گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

رند مستی که گرد ما گردد

گر گدائیست پادشا گردد

هرکه با جام می بود همدم

کی ز همدم دمی جدا گردد

خوش امینی بود که همچون ما

محرم راز کبریا گردد

به یقین هر که خویش بشناسد

عارف حضرت خدا گردد

بی شکی جز یکی نخواهد دید

دیده گر گرد دو سرا گردد

هر که با ما نشست در دریا

واقف از حال و ذوق ما گردد

بار اغیار بارها بکشد

از در یار هر که وا گردد

دُرد دردش بنوش و خوش می باش

که تو را درد دل دوا گردد

بر در او کسی که یابد بار

بر در غیر او کجا گرد

لذت ما به ذوق دریابد

هر که در عشق مبتلا گردد

آنکه بینا بود عصا چه کند

کور باشد که با عصا گردد

هر که گردد به گرد میخانه

بگذارش مدام تا گردد

عشق باقی و ما به او باقی

کی بقائی چنین فنا گردد

شود از غیر عشق بیگانه

آنکه با عشق آشنا گردد

هر که را سیدش بود خواجه

بندهٔ دیگری چرا گردد

 
 
 
رودکی

بخت و دولت چو پیشکار تواند

نصرة و فتح پیشیار تو باد

عنصری

با درفش ار تپانچه خواهی زد

باز گردد بتو هر آینه بد

خواجه عبدالله انصاری

روضه روح من رضای تو باد

قبله گاهم در سرای تو باد

سرمه دیده جهان بینم

تا بود گر خاک پای تو بود

گر همه رأی تو فنای من است

[...]

مسعود سعد سلمان

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مشاهدهٔ ۱۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

عاشقان را غذا بلا باشد

عاشقی بی بلا کجا باشد

لقمه از سفرهٔ بلا خوردند

می‌زمیخانهٔ رضا خوردند

هرکه را در جهان بلا دادند

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه