حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸
... ز من مپرس که خود در میان نمی بینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی بینم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲
... برهان ملک و دین که ز دست وزارتش
ایام کان یمین شد و دریا یسار هم
بر یاد رای انور او آسمان به صبح ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
... گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
... شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند ...
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵
... دل سنگین ترا اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد
دوش دست طربم سلسله شوق تو بست ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷
... گرت در سر بود سودای سید
به نزد همت ما هفت دریا
بود یک قطره از دریای سید
ز سید غیر سید من نجویم ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹
... هر یکی در ذات آن یکتای بی همتا بود
جنبش دریا اگر چه موج خوانندش ولی
در حقیقت موج دریا عین آن دریا بود
عقل کل موجود گشت اول به امر کردگار ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰
... به دلیل این سخن بیان گردد
هر که شد غرقه اندر این دریا
قطره اش بحر بیکران گردد ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲
... دیده گر گرد دو سرا گردد
هر که با ما نشست در دریا
واقف از حال و ذوق ما گردد ...
... بر در غیر او کجا گرد
لذت ما به ذوق دریابد
هر که در عشق مبتلا گردد ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴
... عشق و معشوق و عاشق ای عارف
همچو موج و حباب و دریا شد
نظری کن که غیر یک شی نیست ...
... این همه اسم یک مسما شد
علم یک نقطه ایست دریابش
داند آن هر کسی که از ما شد ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت ...
... عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
عیسی گردون نشین تابع تو در ازل
موسی دریا شکاف امت تو لم یزل
مهر منور نقاب از هوس روی تو ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱
... صورتش در طا و ها می خوان که هست
معنیش دریا و سین یعنی علی
دست برده از ید و بیضا به زور ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
... خارجی گر لشگرش باشد لکی
هفت دریا با محیط علم او
نزد ما باشد ز بسیار اندکی ...
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵
... برو مجمل مفصل کن خرد این زیر سر دارد
تو را معلوم گرداند ازین دریای ظلمانی
که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد
عدم دریای ظلمانی بدن این عالم سفلی
حواس ظاهر و باطن به بحر و بر سفر دارد ...
... نگویی از کجا آرد همی دون کرم ابریشم
و یا اندر تک دریا صدف از چه درر دارد
چه باشد کرم ضعف تو تند او دایم ابریشم ...
... عجایب تر از این دارم بگویم گر کنی باور
اگر رای تو در دریای حکمت آب و خور دارد
عجایب تر ازین چون است جواب این سیوال او ...
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
ذوق اگر داری در این دریا درآ
عاشقانه خوش بیا با ما برآ ...
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
... دیده ایم آیینه گیتی نما
یک زمان با ما در این دریا نشین
عین ما می بین به عین ما چو ما ...
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
... آب این چشمه می رود هر سو
لاجرم سو به سو بود دریا
غرق بحریم و آب می جوییم ...
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
قدمی نه در آ در این دریا
عین ما جو به عین ما از ما
هر که با ما نشست از ما شد
بلکه گر قطره بود شد دریا
نظری کن حباب و آب نگر ...