گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بنازم جان روح افزای سید

بنازم صورت زیبای سید

همه اسرار او دارد کماهی

بنازم آن دل دانای سید

توان دید آفتاب هر دو عالم

به نور دیدهٔ دانای سید

سر افرازی کنی در دین و دنیا

گرت در سر بُود سودای سید

به نزد همت ما هفت دریا

بود یک قطره از دریای سید

ز سید غیر سید من نجویم

ندارم هیچکس بر جای سید

محمد سید و سادات عالم

شدند از جان و دل مولای سید

برای ما نباشد هیچ مخفی

اگر باشیم ما بر رای سید

شِکر ریزی کنی در مصر معنی

به صورت گر خوری حلوای سید

ز سِر سینهٔ بی کینهٔ او

شدم واقف من از ایمای سید

دم جان بخش از عیسی طلب کن

ز موسی جوید و بیضای سید

غلام سیدم از جان و از دل

به خاک پای بی همتای سید

به فردا می دهد امروز وعده

بنازم وعدهٔ فردای سید

دو چشم نعمت الله نور از او دید

که باشد روز و شب مأوای سید