گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... الآیة.... هم نداست و هم گواهی، آنچه نداست نشان آشنایی، و گواهی آنست که ایمان بنده عطائی. میگوید جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه و عظم کبریاؤه و علا شأنه و عزّ سلطانه، ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید، حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید، بنشان که دیدید باسزا آمدید و از ناسزا ببریدید، گردن نهادید و واسطه پسندیدید، دنیا گذاشتید و بعقبی باز گردیدید، و از عقبی در مولی گریختید.

آری هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید، و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند، و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد!

عالمی در بادیه مهر تو سر گردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال‌

آن گه فرمان داد که: لا تَقُولُوا راعِنا الایة عین حکم است و بار تکلیف، رب العزّة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمی از احکام شرع، و رنج و کلفت آن بریشان نهد، نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت، و بایمان ایشان گواهی داد گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست، تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وی آسان شود، همین است سنت خداوند جل جلاله، هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وی نهد، که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد، نه بینی؟ آنجا که بتقوی فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ و امثال این در قرآن فراوان است، و بر لطف اللَّه دلیل و برهانست.

ثم قال تعالی وَ اسْمَعُوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفای دل در آن نگرید، تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد، آن کافران و بیگانگان دیدهای شوخ وا کرده بودند، و دلها تاریک، لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان می‌رسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید. میگوید عزّ جلاله أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ جای دیگر گفت وَ نَطْبَعُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر، بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد. بو جهل و امثال وی را گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً بو بکر و اتباع وی را گفت وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ.... الآیة...

آن گه سر انجام هر دو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافران را گفت: وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ دوستان و مؤمنان را گفت وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ قوله: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ یقول بطریق الاشارة ما نرقّیک عن محلّ العبودیة الّا احللناک بساحات الحرّیّة، و ما رفعناک عنک شیئا من صفات البشریة الّا اقمناک بشاهد من شواهد الالوهیّة. از روی اشارت میگوید ای مهتر خافقین، و ای رسول ثقلین، ای خلاصه تقدیر، و ای بدر منیر، ای کل کمال، و ای قبله اقبال، ای مایه افضال و ای نمود نمودگار لطف و جلال، ای شاخ وصل تو نازان و کوکب عزّ تو همیشه رخشان، ای دولت تو از میغ هستی اطلاع بر گرفته و بشواهد ربوبیّت و تأیید آلهیّت مخصوص شده، تا لحظه فلحظه کار دولت تو در ترقی است، و آنچه دیگران را تاج است ترا نعلین‌

نعلی که بینداخت همی مرکبت از پای

تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد

ای مهتر، آن مقامات که ترا ازان ترقی میدهیم هر چند که حسنات همه اولیا و اصفیاست سیئات تو است، چندانک و از آن بمانی، چون بر گذری از آن استغفار می‌کن، مصطفی ع گفت روزی هفتاد بار از آن استغفار می‌کنم انه لیغان علی قلبی فاستغفر اللَّه فی الیوم سبعین مرّة. قال الصدیق لیتنی شهدت ما استغفر منه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.

و قیل فی قوله تعالی: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ... الآیة ای ما نقل العبد من حال الّا اتی ما هی فوقها و اعلی منها، فلا ننسخ من آثار العبادة شیئا الّا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة، شیئا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرّا، تنقله من الادنی الی الاعلی، حتی یقع فی جذبة من جذبات الحق، و جذبة من الحق توازی عمل الثقلین.

هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیت، احدیت بنعت محبت او را در قباب عزّت بپروراند، او را از آن حال بحال میگرداند، و این مقام بآن مقام می‌رساند تا در جذبه حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد، آن گه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشتن باول قدم از آن در گذرانند که جذبة من الحق نوازی عمل الثقلین. آری چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند. ارباب روش را گویند امر و نهی نگه دارید، و امر و نهی را گویند که ارباب کشش را نگه دارید، که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، در عالم حقایق ایشان را نزّاع القبائل خوانند، چنانک بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس و اویس از قرن نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:

ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید

مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بو دردا

قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند، و حق سنّت او ایشان شناختند، صفاء سرّ این چنین صدیقان بر هر خاری که تابد عبهر دین شود، اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصی تابد مغفور گردد، اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود.

چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصمّ و شقیق بلخی که هر دو بسفری بیرون شدند پیری فاسق مطرب بهام راهی ایشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت، و حاتم هر وقتی منتظر آن میبود که شقیق وی را منع کند و زجری نماید، نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید. در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانی باشید شما که از شما گران‌تر مردمان ندیدم! نه یک بار سماع کردید نه دستی و از دید؟

حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق. آن پیر چون نام ایشان شنید بپای ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردی ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت، پس شقیق حاتم را گفت «رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال».

وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ... الآیة... من خسرت صفقته ودّ أن لم تربح لاحد تجارته، خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته، جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتاده‌اند و غبار نومیدی بر چهره تاریک ایشان نشسته می‌دوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن، و از عزّ اسلام بمذلت جهودی افتادن، لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزی خود بنام که کردند؟ جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان، و مراد مراد ماست نه مراد ایشان! و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة، فمن این للطّینة الاختیار و الحقّ مستحقة بنعت العز و الجلال، و ما للمختار و الاختیار، و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدّر فی دست الملوک. قال اللَّه تعالی ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ حسین بن علی را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشی بر توانگری اختیار کرده‌ام، بیماری بر تندرستی بر گزیده‌ام.

حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جای اختیار است؟ و بنده را خود با اختیار چه کار است؟ پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فدای اختیار و مراد حق کند.

موسی را گفتند یا موسی خواهی که همه آن بود که مراد تو بود؟ مراد خود فدای مراد ازلی ما کن، و ارادت خود در باقی کن، تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست، که بحکم مراد خود بودن بترک بندگی گفتند است. برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذلّ یوسف بود و عزّ خویش، چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عزّ یوسف، نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند، بسی برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وی صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ و روی فی بعض الاخبار: عبدی ترید و ارید، و لا یکون الا ما ارید، فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثمّ لا یکون الّا ما ارید.