلمون و ما وی را گردن نهادگانیم
تلک أمة قد خلت ایشان گروهی اند که رفتند لها ما کسبت ایشانراست آنچه کردند و لکم ما کسبتم و شما راست آنچه کنید و لا تسیلون و شما را نپرسند عما کانوا یعملون که ایشان چه کردند
و قالوا جهودان گفتند کونوا هودا جهودیت أو نصاری و ترسایان گفتند که ترسابید تهتدوا تا بر راه راست بید قل پیغامبر من گوی بل ملة إبراهیم
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید حنیفا آن پاک موحد و ما کان من المشرکین و هرگز با خدا انباز گیر نبود
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۶۸ - ۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالی إذ قال له ربه أسلم الآیة ابن عباس گفت رب العالمین با ابراهیم این خطاب آن گه کرد که از آن سرب بیرون آمد و در کوکب می نگرست و طالب حق بود از بتان و بت پرستان روی بر تافته وزیشان بیزاری گرفته و گفته إنی بری ء مما تشرکون من بیزارم از آنچه شما بانبازی میگیرید با خدای عز و جل الله گفت او را در آن حال اسلم یا ابراهیم روی دل خود فرا ماده و کردار خویش و دین خویش پاک دار و ما را یگانه و یکتا شناس گفته اند این امر استدامت است نه امر ابتدا یعنی استقم علی الاسلام و قل لمتبعیک اسلموا هذا کقوله تعالی للنبی ع فاعلم أنه لا إله إلا الله ای اثبت علی علمک و قیل معناه فوض الامر الی و استسلم لقضایی یا ابراهیم کار من با من گذار و خویشتن را بمن سپار
قال أسلمت لرب العالمین ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویی روی دل خود فرا تو دادم و بیکتایی تو اقرار آوردم و بهمگی بتو باز آمدم این همچنانست که در سورة الانعام گفت إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا جای دیگر گفت ربنا علیک توکلنا و إلیک أنبنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم چون ابراهیم بهمگی بحق باز گشت و کار خود بوی سپرد رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد و جهانیان را از آن خبر داد و گفت و آتیناه فی الدنیا حسنة و إنه فی الآخرة لمن الصالحین دادیم او را در دنیا نبوت و خلت و کتاب و حکمت و در پیری فرزند و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان
اگر کسی گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أسلم جواب داد اسلمت و مصطفی را گفتند فاعلم و او نگفت که علمت جواب آنست که اگر مصطفی علیه السلام خود جواب نداد رب العالمین وی را نیابت داشت و از بهر وی جواب داد گفت آمن الرسول و الایمان هو العلم بالله سبحانه و تعالی و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت و مصطفی علیه السلام در نقطه جمع بود در حق برسیده و خود را در حق گم کرده لا جرم حق او را نیابت داشته و آنچه وی را گفتنی است حق از بهر وی گفته اینست فتوای نبوت که من کان لله کان الله له پیر طریقت گفت من کان لله تلفه کان الله خلفه و گفته اند که از ابراهیم استسلام خواستند و استسلام از اعمال بنده است غایت آن پیدا و حد آن معلوم ازین جهت گفت أسلمت باز از مصطفی علیه السلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست و حد آن نامفهوم است و غایت آن ناپیدا باین سبب نگفت که علمت جواب سوم آنست که أسلمت از ابراهیم صورت دعوی داشت لا جرم برهان آن دعوی از وی طلب کردند و آن همه بلیات بسر وی فرود آوردند از امتحان وی بنفس و مال و فرزند
و مصطفی علیه السلام از راه دعوی برخاست و ادب حضرت نگه داشت تا احدیت او را در حفظ و رعایت خود بداشت و زان بلیات هیچ بر سر وی نگماشت
قوله تعالی و وصی بها إبراهیم الآیة وصی و اوصی هر دو خوانده اند بی الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنی و شامی و هر دو لغت قرآن است و بمعنی یکسان قال الله تعالی و أوصانی بالصلاة و الزکاة و قال تعالی و وصینا الإنسان بوالدیه و الوصیة فی اللغة الایصال یعنی ان الموصی اوصل امره الی الموصی الیه و وصی بها این هاء کنایت است از ملة ابراهیم و ملة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است و خدای عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید آن را ملازم باشید و زان بمگردید تا زنده باشید ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وی این وصیت بماند و هیچ بریده نگشت چنانک الله گفت تعالی و تقدس و جعلها کلمة باقیة فی عقبه و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر و اسحاق از ساره و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل و شمعون و لاوی و یهودا و ریالون و شجر و دان و یغثالی و جاد و اسر و یوسف و ابن یامین اصل همه بنی اسراییل ایشان بودند مصطفی علیه السلام گفت بعثت علی اثر ثمانیة آلاف نبی اربعة آلاف من بنی اسراییل
و آنچه گفت فلا تموتن نه نهی از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود لکن معنی آنست که الزموا الاسلام حتی اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند پس نهی از برگشتن از دین اسلام است نه از مرگ فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنی حسن الظن است ای فلا تموتن الا و انتم مسلمون ای الا و انتم محسنون بربکم الظن و به قال النبی لا یموتن احدکم الا و هو یحسن بالله الظن ...
... فازددت طمعا فیقول الله تعالی اذهب فقد غفرت لک
أم کنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت شهود و حضور بمعنی متقارب اند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفی ع که پدران ما ما را بدین جهودی فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد آن گه که از دنیا بیرون شد رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت أم کنتم شهداء ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد إذ قال لبنیه و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من ما تعبدون گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهری افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودی ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند گفتند نعبد إلهک و إله آبایک خدای ترا پرستیم و خدای پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق عم را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال و رفع أبویه علی العرش رسول خدا گفت صلی الله علیه و آله و سلم
عم الرجل صنو ابیه ...
... تلک أمة قد خلت الآیة حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد آن گه به مصطفی گفت ایشان گروهی اند که برفتند و قومی که گذشتند لها ما کسبت ایشانراست آنچه کردند و آنچه کردند خود را کردند کرده خود ببردند و لکم ما کسبتم و لا تسیلون عما کانوا یعملون و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید شما را بنیکو کاری ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهای ایشان نپرسند و لفظ امت را در قرآن وجوه مختلف گفته اند اگر چه همه متقارب اند و معانی همه بیک اصل باز می گردد و آن اصل جماعت مردم
است که بر چیزی گرد آیند قال الله تعالی کان الناس أمة واحدة ای صنفا واحدا فی الضلال جای دیگر گفت إلا أمم أمثالکم ای اصناف مثلکم یعنی کل صنف من الدواب و الطیر مثل بنی آدم فی المعرفة بالله و طلب الغذاء و توقی المهالک و التماس الرزق و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امت است بمعنی حین چنانک گفت تعالی و تقدس و ادکر بعد أمة ای بعد حین و قال تعالی و لین أخرنا عنهم العذاب إلی أمة معدودة ای سنین معدودة و اصل آن جماعت مردم اند که در زمان و هنگام موجود بودند پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند و همچنین در قرآن امت است بمعنی امام چنانک گفت إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا ای اماما یقتدی به الناس یعنی که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پی وی روند یا در وی خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد از این جهت او را امت خواندند و در قرآن امت است بمعنی جماعت علما چنانک گفت و لتکن منکم أمة یدعون إلی الخیر و امت است بمعنی دین چنانک گفت إنا وجدنا آباءنا علی أمة و این هم بر طریق مجاورت است یعنی که خلق درو جمع شوند و مسلمانان را امت محمد باین معنی گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم
قوله تعالی و قالوا کونوا هودا أو نصاری تهتدوا الآیة آن جهودان مدینه اند و ترسایان نجران جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهی درین است رب العالمین گفت نه آن و نه این بل که دین ابراهیم گزینید و پس روی او کنید که وی حنیف است یعنی پاک دین و موحد ما را یکتا گوی یکتا دان گفته اند که حنیف نامی است موحد را و حاجی را و ختنه کرده را و قبله دار را قتاده گفت من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهی اما ابراهیم را علی الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشوای خلق در دین جز وی نبود و جهانیان را جز باتباع وی نفرمودند چنانک جای دیگر گفت فاتبعوا ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین