گنجور

 
۳۴۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۹ - خبر یافتن زال از کشته شدن فرامرز

 

... جهان ار ازین سوز بگداختیم

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند وبس

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۳۴۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود

 

... شگفت نیست که از رای عدل گستر تو

شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

تو کامران ملکی و به نام تو ملکی است ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - حسب حال

 

... صبر تن دار نیک خفتانیست

ای برادر برادرت را بین

که چگونه اسیر زندانیست ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح ثقة الملک طاهر بن علی

 

ای به قدر از برادران برتر

مر تو را شد برادر تو پدر

مادر تو چو مادر پدرست ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - جواب قصیده محمد خطیبی و انکار بر آثار کواکب و شکایت از حبس خود و مدح ثقة الملک طاهر و سلطان مسعود

 

... به تاب و قوت عقلت چه خاک و چه آذر

چو تو قرین و رفیق و چو تو برادر و دوست

که داشته است و که دارد بدین جهان اندر ...

... چه سعد باشد و نحس و چه نفع باشد و ضر

تو ای برادر خود را میفکن از ره راست

ز چرخ و اختر هرگز نه خیر دان نه شر ...

... که مردمان به چنین ضحک ها شوند سمر

حدیث خویش همی گویم ای برادر من

تو زینهار گمان دگر مدار و مبر ...

... چو بحر مادر طبع سخاش بود رواست

که هست خوی خوش او برادر عنبر

به دوست گردان اقبال دین و ملک آری ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - مدح یکی از صدور

 

... این پدر زان پسر کند اعراض

وان برادر ازین شود بیزار

چاره و حیله کرد نتوانند ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - مدح نجم الدین شیبانی

 

... که پیش کرده کوه را کردر

چون بگردد برادر نکباست

چون تک آورد خواهر صرصر ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - هم در ستایش او

 

... امسال محمد سپهبد

کوهست ربیع را برادر

از مرکز خویش تا سرندیب ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۴۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در مدح ابونصر منصور

 

... کوههایی ست رزمگاه مرا

خواهر جودی و برادر طور

هر بلندی که لنگ و لوک شدست ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - داستان سیه روزی

 

... مغبون من ازین عمر رایگانم

ای جان برادر ورا نمودی

با عهد نبودی چو دوستانم ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - در حسب حال خویش و مدح سیف الدوله محمود

 

... بر جای خویش ار چه همی گردم

گویی که ای برادر پرگارم

در ظلمت زمانه همی گردم ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۶ - ای برادر نکو نگر به وجود

 

... در پرستیدن صنم کردن

ای برادر نکونگر به وجود

سازد اندیشه عدم کردن ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

... گفت هر دوستی که بود مرا

کام کمتر کن ای برادر هان

من چو مستان همی دوانیدم ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶ - مرثیت یکی از دوستان

 

... خون جگر ز دیده برون افکند همی

مسکین برادر تو سعید از وفات تو

گوید که با که گویم اکنون غمان دل ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - مدیح

 

... جز تو از مهتران خطاب که کرد

بنده خویش را برادر و دوست

هم رگ و پوست خواندیم شاید ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹ - به عمر کاک فرستاده

 

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳ - مرثیت

 

... در دل خاک از آتش پنهان کرد

ای برادر چگونه شرح دهیم

آنچه بر ما سپهر گردان کرد ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴ - مطایبه

 

... کرده و تازه گشته همچو سمن

ای برادر به گرد سیم برآی

بر نیاید جهیز تو به سخن ...

مسعود سعد سلمان
 
۳۵۹

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۰

 

... این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل برادر از دور خوش است

خیام
 
۳۶۰

خیام » نوروزنامه » بخش ۲۸ - حکایت

 

فخرالدوله برادر پناخسرو آنگاه که بگریخت و بنشابور آمد صاحب زبان بر وی دراز کرد و بنامها وی را نکوهید و عاقش خواند وی فصلی نبشت و بصاحب فرستاد و گفت ترا شمشیر و مرا قلم فانظر ایهما اقوی صاحب در جواب نبشت السیف اقوی و القلم اعلی فانظر ایهما اکفی فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالی عرضه کرد قابوس وشگیر زیر آن نبشت قدافلح من تزکی و قد خاب من کذب و تولی

خیام
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۹۵