گنجور

 
۳۲۸۱

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۹ - داستان عیسی

 

... گر نه سگی طوق ثریا مکش

گر نه خری بار مسیحا مکش

کیست فلک پیرشده بیوه ای ...

نظامی
 
۳۲۸۲

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۰ - مقالت یازدهم در بی‌وفایی دنیا

 

... پای درین بحر نهادن که چه

بار درین موج گشادن که چه

باز به بط گفت که صحرا خوش است ...

... خون تو در گردن کالا ی توست

بار درافکن که عذابت دهد

نان ندهد تا که به آبت دهد ...

... خیز و بده دوزخ و بستان بهشت

تا شود این هیکل خاکی غبار

پای به پایت سپرد روزگار ...

نظامی
 
۳۲۸۳

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۴ - مقالت سیزدهم در نکوهش جهان

 

... زین همه گل بر سر خاری نه ای

گر همه مستند تو باری نه ای

چون ببری ز آنچه طمع کرده ای ...

... از سر آن رخنه فروشد به چاه

بار تو شد تاش سر تست جای

بارگی ات شد چو نهی زیر پای

دادن زر گر همه جان دادن است ...

نظامی
 
۳۲۸۴

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۲ - مقالت هفدهم در پرستش و تجرید

 

... سنگ وی افزون ز ترازو ی توست

قوت کوهی ز غبار ی مخواه

آتش دیگی ز شرار ی مخواه ...

... مصلحت کار در آن دیده اند

کز تو خر و بار تو ببریده اند

تا تو چو عیسی به در دل رسی

بی خر و بی بار به منزل رسی

مؤمنی اندیشه گبری مکن ...

... موج هلاک ست سبکتر شتاب

جان ببر و بار درافکن به آب

به که تهی مغز و خراب ایستی ...

... ضربت آهن خوری ار آهنی

خو مبر از خورد به یکبارگی

خرده نگهدار به کم خوارگی ...

نظامی
 
۳۲۸۵

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۳ - داستان پیر و مرید

 

... و آمده باد به بادی شود

زودرو و زودنشین شد غبار

زان به یکی جای ندارد قرار ...

... پرده دری پیشه دوران بود

بارکشی کار صبوران بود

بارکش زهد شو ار تر نه ای

بار طبیعت مکش ار خر نه ای

تا خط زهد تو مزور نشد ...

نظامی
 
۳۲۸۶

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۵ - داستان جمشید با خاصگی محرم

 

... زانکه شود سرخ به غرقاب خون

می شنوم من که شبی چند بار

پیش زبان گوید سر زینهار ...

نظامی
 
۳۲۸۷

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۶ - مقالت نوزدهم در استقبال آخرت

 

... با تو دنیا طلب دین گذار

بانگ برآورده رقیبان بار

کز در بیداد گر ان بازگرد ...

... شرع نسیمی است به جانش سپار

طبع غباری به جهانش گذار

شرع ترا ساخته ریحان به دست ...

نظامی
 
۳۲۸۸

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۷ - داستان هارون‌الرشید با موی‌تراش

 

... بر درم قلب همان سکه بود

تجربتش کرد چنین چند بار

قاعده مرد نگشت از قرار ...

نظامی
 
۳۲۸۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح جمال الدین محمد وزیر که روضه مطهر پیغمبر را عمارت کرده بود گوید

 

... بود خاموش چون گل جمله معنی

شود بلبل چو آید در عبارت

خجسته حاتم ثانی محمد ...

... نبوده است و نباشد در سفارت

مبارک روی محمودت بود روز

که بر ملک سخن یابد امارت ...

... که کردی روضه جدم زیارت

نهالی را که بار و برگ او داد

خزان هرگز نیارد کرد غارت ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح علی بن عثمان گوید

 

چشمم ز غمت عقیق بار است

رازم ز پی تو آشکار است ...

... مخدوم جهان علی عثمان

صدری که سخی و بردبار است

دستش چو سحاب درفشانست

خلقش چو نسیم مشکبار است

خاک در او چو زر عزیز است ...

... خود ممتحن است کز خلافش

بر خاطر عاطرش غبار است

ای آنکه مکارم و بزرگیت ...

... بی برگ چو شاخ در خزان است

بی بار چو باغ در بهار است

بی هیچ ستم یتیم پرور ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در این قصیده بهرام شاه را مدح کند

 

... نبود وقت شکوفه ولیک از این شادی

ز خنده شاخ درختان شکوفه بار شده است

بنفشه هم بتکلف سفید پوشیده است ...

... خدایگانی کایام در حمایت او

هزار بار نه یکبار و یا دوبار شده است

به بزم گویی گل در چمن پیاده شده ...

... که ماه رایت اعلاش گوشوار شده است

تبارک الله روز قدوم شاهی بود

که بحر گویی از موج بی قرار شده است ...

... علم که هست نهال فتوح در کفشان

ثبات بیخ شرف برگ و فتح بار شده است

بکار زار پدید آمد و بخواهی دید ...

... که گل همیشه پدید از میان خار شده است

خدایگانا این نهضت مبارک تو

طراز دولت و عنوان روزگار شده است

غبار جیش تو در چشم آسمان رفته است

صدای کوس تو در گوش کوهسار شده است ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

 

... به رنگ جزع نمود این رواق پیروزه

جهان ز لشگر منصور چون غبار گرفت

تبارک الله از آن لشکری که افزون باد

تمام صحن جهان سر به سر سوار گرفت

غبار رکضتشان چشم روزگار ببست

صدای موکبشان گوش کوهسار گرفت ...

... خدایگانا گر مد بری خطایی کرد

سزای کرده خود دید و اعتبار گرفت

تو هم عنان کرم سوی عفو تاب که او ...

... بگاه ورد و دعا در ضمیر یار گرفت

ز ابر جود به بار آب زندگانی از آنک

به باغ ملک نهال امید بار گرفت

همیشه تا که بود نقش بخت را صد دست ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۳

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - این قصیده در مدح خالد ملکی است

 

... که دل و جان مرا همچو فرایض مطلوب

خدمت درگه تو شاه مبارک سنن است

چه کنم فتنه از آن است که برنارد چرخ ...

... بن هر خار کمین گاه هزار اهرمن است

هر کجا اسبی با بار خری درمانده است

هر کجا شیری از زخم سگی ممتحن است ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۴

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - سلطان سنجر را بدین قصیده مدح کند

 

... تا دامن ابر از عرق چشمه خورشید

از خجلت بحر کف در بار تو تر باد

این لشکر منصور ترا حاطهم الله ...

... بسیار ز تیرت سپرش همچو زره شد

این باره ز گرزت ز رهش همچو سپر باد

زینسان که به زیر قلمم نظم کهر هاست ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

... دلیل لطف عیسی شد مگر باد

که در بارید دم دم بر چمن ابر

که جان آورد خوش خوش در شجر باد ...

... که آمد صیت او را راهبر باد

خداوندی کز آتش بار خشمش

مقیم افتاده باشد در خطر باد ...

... نگون سوی زمین آمد چو نمرود

به حیلت گر شود این بار بر باد

چه خلق است اینک همچون عادیانش ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطان بهرام شاه است

 

چون دلم در خدمت آن سرو گلنار ایستد

دیده در نظاره آن لعل دربار ایستد

گر به نزدیک من آید فی المثل تا جان برد ...

... آنکه هر لفظش به جای در شهوار ایستد

زیر بار منت او چرخ آسان خم زند

پیش باد حمله او کوه دشوار ایستد ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح بهرام شاه گوید

 

... ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد

مبارک تخت او اوج فلک را در کنار آورد

خجسته باز چتر او جهان را زیر پر دارد ...

... ز رمحش چرخ تیر انداز پشت چون کمان آرد

ز تیغش برق آتش بار دایم دیده تر دارد

دل کفار از این عزمش چو حلقه است و عجب تر این ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و نیز در ستایش بهرام شاه گفته است

 

... جانا بیار باده که مرغان باغ را

بی جام بر سماع تهی بار می رود

هر روز لشکر گل رعنا همی رسد ...

... بر بندگان خویش ملک وار می رود

از لشکرش غبار به افلاک می رسد

وز موکبش خروش به کهسار می رود ...

... جود گزاف کارش پیش امل چو بخت

با صدهزار دست گهربار می رود

پیش مضای رای و علو محل او ...

... با عقدهای لؤلؤ شهوار می رود

از کوشش تو فتنه سبکبار می جهد

وز بخشش تو آز گرانبار می رود

چرخ حرون اگر چه عنان خلق را نداد ...

سید حسن غزنوی
 
۳۲۹۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح بهرام شاه هست

 

باد آتش بار چون از روی دریا در شود

خاک پژمرده ز آب زندگانی تر شود ...

... هر زمان تا لعبتان باغ در خنده شوند

برق آتش بار اندر آبگون چادر شود

فاخته گون ابر ملواحست هر دم کو طپد ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۰۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح قوام الدین حسن و بهرام شاه گوید

 

... که بس بی معنیی هان می نماید

گل تر دامن از تو کیست باری

که صد چاک از گریبان می نماید ...

... خداوند جهان بهرامشه آن

که بار فر سلیمان می نماید

ز خون خصم چون برقست تیغش ...

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۶۵۵